هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

تاریک و روشن بامداد بشریّت، وقتی که هابیل و قابیل تازه از روی پای بابایشان بلند شدند ... نه! کمی بعدتر، که رشید شدند و کاربلد شدند و بعد عاشق و حاجتمند و آخرش کارشان کشید به نذر و نیاز ...

هابیل را خدا پذیرفت و قابیل را نه ... یادتان هست؟

قابیل: "مطمئن باش تو را می‌کشم!"

هابیل: "خدا فقط از پرهیزکاران می‌پذیرد ... اگر هم می‌خواهی مرا بکشی، من به روی تو دست دراز نمی‌کنم ... از خدا می‌ترسم ... ."

قابیل، سنگ بزرگی برداشت که البتّه "علامت نزدن" نبود...

خون اوّلین مظلوم مهربان پرهیزکار به زمین ریخت...

...

اولاد هابیل هستیم آیا ... ؟

دست ظلم به روی کسی دراز نمی‌کنیم ... ؟

یا این که، قابیل هستیم، در دل، در خانه، در مردممان ... .

خداوند، پرهیزکارمان کند، باشد که پذیرفته شویم ... .

* با نگاهی به آیات 27 و 28 سوره مبارکه مائده.

<
میرمحمد
۱۳ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر
 
بارها دیده‌ام عزیزانی را که از سر عشق و ارادت به حضرت ضامن آهو علیه‌السلام، و با سودای پوشیدن ردای خدمت حضرتش،‌ به آب و آتش می‌زنند تا اسمشان برای "کشیک افتخاری" در بیاید.
با کارگزینی آستان قدس اگر صحبت کنی، می‌گویند: "لیستی داریم از چندین هزار نفر متقاضی و چون اولویّت‌ها به نحوی است که فُلان و بنا به قانون بَهمان ...شرط سنّی باید X باشد و جنسیِت XY و مدرک تحصیلیتان N و حراست آن گفته و حسابداری این گفته ..." الی آخره! و آخرش هم چیزی دستگیرت نمی‌شود!
خیلی وقتها هم شده که به این حقیر رو زده‌اند که: "شما، آن طرفها، آشنا نداری...؟" و اینطوری مثلاً خواسته‌اند میان‌بُر بزنند به کوی دوست! من هم که البتّه نازک‌دل! روی احدی را زمین نمی‌اندازم، چه برسد به نورچشمهایم ... .
غرض از نوشتن این پُست، ثبت نام این عشّاق اهل بیت علیهم السّلام است، برای خدمت‌گزاری حضرت امام رضا علیه السلام، که البتّه بدون محدودیّت سنّی و جنسیّتی و فارغ از سطح مدرک تحصیلی است؛ ساکنین تمام شهرها هم در اولویّت یکسان هستند، بدون تبعیض!
فقط قبلش، به عنوان معرّفی و یا توافق‌نامه و یا EULA و یا هرچیزی که دلتان می‌خواهد، چند کلمه حرف حسابِ این برادر کوچکتان را گوش کنید:

حرف حساب یکم: یادتان هست آیه شریفه 169 سوره مبارکه آل عمران را؟
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
هرگز کشته‌شدگان در راه خدا را مرده‌ مپندارید، بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند ...
و می‌دانید که حضرت امام هشتم علیه السلام، افضل شهدا هستند و قطعاً از اشرفِ زندگان و روزی‌خوران نزد پروردگار مهربان... . اگر ذرّه‌ای در این مورد شک کنیم، شیعه بودنمان نقص دارد!

حرف حساب دوم: من، حرم و محدوده خدمت‌گزاری به حضرت ثامن‌الائمه علیهم السلام را فقط همان فضای محصور در چهاردیواری نمی‌دانم که لزوماً باید با بازرسی بدنی واردش شوید. من، سرتاسر رُبع مسکون این کره خاکی (و بلکه همه گیتی) را حرم، قلمرو حکومت و سرزمین تحت اشراف حضرتش می‌دانم، شما غیر از این فکر می‌کنید؟!

حرف حساب سوم: خدمت‌گزاری امام رضا علیه‌السلام، فقط چوب‌پر دست گرفتن و ویلچر هُل دادن و دربانی و کفشداری و امثال آن نیست؛ گرچه هرکدام به جای خود تلاشی مقدّس و فعالیّتی لازم است، ولی به نظر شما، سرزمین تحت حکومت حضرت عالم آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین، فقط اینها را می‌خواهد؟!

حرف حساب چهارم: فرض بفرمایید قلب و دیده‌مان بصیر شده و حضرتش را چنانچه هست، بر مسند حکومت و ولایت ببینیم؛ حضرت امام علی بن موسی علیهما السلام، حکیمانه و عادلانه فرمانروایی می‌کنند و می‌دانیم که از لوازم عدالت، گذاشتن هر چیزی سر جای خودش است. به نظر شما، به حکومت و ریاست حضرتش زیبنده است که یک "پزشک" و یا "معلّم" و یا "وکیل" را به جاروکشی بگُمارد و یک "روحانی" یا "وزیر" یا "صنعتگر"‌را به کفشداری؟ آری! حقیر هم مانند شما می‌دانم که هرکدام از این خدمت‌ها در محضر آن مولا، مایه فخر و امتنان است، ولی اگر حرمش را همانطور که گفتم به گستره جهان، وسیع ببینیم چه؟

حرف حساب آخر:
پزشک گرامی! مطبّ تو، گوشه‌ای از حرم امام رضا علیه السلام است، همانجا خادمی حضرتش را بکن ... خواستی خالص‌تر و ملموس‌تر نوکریش را بکنی، همان 12 ساعت در هفته را که عشقت می‌کشد اختصاص دهی به خدمت حضرت، توی مطبّت بنشین، و شیعیان حضرتش را رایگان بپذیر ... باور کن امام، این خدمت را از تو بهتر قبول می‌کند ...
استاد عزیزتر از جان! کلاس درس تو ....
قاضی ارجمند! محکمه قضاوت تو ...
وزیر محترم! وزارتخانه تو ...
بانوی خانه‌دار گرامی! خانه تو ...
هنرمند فرهیخته! نگارخانه تو ...
کاسب نازنین! مغازه تو ...
روحانی مکرّم! و یا وکیل معظّم! دفتر کار تو ...

و جوان نازنین! اتاق شخصی تو ...


خوب! با قبول این شرایط، حالا ثبت نام می‌کنیم برای خادمی حضرت! عرض کردم هیچ محدودیّتی در ظرفیّت پذیرش نداریم! با هر جنسیّت و تحصیلات و سن‌ّ و شغل و ...! از همین لحظه هم شیفت کشیکتان شروع می‌شود تا آخر عمر، حضور و غیاب هم در لیست آن بالا، لوح محفوظ، ثبت می‌شود ...
هر که دارد سر همراهی ما ... بسم الله ...


السّلام علیک،‌ یا علیّ بن موسی الرّضا المرتضی ...
 
<
میرمحمد
۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ نظر

 

باید بیاموزم، اگر نقطه ضعفی از عزیزی دیدم، سعی کنم با آن طوری رفتار کنم، که عزیزم رنجه نشود، نه این که آن را اهرم و ابزاری کنم برای آزردنش، و برای سوزاندنش ... .

باید بیاموزم، همچنان که درک شدنم توسّط دیگران، برایم خوشایند است و دلم را آرام می‌کند، من هم باید درکشان کنم، و دلشان را آرام کنم ... .

باید بیاموزم، آدمهای اطرافم، "آدم" هستند، مثل خودم، آینه‌ای از نیازها و رازهای خودم ... همانطور که دیدمشان بخواهمشان، نه همانطور که انتظار دارم شکل بگیرند ... .

باید بیاموزم، قبل از این که در دادگاه قلبم، کسی را محکوم کنم، حتماً بدون افراط و تفریط محاکمه‌اش کنم ... پیش‌داوری، ناشی از غریزه است، نه عقل ... .

باید بیاموزم، زندگی همین آمدن‌ها و رفتن‌هاست، همین زخم زدنها و بریدن‌ها، همین سوختن‌ها و ساختن‌ها ... اگر زندگی، خوشایندم شد، باید به ایمانم شک کنم که:

"الدّنیا سِجنُ المؤمن و جنّة الکافِر..."

خدایا! راضیم کن به رضای خودت ...

پاورقی: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است ....


امشب، در تلویزیون، لاشه سوخته چند خودرو را دیدم و داغ دلم برای آن دختری تازه شد که بارها و بارها برایش بارانی شدم ... حاضرم زندگی‌ام را بدهم، ولی او  یک بار دیگر هم شده،  هم‌خنده بابایش شود ... شما هم مثل من، با دیدنش، به یاد رقیّه می‌افتید؟
 
<
میرمحمد
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ نظر
 
اگر خاطرتان باشد، قبلا در مورد برداشت‌های نادرست در مورد احکام روزه، مطالبی را عرض کردم (اینجا)
به ذهنم رسید، در مورد بقیه احکام هم با نگاهی به این شیوه، مطالبی را بنویسم؛ هم کاربردی‌تر است و هم بهتر به یاد می‌ماند. و سعی می‌کنم مواردی که می‌نویسم، طوری باشد که مطابق نظر تمام مراجع، دُرُست باشد؛ در این پُست، به احکام "طهارت" می‌پردازم:

1. برخی افراد در برخورد با هر چیز جدیدی، آن را آب می‌کشند (خرید ظرف نو، مواد غذایی، کسی که از بیرون آمده و ...) در حالی که اصل در مورد همه اشیاء، پاک بودنشان است؛ یعنی همه چیزهای دنیا پاک است، مگر این که یقین به نجس شدنشان داشته باشید.
2. در احکام شرعی، چیزهایی که پاک بودنشان لازم است، فقط بدن و لباس (در هنگام نماز) و محل سجده نمازگزار (مهر) است و آب و غذایی که می‌خوریم؛ پس لازم نیست پرده اتاقتان و کنترل تلویزیون و کارت گرافیک کامپیوتر و کفش فوتبالتان پاک باشد!
3. شستن و ضدّعفونی کردن سگ، حتّی اگر با شامپو بچه فلان و شامپو بدن بهمان هم باشد، ممکن است تمیزش کند، ولی پاکش نمی‌کند!
4. اگر داخل بینی یا گوش یا دهانتان با خون یا نجاست دیگری نجس شد، آبکشی لازم نیست، بیرون آوردن آن چیز نجس، کافی است.
5. استفراغ نجس نیست، چه نوزاد شیرخوار، چه کودک، چه نوجوان و چه بزرگسال!
6. برای آبکشی فرش یا موکتی که نجس شده، از بین بردن عین نجاست، و سپس دو مرتبه آب گرفتن (حتی با آب قوری) و بعد از آن، جمع‌آوری آب (هردفعه با دستمالی جداگانه) کافی است. پس گذاشتن تشت زیر فرش و اصرار به شیلنگ‌کشی و استفاده از آب کُر و ... تلاشی غیرلازم است!
7. برای وضو و غسل، آب باید به پوست برسد؛ ناخن و مژه مصنوعی، اکثر لوازم آرایشی، تاتوی موقّت (نقاشی روی پوست) و ... مانع رسیدن آب به پوست هستند.
8. تاتوی دائم (که با تکنولوژی خالکوبی زیر پوست انجام می‌شود!) مانع رسیدن آب به پوست نیست!
9. رنگ کردن مو، برای کسی که غسلی به گردن دارد، مانعی ندارد و غسل برمی‌دارد.
10. ظاهر بدن گربه و موش زنده، نجس نیست؛ اما موی بدنشان (و همچنین هر جزء دیگری از آنها و سایر حیوانات حرام‌گوشت) نباید همراه نمازگزار باشد. پس غذایی که تام و جری به آن ناخنک و یا حتّی زبان زده باشند، نجس نمی‌شود و خوردنشان (از نظر نجس و پاکی البتّه) هیچ اشکالی ندارد!
11. اگر در مورد نجس بودن چیزی شک کردید، هرچقدر هم شکّتان نزدیک به یقین باشد، حکم بر پاکی آن می‌شود، و تحقیق هم در مورد آن لازم نیست! پس اگر چیز سیاهی در برنج دیدید که به فضله موش بودن آن شک کردید، اعتنا نکنید! و لازم نکرده سریع به مامان‌بزرگ زنگ بزنید که فضله موش چه شکلی است!
12. اگر چیز نجسی را آب کشیدید، و فقط رنگ یا بویی از نجاست در آن ماند، پاک است. پس باقی ماندن لکّه خون روی لباس شسته شده، یا بوی ناجور روی کهنه شسته‌شده نی‌نی اشکالی ندارد!
13. برای مسح سر، عرض یک انگشت و طول حدود یک بند انگشت هم کافی است. البتّه پهنای بیشتر و طول بیشتر، مستحبّ است، امّا واجب نیست.
14. مسح روی پا، به همان پهنای یک انگشت کافی است (از سر هرکدام از انگشتان پا) ولی طولش باید حتماً از سر یکی از انگشتان تا مُچ پا باشد.
15. جوهر خودکار،‌ جِرم ندارد و مانع رسیدن آب به پوست نمی‌شود.
16. جاهایی از وضو که باید شسته شوند، یعنی صورت و دستها (نه اعضای مسح) اشکالی ندارد که قبلش خیس باشند.
17. مسح سر، چه با دست راست، چه با دست چپ، چه از بالا به پایین، چه از پایین به بالا، درست است.
18. در غسل، به خلاف وضو، موالات (پشت سر هم انجام دادن اعمال) واجب نیست؛ می‌توانید سر و گردن را جدا بشویید، طرف راست را یک ساعت بعد،‌ جداگانه، طرف چپ را چند ساعت بعد، جداگانه‌تر!
19. همچنین، در غسل، به خلاف وضو، لازم نیست اعضا از بالا به پایین شسته شوند. پس مثلاً شستن پای راست قبل از دست راست، اشکالی ندارد.
20. همچنین برای غسل لازم نیست بدن خشک باشد و لازم نیست حتماً رو به قبله بایستیم!
21. در هنگام وضو گرفتن، شستن وضو با دست چپ هم بلامانع است!
22. اگر وضو داشتید و خدای نکرده خون‌دماغ شدید، یا بدنتان نجس شد، وضو باطل نمی‌شود،‌ فقط برای نماز باید بدن و لباس را تطهیر کنید.

همین‌ها فعلاً! ببخشید اگر پرحرفی کردم! و ببخشید اگر کاستی داشت! اگر احیاناً سؤال دیگری در همین موضوع به ذهن مبارکتان رسید، در نظرات ذیل همین مطلب منعکس فرمایید تا در صورت بلد بودن، انجام وظیفه کنم و بقیه رفقا هم استفاده کنند.
 
<
میرمحمد
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

 

مشهد امام رضا علیه السلام، قلب خراسان بزرگ و پایتخت معنوی ایران اسلامی‌مان است. روزگاری، تحفه‌های ادب و فرهنگ را طبق طبق از دیار خراسان به جای‌جای ایران بزرگ می‌بردند و جهانی فخر می‌کرد به ادب و شعر خراسان و شعرای توسی و نیشابوری و سمرقندی و بلخی و بخارایی‌اش ...

اینک امّا،‌ در این وادی پهناور فضای مجازی و سرزمین بی سر و ته اینترنت (!) که چشم، چشم را نمی‌بیند و صدا به صدا نمی‌رسد، خراسانیان و خصوصا مشهدی‌ها، در هیاهوی ادبا و اهل قلم، خیلی کم و ناپیدا شده‌اند! "شله قلمکار" وبلاگستان، "زعفران خراسانش" به چشم نمی‌آید، بس که عزیزان دل‌نویس و ادب‌پرور تهرانی و اصفهانی و آذربایجانی و ... قلم می‌فرسایند و نقش می‌زنند!

به این فکر افتادم که فارغ از احساسات ناشایست ناسیونالیستی و قوم‌گرایی، قدمی بردارم در راستای آشنایی و نزدیکی بیشتر همسایگان اهل قلم امام رئوف علیه السلام در فضای مجازی؛ این "شِناس شدن" برکات و محاسن فراوانی دارد، از جمله: هم‌فکری و هم‌افزایی علمی و ادبی منسجم، تشکیل انجمن‌های خاص و بهره‌مندی از نظرات صاحب‌نظران، استفاده از تجربیات یک‌دیگر، مشارکت بیشتر و بهتر در حرکت‌ها و خدمات عام‌المنفعه اجتماعی، سهولت در یافتن منابع فکری و از همه مهمتر، حس تعاون و اشتراکی که نویسندگان وبلاگها را به فعالیت بیشتر، دلگرم‌تر و مشتاق‌تر می‌کند.

فارغ از همه اینها، مدّتهاست طرحی به ذهنم رسیده، که اجرای آن، متوقّف به آشنایی با وبلاگ‌نویسان اهل دل همشهریم است که بعداً در موردش خواهم گفت.

لذا این پُست را ایجاد کردم و خودم پیش‌قدم می‌شوم و وبلاگ‌نویسان عزیز مشهدی را که می‌شناسم، به همراه آدرس وبلاگشان فهرست می‌کنم؛ تمنّایم این است که شما هم یاریم کنید و اگر خودتان وبلاگ نویس مشهدی یا خراسانی هستید، و یا وبلاگ‌هایی را می‌شناسید که این‌چنین هستند، در ذیل همین پُست به اطلاعم برسانید. همچنین، تقاضا دارم تا حدّ امکان، اطّلاعاتی در مورد خودتان که صلاح می‌دانید در این فضا منتشر شود را هم در اختیارم بگذارید تا در ذیل معرّفی هر وبلاگ، آنها را هم درج کنم؛ چیزهایی از قبیل تحصیلات و شغل و ... .

این پُست همواره در حال تکمیل است، ان شاء الله.

لطفاً به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.

میرمحمد
۰۶ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ نظر
 
چادرش را مرتب کرد و رویش را گرفت ولی باز هم سکوت ...پرسیدم: "خوب چرا حرفی نمی‌زنین؟ مگه نمی‌خواستین در مورد موضوع مهمی حرف بزنین؟ سراپا گوشم!" مِنّ و مِنّی کرد و باز همان نگاه ملتمسانه به مادرش ... . و برای چندمین بار، نگاه شماتت‌بار مادر و غر و لند زیر لب که "خودت بگو ملیحه! بگو چه دست گلی می‌خوای آب بدی!" دختر امّا باز سکوت کرد و من هم به هیچ رقم نتوانستم یخش را باز کنم؛ آخر از سر استیصال، همان نگاه پرالتماس را من به مادرش کردم که اقلاً شما بگو چه شده!
بالاخره  مادر به حرف آمد و شش‌دانگ حواسم را جمع کردم که مبادا کلمه‌ای نشنیده، روی زمین بیفتد و گم شود:
"دختره خیره‌سر، دو ماهه حامله‌ست، عزا گرفته و روز و شب کارش شده نق زدن که مامان! یه دکتر خوب پیدا کن برم بندازمش؛ هرچی هم بهش می‌گم نکن دختر! خدا قهرش میاد..."
همین سه چهار جمله، طلسم سکوت دختر را شکست:
"ببینید آقا، من یه پسربچه دو ساله دارم، حالا ناخواسته این اومده و به هیچ وجه آمادگیش رو ندارم! هیچکس نیست به این مامان من حالی کنه که اگه اومدن اون بچه ناخواسته باعث بشه من به شوهرم و "امیرعلی" کمتر برسم که بدتره! بابا! من نمی‌تونم با وجود یه بچه‌ای که تازه از شیر گرفتمش، یکی دیگه داشته باشم ... به خدا قوز بالا قوزه! سخته! خیلی سخت! می‌فهمین؟"
من: آره، می‌فهمم، واقعا سخته!
"خوب! همین! شما درک می‌کنی و می‌فهمی! ولی اینا نمی‌فهمن! من نه بنیه دارم،‌ نه حوصله! میرم میندازمش، بعدشم فوقش دیه و استغفار و خلاص! خدا می‌بخشه دیگه! نمی‌بخشه؟!"
من: نمی‌دونم! آره! شاید ببخشه!
"خدا خیرتون بده که همینو می‌گین! من که هرچی به اینا می‌گم،‌ گوش نمی‌کنن!"
من: ممنون! حق با شماست!
مادر، نگاهی از سر تأسّف به من انداخت و ناامید از این که از دست من هم برای متقاعد کردن دخترش کاری بربیاید، آه عمیقی کشید و عزم رفتن کرد، دختر هم شادمان از این که برای اقناع مادرش، حجّت دیگری هم پیدا کرده، نگاه شادمانه‌ای به من کرد و نیم‌خیز شد ...
توی چشمهای مادر نگاهی کردم و گفتم: "ببخشید، میشه یه داستانی رو بگم، بشنوین و برین؟"
لحن و نگاهم طوری بود که مادر، به خیال این که می‌خواهم به سقط بچه، متقاعدترش کنم، نگاه پرسرزنش دیگری به من کرد و دختر با گفتن "البته! بفرمایید!" استقبال کرد.
...
دو سال پیش، خدای مهربون، اراده کرد به یکی از بنده‌های خوبش دو تا دسته‌گل قشنگ بده، فرشته مأمور بچه‌رسانی که حوصله رفت و آمد نداشت، نی‌نی‌ها رو برداشت و راهی شد که هر دوتا رو یک دفعه، دوقلو، بذاره توی دامن اون بنده! امّا بنده خوب خدا، بنیه ضعیف و حوصله کمی داشت! پس خدای مهربون -مهربونتر از هر مادر- به حقّ بنده خوبش رحمت بیشتری کرد و به فرشته‌ مأمور بچه‌رسانی امر کرد دست نگه داره! و چیزی در گوشش گفت: "فرشته جان! هر دو را یک باره نبر! یکی یکی! تو که نمی‌دانی بزرگ کردن هم‌زمان دو نوزاد، چقدر سخت است! یکی را ببر، و وقتی آن یکی کمی از آب و گل درآمد، دومی را ..."
...
قطره اشکی که ملیحه با گوشه چادرش پاک کرد و لبخند رضایت مادرش، علامت خوبی بود برای موفقیّت من در نجات جان یک "انسان" ...
------------------------------------------------------------------
اشتباه من و شما این است که لحظه به دنیا آمدن بچه را، لحظه‌ای می‌دانیم که از بدن مادر جدا می‌شود ... امّا واقعیت این است که به مجرّد انعقاد نطفه، آن بچه به دنیا آمده و اراده خالق مهربان به "بودنش" تعلّق گرفته! فقط چون بیش از حد کوچک و ناتوان و بی‌دفاع است، نُه ماهی میهمان رحم گرم مادر است تا اندکی رشدش کاملتر شود و اقلا بتواند برای بیان احساسش گریه کند ...
جنین، همان نوزاد است ... و البتّه مظلوم‌تر و بی‌دفاع‌تر ... چون عرضه همان گریه کردن را هم برای ابراز دردش و گرفتن حقّش ندارد ... .

سایت گرامی صراط‌نیوز، این مطلب را بازنشر داده است.
 
<
میرمحمد
۰۵ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ نظر

راز موفّقیّت شرکتهای بزرگ و بسیاری از ثروتمندان یک فرمول و قاعده‌ بسیار طلایی است: اگر 10 تومان سرمایه داری، 1 تومانش را به کار بزن و 9 تومان بقیه را صرف تبلیغات کن! روی این حساب، یک کاسب حرفه‌ای، همیشه، حتّی در اوج بحران مالی و خالی بودن انبارش و خطر ورشکستگی، با قرض و قوله هم که شده ویترینش را خیلی شیک و پر و پیمان می‌چیند! تا دیده و دل مشتری را برباید و به دنبال آن اعتماد و پول او را ... . بازاریاب‌ها و دلّالان را هم که می‌دانید! نانشان فقط از همین راه درمی‌آید!

بارها و بارها وقتی سر و کارم به این شرکت‌های مقاطعه‌کار افتاده، نماینده‌شان را دیده‌ام که با پرستیژی آنچنانی و کاتالوگهای نفیس و گران‌قیمت از بزرگی و وسعت و سابقه و هنر شرکتش گفته‌ و با زبان‌چرب،‌ شرکتش را شانه‌ به شانه مایکروسافت و ایرباس و ایران‌خودرو (!) نمایانده‌ است؛ ولی وقتی برای تحقیق و آشنایی بیشتر و احتمالا! عقد قراردادی به دفترشان رفته‌ام، آپارتمانی خالی و خلوت و نمور، در یکی از پس‌کوچه‌های شهر دیده‌ام! و طبیعتاً قرارداد را عقد نکرده‌ام! (به عنوان نمونه، در یک مورد بنده‌های خدا، بروشور رزومه‌ای به دستم داده بودند که کاغذ و چاپش بیشتر از 20هزار تومان شده بود، ولی پول نداشتند یک دست استکان یک شکل برای پذیرایی از مهمانانشان بخرند!)

این هنر آنهاست و اقتضای کارشان و  قابل درک، امّا خدا نکند عقل مشتری فقط به چشمش باشد، که در پس اعتماد به این سرمایه‌دارنماهای بی‌مایه، کلاهش پس معرکه خواهد بود!

--------------------------------------

پسر، جیبش خالی است و بابای پولداری هم ندارد؛ درسی هم نخوانده که آینده‌اش امیدی داشته باشد. با کمک رفقایش، در زیرزمین یک مغازه با دو سه تا سیستم، کافی‌نتی راه انداخته و شندرغاز پول شبهه‌ناک از وب‌گردی مشتریانش کاسب می‌شود.

دختر، کلّه‌اش داغ که دانشگاه قبول شده و از اول مهر، دانش‌آموز نیست و دانشجو است! سطح زندگی‌شان متوسّط به بالا است و گیرش این است که دلش هوا به هوا می‌شود! وقتی پیامکی می‌نویسد که: "تو تک ستاره آسمون قلب منی ..." اقلا برای 7 - 8 تا اسم توی دفترتلفن گوشی‌اش می‌فرستد! شیرین‌ترین خاطره این روز‌هایش هم در کافی‌نتی خلق شده که با دیدن نتایج کنکور، از شادی جیغی کشیده و با لبخند برّاق پسر کافی‌نت‌گردان، و تکّه کاغذی که شماره‌ای رویش نوشته و یک دانه شکلات پذیرایی شده و دویده تا خبر خوش را به همه بدهد ... .

خیلی طول نمی‌کشد تا قرار ازدواج بگذارند ...

پسر، 9 تومان را خرج تبلیغات می‌کند، غافل از این که همان یک تومان را هم گم کرده ...

دختر، 9 تومانش را قبلاً خرج تبلیغات کرده، و این یک تومان باقی‌مانده را هم، اینجا تبلیغ می‌کند ...

...

آپارتمان دل دختر، خیلی نمور و فرسوده است ... پسر هم حتّی، نمی‌تواند یک دست استکان یک‌شکل روی میز بگذارد ...

خدا نکند عقل مشتری، به چشمش باشد ...


سایت گرامی صراط، این مطلب را اینجا بازنشر داده است.

مرتبط:

تب تند ...

<
میرمحمد
۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

 

1. این کلبه کم‌فروغ و بی‌مایه، خیلی کم بازدید است، شاهدش هم که حیّ و حاضر همین کنار صفحه موجود است! بزرگوارانی که قدم رنجه فرموده‌اند، بارها به تعویض قالب و دکوراسیون امر فرموده‌اند! لذا این شاگرد تازه‌کار، با آن قالب آسمانی ساده و آشنای پیش‌فرض بلاگفا خداحافظی کرد و نخست قالبی شبیه پوشش MDF و بعد از آن این قالب فعلی را جایگزین کرد! حالا نمی‌دانم این پرو کردن پوشش‌ها و قالب‌های مختلف تا کی ادامه خواهد داشت! شاید بزرگی،‌ مهربانی کرد و قالبی شخصی‌سازی شده، متناسب با حال و هوای وبلاگم، انفاق نمود! پس تا اطلاع ثانوی، اشکال از فرستنده است! به گیرنده‌هایتان دست نزنید و این وضعیت را بردباری کنید دوستان خوبم!

 

2. زلزله آذربایجان، آذری به جان ایرانمان انداخت ... و حال، دل‌هایمان کم کم آرام می‌شود وقتی می‌بینیم به لطف خدا و همّت این خلق خدایی، زندگی دارد به آنجا برمی‌گردد. فقط دغدغه‌ام این است که سرمای مهر و آبان بیاید و خانه‌خراب‌ها، هنوز چادرنشین باشند ... .

 

3. خدای، خیلی بزرگ است ... حکیم، مهربان و بسیار دستگیر ... پس مشکلی که این روزها گریبان‌گیرم شده را خودش حل خواهد کرد و رویم نمی‌شود اینجا چیزی بنویسم که بعدها که بخوانمش، از کم‌همّتی و بی‌صبری‌ این روزهایم شرمنده شوم ... . این دو خط را هم نوشتم، فقط برای این که به دعایتان محتاجم ... .

 

4. گفتم که کم‌بازدید هستم، ولی آن بزرگوارانی هم که آمده‌اند، بسیار بیشتر از لیاقت و قابلیتم لطف داشته‌اند ... دست تک تک‌شان را می‌بوسم ... .

 

<
میرمحمد
۰۲ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست......20روز دیگه م نتیجه شو میبینی...

------------------------------------

این را ذیل پست قبلی وبلاگم گذاشته بودند و به نظرم‌، بنده خدا اصلا وبلاگم را ندیده و از یک نرم‌افزار ربات محترم، برای ترویج این معارف متعالی (!) استفاده کرده است! 

بچه‌تر که بودم، وقتی به حرم آقا می‌رفتیم برای زیارت، پشت جلد قرآن و مفاتیح، این قبیل ارشادات را می‌دیدم که بی رودرواسی، برایم جالبترین و هیجان‌انگیزترین بخش کتاب بود! اصلاً همان اول، دنبال این عریضه می‌گشتم لای کتاب موقوفه مظلوم! البته تنها فرقش با این عریضه فوقانی، این بود که در آن صحبتهایی هم بود از خون دل خوردن سروران بانوان دو عالم، از جورابهای شیشه‌ای و ناخنهای لاک‌زده! و نمی‌دانم این عریضه نوشتن‌ها چندنفر را متنبّه کرده بود!

بزرگتر شدیم و فن‌آوری هم پیشرفته‌تر شد و من و فن‌آوری به هم رسیدیم و موبایل‌دار شدیم! دیگر عوض پشت‌نویسی و لانویسی (!) کتابهای حرم (که با قسم و آیه انتشارات، پشت جلد کتاب مبنی بر موقوفه بودن کتب و اشکال شرعی نامه‌نگاری در آن، قدری در این خصوص فرهنگ‌سازی شد!) حالا دیگر هرازگاهی پیامکی می‌آمد از این قبیل که "فلان ذکر را 50 مرتبه بگو و به 5 نفر بفرست و به پیر و پیغمبر قطع کننده زنجیر نباش!"

این را هم زیر سبیلهای مبارکمان رد کردیم تا اینکه این وبلاگ را مرتکب شدیم و امروز چشممان به این کامنت منوّر روشن شد! دیگر فکر اینجایش را نکرده بودم، خداییش! توی اینترنت و وبلاگها هم بله؟!

این شد که آنجا در جواب بنده خدا، کظم غیظ نموده و پاسخ را به اینجا احاله کردیم! ببینید:

یکم: همانطور که با دستمال کثیف نمی‌توان شیشه را پاک کرد، با دخل و تصرّف غاصبانه در اموال موقوفه هم نمی‌شود کسی را هدایت کرد! این برای نویسندگان عزیز پشت و لای کتاب‌!

دوم: عزیز خواننده‌ای که دنبال خودکار می‌گردی که به حرف عریضه‌نویس عمل کنی! یا می‌خواهی پیامک یا پیام فوقانی را فوروارد کنی! دست نگه‌دار! دروغ است برادر جان! این بابای نویسنده هم،‌ یکی مثل تو بوده و فقط خواسته بلا دامنش را نگیرد! و بلایی نیست به قرآن! باور کن! ده‌ها یادداشت این مدلی را لابلای کتابهای حرم دیدم، و حتی یکی هم ننوشتم!‌ الان هم سُر و مُر و خیلی گنده، پشت این پنجره شیشه‌ای نشسته‌ام و دارم حرص می‌خورم!!!

سوم: این قبیل قسم دادن‌ها (تو رو به امام زمان و ... ) هیچ الزام شرعی را به وجود نمی‌آورد و انجام ندادنش هیچ بلایی را به شما نازل نخواهد کرد. مطمئن باشید حضرت امام زمان عجّل الله فرجه هم دلش خون می‌شود اگر به این خرافه‌های بی‌بها،‌ بها بدهید ... .

چهارم: مگر ما معارف قوی و مستدل کم داریم، که برای ترویج دین و مذهبمان، بخواهیم دست به دامن این خواب و رؤیاها شویم؟! حضرت زینب سلام الله علیها هم نمی‌آید همه معارف عالیه تشیّع را رها کند و اقدام به تشویق برای ارسال اسپم، با هدف تبلیغ برای شفا دادنشان بکند! پناه بر خدا از جهل و خرافه ... .

پنجم: میلیونها نفر در سراسر دنیا، اصلا نمی‌دانند شیعه چیست و شیعی کیست و نمی‌شناسند نه معصومین ما را و نه بزرگان دین ما را، و دارند زندگی‌شان را می‌کنند؛ از عدل خدا به دور نیست که [نعوذ بالله] کسی را که به این یک مورد (شفای مریض با آب ریختن در گلویش توسط بانو...) اعتقادی ندارد، کارش را ازش بگیرد و فرزندش را و خلاصه از هستی ساقطش کند؟

ششم: من، میرمحمد، ضمن ایمان راسخی که به پروردگار یکتا و چهارده معصوم پاک علیهم السلام دارم، و نیز اعتقاد و ارادتی که به امامزادگان واجب التعظیم سلام الله علیهم -من جمله، بانوی صبر و فضیلت، حضرت زینب کبری سلام الله علیها- دارم، و نیز باور قلبی که به وقوع معجزه و کرامت، از ناحیه آن عزیزان دو عالم دارم، این قسم مطالب (فوقانی) را خرافه محض می‌دانم و به هیچ عنوان اعتقادی به آن ندارم و بدیهی‌ است که برای هیچ کس هم نمی‌فرستمش! امیدوارم عمری باشد و باورمندان "دختر خوزستانی" را بیست روز دیگر ببینم تا برایشان ثابت کنم که آسمان زندگیم، به زمین نیامده و هنوز نفس می‌کشم!‌ پس قرارمان، 21 شهریور، ان‌شاءالله!

هفتم: دوستم می‌گفت اپراتورهای تلفن همراه، تیمی دارند که با هدف درآمدزایی برای این شرکتهای محترم، چنین پیامهایی را طراحی می‌کنند و خلق‌الله را بدینوسیله تیغ می‌زنند! العُهدة علی الراوی...!

--------------------------------------------------------------------------------------------------

سایت گرامی صراط، باز هم بزرگواری نموده ... .

<
میرمحمد
۰۱ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ نظر