هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

راز موفّقیّت شرکتهای بزرگ و بسیاری از ثروتمندان یک فرمول و قاعده‌ بسیار طلایی است: اگر 10 تومان سرمایه داری، 1 تومانش را به کار بزن و 9 تومان بقیه را صرف تبلیغات کن! روی این حساب، یک کاسب حرفه‌ای، همیشه، حتّی در اوج بحران مالی و خالی بودن انبارش و خطر ورشکستگی، با قرض و قوله هم که شده ویترینش را خیلی شیک و پر و پیمان می‌چیند! تا دیده و دل مشتری را برباید و به دنبال آن اعتماد و پول او را ... . بازاریاب‌ها و دلّالان را هم که می‌دانید! نانشان فقط از همین راه درمی‌آید!

بارها و بارها وقتی سر و کارم به این شرکت‌های مقاطعه‌کار افتاده، نماینده‌شان را دیده‌ام که با پرستیژی آنچنانی و کاتالوگهای نفیس و گران‌قیمت از بزرگی و وسعت و سابقه و هنر شرکتش گفته‌ و با زبان‌چرب،‌ شرکتش را شانه‌ به شانه مایکروسافت و ایرباس و ایران‌خودرو (!) نمایانده‌ است؛ ولی وقتی برای تحقیق و آشنایی بیشتر و احتمالا! عقد قراردادی به دفترشان رفته‌ام، آپارتمانی خالی و خلوت و نمور، در یکی از پس‌کوچه‌های شهر دیده‌ام! و طبیعتاً قرارداد را عقد نکرده‌ام! (به عنوان نمونه، در یک مورد بنده‌های خدا، بروشور رزومه‌ای به دستم داده بودند که کاغذ و چاپش بیشتر از 20هزار تومان شده بود، ولی پول نداشتند یک دست استکان یک شکل برای پذیرایی از مهمانانشان بخرند!)

این هنر آنهاست و اقتضای کارشان و  قابل درک، امّا خدا نکند عقل مشتری فقط به چشمش باشد، که در پس اعتماد به این سرمایه‌دارنماهای بی‌مایه، کلاهش پس معرکه خواهد بود!

--------------------------------------

پسر، جیبش خالی است و بابای پولداری هم ندارد؛ درسی هم نخوانده که آینده‌اش امیدی داشته باشد. با کمک رفقایش، در زیرزمین یک مغازه با دو سه تا سیستم، کافی‌نتی راه انداخته و شندرغاز پول شبهه‌ناک از وب‌گردی مشتریانش کاسب می‌شود.

دختر، کلّه‌اش داغ که دانشگاه قبول شده و از اول مهر، دانش‌آموز نیست و دانشجو است! سطح زندگی‌شان متوسّط به بالا است و گیرش این است که دلش هوا به هوا می‌شود! وقتی پیامکی می‌نویسد که: "تو تک ستاره آسمون قلب منی ..." اقلا برای 7 - 8 تا اسم توی دفترتلفن گوشی‌اش می‌فرستد! شیرین‌ترین خاطره این روز‌هایش هم در کافی‌نتی خلق شده که با دیدن نتایج کنکور، از شادی جیغی کشیده و با لبخند برّاق پسر کافی‌نت‌گردان، و تکّه کاغذی که شماره‌ای رویش نوشته و یک دانه شکلات پذیرایی شده و دویده تا خبر خوش را به همه بدهد ... .

خیلی طول نمی‌کشد تا قرار ازدواج بگذارند ...

پسر، 9 تومان را خرج تبلیغات می‌کند، غافل از این که همان یک تومان را هم گم کرده ...

دختر، 9 تومانش را قبلاً خرج تبلیغات کرده، و این یک تومان باقی‌مانده را هم، اینجا تبلیغ می‌کند ...

...

آپارتمان دل دختر، خیلی نمور و فرسوده است ... پسر هم حتّی، نمی‌تواند یک دست استکان یک‌شکل روی میز بگذارد ...

خدا نکند عقل مشتری، به چشمش باشد ...


سایت گرامی صراط، این مطلب را اینجا بازنشر داده است.

مرتبط:

تب تند ...

<
میرمحمد
۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

 

من: با 26 سال سن، چرا هنوز به فکر دومادی نیفتادی؟

او: کار ندارم، پول ندارم، برم زن بگیرم، یکی دیگه رو هم بدبخت کنم؟

من: اگه تو رو به یه آدم پولدار انسان‌دوست معرفی کنم که تضمین کنه، هروقت زن گرفتی، کار و درآمد حسابی برات ردیف کنه، آستین بالا میزنی؟

او: خوب معلومه! عزب از خدا چی می‌خواد، شغل و ازدواج!!!

من: حالا اگه زد و بنده خدا بعد از عقدت، قبل از این‌که کاری برات بکنه، مرحوم شد، یا ورشکست شد، یا هرچی، اونوقت چیکار می‌کنی؟

او: خوب، توکل به خدا دیگه! یه کاریش می‌کنم دیگه!

من: یعنی "توکل به خدا" وقتیه که از "توکل به خلق خدا" ناامید بشی؟!

او: [سکوت]

من: حالا غصه نخور، یکی رو می‌شناسم که خیلی ثروتمنده، اصلا هم مردنی نیست! ورشکستگی هم عمراً! نظرت چیه؟

او: ایول! این شد یه چیزی!

من: وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاء یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ:

و زنان و مردان مجرد خود و بردگان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید. اگر تنگدست باشند، خداوند آنها را به فضل خویش بی‌نیاز خواهد کرد، و خدا گشایشگر داناست ...

کافیه همین وعده حقیقی اون ثروتمند واقعی رو باور کنی!


حاشیه: باور کنید این وعده الهی را! و البته توقع افتادن چمدان پر از پول را هم از آسمان نداشته باشید! اتفاقی که می‌افتد این است که وقتی آقا پسر ازدواج می‌کند و زیر بار مسئولیت آن اسم در صفحه دوم شناسنامه‌اش می‌رود، عقل معاش پیدا می‌کند؛ یعنی حسابگر و دقیق می‌شود، یعنی حواسش به دخل و خرجش هست، یعنی به راحتی از موقعیت‌های شغلی (به بهانه سختی و نامناسب بودن و کسر شأن و وقت‌گیری و عدم بازدهی(!) و ...) نمی‌گذرد، یعنی روی تک تک هزارتومانی‌هایی که دستش می‌آید برنامه‌ریزی می‌کند، یعنی جوان، مرد می‌شود و من، ما می‌شود و مالکیت، دوگانه! و خدا اینطوری برکت را و نعمت را و رحمت را به بنده همسردارش نازل می‌کند! باور کنید!

تتمّه: من تا به حال، حتّی یک مورد ندیده‌ام که مؤمنی بعد از ازدواج، از دوران مجرّدیش فقیرتر بشود! اگر دیدید، حتماً خبرم کنید!


سایت صراط، باز هم لطف داشته ...

<
میرمحمد
۲۶ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

نام: مطلقه (متأهل سابق و دختر اسبق!)

سن: 18 سال، 24سال، 30 سال، ...

 جُرم: ازدواج ناموفق!

همین داده‌های بالا، در مورد یک "انسان" کافی است که حتّی اگر در بدترین شرایط زندگی هم باشد، از دید برخی به چشم "هلویی راحت‌ برو در گلو" دیده شود و انواع پیشنهادهای ریز و درشت برای ازدواج موقّت، از زمین و آسمان و در و دیوار برایش بجوشد! از مشاور و دادیار و وکیل و محضردار و منشی دفتر و آبدارچی دادگاه و اعوان و انصارشان گرفته، تا شوهرخاله و پسرعمو و نوه عمه، تا همسایه بالایی و پایینی و چپی و راستی، تا چنگیزخان قصّاب و پرویزخان نجّار و شهرام بقّال و بهرام چقّال، همه و همه،‌ نیش‌هایشان تا بناگوش مربوطه باز شده، و با دهان آب‌افتاده، به آن "انسان" سلام (البته پرطمع!) و مهربانی می‌کنند (تیری توی تاریکی! شاید گرفت!) و بنا به این قاعده خودساخته که "بیوه = میوه" درصدد [سوء]استفاده بهینه از لقمه آماده برمی‌آیند! و دردمندانه‌تر آن که این حرکات و سکنات آقایان سفت‌تنبان(!) باعث می‌شود که زن‌هایشان، یعنی همانهایی که باید غمخوار و دل‌آرام آن "انسان" در این وانفسا شوند، هی از او فاصله بگیرند و از ترس تقّ و لقّ شدن ارکان زندگی‌شان، بایکوتش کنند ... .


این حرکات ناجوانمردانه آقایان فوق‌الذکر، گرچه از اخلاق پهلوانی خیلی دور است، ولی حقیر در این سطور، روی سخنش با متّهم درجه یک این تراژدی غیرانسانی است، خودِ آن "انسان" ...

اولین کسی که سقوط ارزشت را باور می‌کند، خودت هستی، "انسان" جان! که به مجرّد متارکه، خودت را مجرم و وازده می‌بینی و می‌دانی...

اولین کسی که شروع می‌کند این بازی را، خودت هستی که خیال می‌کنی شأنت از دختر خانه خیلی پایین‌تر آمده "انسان" جان...!
مگر تو، از او چه کم داری؟ که خواستگار او، باید به آب و آتش بزند تا لایق شود دستش به گوشه چادر او بخورد‌ ولی تو، خودت را آنقدر ورشکسته می‌بینی که مُفت مُفت، خودت را در اختیار یک "مردنما" قرار می‌دهی، که "مدتی با هم باشیم، اگر خوشش آمد، بگیردم!" مگر تو خودروی کارکرده‌ای که مشتری، سوارت شود و دوری بزند تا "چه قبول افتد و که در نظر آید...؟!" تو وعده ازدواجش را باور کرده‌ای! امّا نمی‌دانی که هدف او، و خواسته او، و نیاز او، همان دور زدن بوده! و از اول هم پول خرید نداشته! دیده‌ای رند مکّاری را که پول عطر خریدن ندارد، به عطرفروشی می‌رود، به بهانه تست عطر، خودش را معطر می‌کند، و بعد راهش را می‌کشد و می‌رود!!! این حکایت همان است "انسان" جان!

آی "انسان"! بخدا تو هیچ از آن دختر دم بخت کم نداری که اضافه هم داری، کلی تجربه و معرفت و صبوری و بساز بودن را ... و مرد، باید خودش را بکشد تا به تو برسد، خودت را ارزان نفروش!

آی "انسان"! آنکه آمده و می‌گوید زنم با من خوب نیست و زندگی‌م تلخ است و دارم می‌میرم و با زنم درگیرم و عنقریب از زندگیم می‌رود و چه و چه و چه و آخ و آه و اوف و ... مرد نیست و نامرد است؛ یا راست می‌گوید که می‌خواهد بنیانی دیگر را روی خرابه بسازد (و سرنوشتی جز خرابی نخواهد داشت، که فوندانسیون ندارد!!!) و یا دروغ که می‌خواهد تیغت بزند! من از این جماعت هستم و می‌شناسم همجنسِ ناجنسِ خودم را "انسان" جان!
آی "انسان"! آن مجرّدی هم که می‌آید و نوای عاشقی و ازدواج سر می‌دهد و البته با پیشنهاد ازدواج موقّت، بدبخت گرفتاری است مثل خودت، که برای فرونشاندن آتشش، هر دروغی را می‌بافد و می‌لافد، تا به "تنت" برسد! مبادا وعده ازدواجش را باور کنی که او برای ازدواج، تنها نیست! مادر و خواهر و خویش و طایفه‌ای دارد که احتمالا از گرفتن زن بیوه برای شازده‌شان خوششان نمی‌آید!
وارد این بازی نشو "انسان" جان! که باید به زر نوشت این جمله را که:
ازدواج نکردن، خیلی بهتر است از بدازدواج کردن...

و یادش بخیر آن نیسان آبی که پشتش نوشته بود:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی            باش تا گوهرشناس قابلی پیدا شود ...

تتمّه: بد نفهمید عرایض حقیر را! مخالف ازدواج موقت نیستم، ولی آن را دوایی خاص، برای مریض خاص خودش می‌دانم، نه نقل و نباتی که به کار همه بیاید! شاید بعداً بیشتر در موردش بنویسم.

تکمله: تمامی اسامی فوق غیرواقعی بوده و تشابه اسمی در مطلب فوق کاملا اتفاقی است! و حقیر هرگونه اتهام به دامان پاک شهرام و بهرام و ... عزیز را شدیداً محکوم می‌نماید!

تبصره: می‌دانم که این روز و شبها، گاهِ نوشتن از "علی" و "توبه" است، چیزهایی دارم که می‌نویسم و تقدیم چشم و دل پاکتان خواهم کرد. عجالتاً فقط التماس دعا دعا دعا که خیلی نیازمندم به آن ... .
 
مرتبط:
<
میرمحمد
۱۸ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر
پسر، داغ تب کرده ... با شوق زاید الوصفی، این و آن را می‌بیند، گریه می‌کند، می‌خندد، خودش را لوس می‌کند، چرب‌زبانی می‌کند، مؤدب می‌شود، حرف گوش کن می‌شود، دیرخواب و زودخیز می‌شود، فعال و کارکُن می‌شود، و می‌جنگد و می‌جنگد ...
تا راضی می‌کند پدر و مادر را به خواستگاری، تا زمینه‌های ازدواج را فراهم می‌کند، تا کمک و هم‌فکری و هم‌کاری همه را جذب می‌کند، تا، تا،‌ تا ...
آخر نمی‌دانید که! او عاشق شده است!
آن سوی میدان هم، دختر تا می‌تواند دست و پا می‌زند و می‌کِشد و کشش می‌آفریند برای خانواده تا راضی به این وصلت شوند، و او هم می‌کوشد چون می‌داند که:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی    کوشش عاشق بی‌چاره به جایی نرسد ...
آخر نمی‌دانید که! او هم عاشق شده است!
بالاخره کارها همانطور که می‌خواهند و برایش جان کنده‌اند، راست و ریست می‌شود و از الف تا یاء مقدمات و مؤخرات ازدواج با هزار جان کندن ردیف می‌شود و سرانجام، روزی یا شبی در حضور فامیل و آشنا و همه، آن خطبه ملکوتی خوانده می‌شود و این دو "سر"، "هم‌سر" می‌شوند ...
...
چند ماهی می‌گذرد، و همه چیز هم، می‌گذرد ... دیده‌اید یا شنیده‌اید آیا؟ مجنون، اندک اندک عاقل می‌شود! و لیلی ذره ذره بالغ! و آن موقع هست که زندگی می‌شود "روزمرّگی" یا "روز مرگی" و با پُز تهوّع آور روشنفکری، هر روز و هرشب، وقیح توی صورت هم جمله "وصال، سنگ قبر عشق است" را استفراغ می‌کنند ...
...
دیده‌اید یا شنیده‌اید آیا...؟
و می‌دانید چرا؟
یادتان هست؟ پسر شیدا و شیفته جمال دختر شد، آن روز اولی که دختر، توی کلاس، یا ماشین، یا کافه، یا پارک یا هرجا، بی‌باک و بی‌پروا، به روی پسر تابید و درخشید و چشمش را خیره کرد و پسر هم بی‌باک‌تر و بی‌پرواتر، چشمانش را به آن خورشید دل‌آرا دوخت و شدت تابش و کشش چنان بود که وقتی به اطراف نگاه کرد، دیگر چیزی ندید ... .
رونق بازار دختر، حالا رفته، و پسر، آن آفتاب دل‌آرا را اکنون، خورشید قلابی و  تجمعی از نور خیره‌کننده لامپهای درخشانی می‌داند، رنگ به رنگ، ولی مصنوعی، چون حالا مجنون ما دیگر "عاقل" شده!
بازار پسر هم برای دختر کساد شده و غزلهای سرخ و داغ پسر را، مشتی لفاظی برای تور کردن می‌داند ...، چون حالا "لیلی" بالغ شده!
اما این را یادتان نیست، که همان‌وقت در دل پسر، آتشفشانی برپا شد از کششهای ظاهری طرف و در دل دختر نیز ... آخر کسی از دل آدمها خبر ندارد که!
...
پسر از روز اول ترمزی برای نگاه‌هایش و برای دل هرزه‌گردش نداشت، و این بی‌ترمزی، حالا دارد کار دست لیلی ما و البته مجنون ما می‌دهد! از آنجا که خوش گفته‌اند: "در جهان پیل مست بسیار است    دست بالای دست بسیار است" جمال دختر، در پی مقایسه‌های پسر از سکه افتاده و پسر، حالا، منیژه و ژولیت و شیرین و فلانه و فلانه و فلانه (!) را "لیلی‌تر" از لیلی همخانه‌اش می‌بیند!!!
و دختر هم شاید ...!
اما چاره کار چیست؟
زیاده گفتم، و جایز نیست ملال‌آفریدن بیشتر ... اما اگر یک زمانی، یک جایی، یک مجنونی و لیلایی را دیدید که ناپرهیزی کردند و این مدلی هم را دیدند و خواستند و به هم رسیدند، آب پاکی را روی دستشان نریزید که من می‌دانم! شما آخرش همدیگر را مثل آدامس جویده بی‌مزه شده تف خواهید نمود...! نه برادر من! چاره دارد، که خدا هیچ دردی را بی‌درمان رها نکرده و درمانش همین نسخه است که:

دلآرامی که داری دل در او بند                  دگر چشم از همه عالم فروبند ...

مواظب چشمشان باشند، دلشان تا ابد برای هم خواهد تپید برادر!
 

سایت گرامی صراط‌نیوز، باز هم شاگردنوازی کرده است ...
لینک این مطلب در صراط
<
میرمحمد
۱۶ مرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

شنیده‌اید و خوانده‌اید،‌ بارها و بارها، که برای پیشرفت در فوتبال مملکت (و سایر ورزشها) باید از سطوح پایه آغازید و نونهالان را دریافت؛ اما زیاد نشنیده‌ایم که برای مسائل فرهنگی جامعه چنین نسخه‌ای پیچیده شود. اتفاق قشنگی که این روزها دارد می‌افتد، آن است که یک نهاد شهری، به فکر سر و سامان دادن به مهمترین نهاد جامعه افتاده ... شهرداری، می‌خواهد به خانواده بپردازد؛ در این که این تولّی‌گری و مسئولیت، کار شهرداری است آیا، فعلا سر بحث ندارم، عرضم این است که این اقدام بسیار فرخنده است و این حقیر خیلی خوش خوشانم می‌شود وقتی می‌بینم که یک کار اصولی و عاقلانه اتفاق می‌افتد!

فرهنگسرای خانواده،‌ طرحی را به نام "کوچه خوشبختی" در دست اجرا دارد که طی آن هر 50 زوج مشهدی و 100 نوجوان دم‌بخت، با یک مشاور متصل شده و این مشاور گرامی، در مراحل مختلف تعیین ملاک‌های انتخاب همسر، گزینش مورد مطلوب، خواستگاری، ازدواج و ... "همیار" آنها خواهد بود و با آنان هم‌فکری خواهد کرد. یک چیزی شبیه "پزشک خانواده" که این بار "مشاور خانواده" یا به قول فرهنگسرا‌چی‌ها (!) "همیار خانواده" هوای خانواده‌ها را خواهد داشت!

حالا همه آرزوی من این است که خدا کند این طرح هم مثل خیلی طرح‌های فرهنگی خوب دیگر، بعد از مدتی سرد و بیات نشود و از دهان مسئولین گرامی نیفتد! و این که این سفره، با همت نهادهای دیگر، از حصار فرهنگسراها خارج شده و پهن‌‌تر و گسترده‌تر شود ... آمین!

امروز، افتتاحیه این طرح قشنگ است گویا! خبری شد، خبرتان می‌کنم!

<
میرمحمد
۱۵ مرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر