هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

صفر: قبل از این که چشمان عزیزتان را به این مطلب رنجه کنید، تقاضا می‌کنم این را (که همزمان با نوشتن این پُست گوش می‌کنم و حالم را خوب کرده) دانلود کنید و همزمان با شنیدنش، مطلبم را بخوانید! امید که به شما هم حال خوش بدهد!

یک: آمدن مهرماه امسال، هم‌زمان شده با ایّام میلاد بانوی "ماه" و حضرت "مهر" ... آن خواهر و برادر نازنین را می‌گویم که جادّه‌ی هزار کیلومتری‌ بین قم و مشهدشان، شاهرگ عاشقی ایرانیان است ... . قدمشان مبارک و امید که قدردان حضور مبارکشان در این خاک پاک باشیم ... .

دو: نود و یک هم به نیمه رسید و در نیمه‌ی گذشته، تلخ و شیرین بسیاری اتّفاق افتاد؛ شیرینی‌هایی همچون رمضان مردادی باصفا، رؤیاهای طلایی المپیک و پارالمپیک و ... و تلخی‌هایی که شاید بزرگترین‌شان ظلمی‌ که به امّت پیامبر رحمت در کشورهای مختلف رفت، بود و زلزله قلب ایران، آذربایجان و این آخری توهین به حضرت رسول اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم ... .

در تلخی‌ها هم‌زخمیم ... و خدای را سپاس که مردم سرزمینم، این قبیله جوانمرد، بامرام‌ترین مردمان هستند و به گرمی دستان آذری‌های نازنین را گرفتند، امشب هم در چهلمین روز آن مصیبت، از اخبار شنیدم که اوّلین واحد مسکونی بازسازی شده  زلزله‌زدگان تحویلشان شده، خدای را سپاس ... .

سه: در مورد توهین به رحمةٌ للعالمین، نکته‌ای را خیلی وقت است می‌خواهم بگویم. وقتی در خیابان با دعوایی مواجه می‌شویم که احیاناً طرفین بددهان و بی‌ادب باشند، هم خودمان و هم عزیزانمان را از آن معرکه دور می‌کنیم که مبادا گند فحش و اهانت، گوش و دلمان را بیازارد ... . در مورد توهین به پیامبر نازنین هم، دوستان من! همین اطّلاع اجمالی از توهین به آن بهترین آدمیان کافی است برای شوریدن و سوختن و سوزاندن ... شما را به خدا پی‌گیر این که "چی بوده و چه گفته و دانلود فیلم و ..." نباشید! باور بفرمایید گاهی شنیدن "توهین" به نازنین هستی، گناهی دارد به اندازه‌ی توهین کردن، همچنان که غیبت کننده و غیبت شونده در گناه شریک و سهیمند ... .

چهار: ماجرای توهین اخیر، شاید توطئه‌ای بود که حواسمان را از آن رنجی که برادرانمان می‌برند غافل کند ... . فراموششان نکنیم که اگر وجود نازنین پیامبر مکرّم الآن در میانمان بود [که هست البتّه] بی‌خیال توهین به خودش می‌شد و می‌گفت به کمک فرزندانم بشتابید ... .

پنج: شوق و ذوق کودکان و نوجوانان عزیز را که می‌بینم برای آمدن بهار تعلیم و تربیت، چیزی در سینه‌ام می‌شکفد از آن روزگار دور و ممنونشان هستم که با خنده‌هایشان و بوی خوب کیف و کتاب تازه‌شان، شادی را به مهمانی دل من می‌آورند ... . از خدای مهربان پیروزی و تندرستی‌شان را آرزومندم ... .

شش: دیروز، سالروز تولّد همسفر زندگی‌ام بود، آمدنش به خودم مبارک باد ... .

هفت: جمعه‌ی دیگری هم غروب شد و نیامدی ... .

<
میرمحمد
۳۱ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ نظر

 

از سرای مرتضوی (پنجراه) اسباب‌بازی‌های پلاستیکی ارزان و جعبه‌های شانسی می‌خریدم و توی محلّه خودمان می‌فروختم! کنار خیابان و روی یک جعبه‌ی چوبی! و گاهی فرفره‌های کاغذی که با کاغذهای رنگی و لوخ (همان چوب حصیر) می‌ساختم هم!

از پاساژ قائم (میدان هفده شهریور) که آن زمان بورس تنقّلات (چیپس و پفک و شکلات و ...) بود، هَله هوله می‌خریدم و به همان شیوه‌ی فوق الذّکر می‌فروختم! گاهی هم از همانجا پودر نارگیل کیلویی می‌خریدم و با شکر مخلوط می‌کردم و با تکّه‌ای نی، در داخل نایلون کوچکی بسته‌بندی می‌کردم (درب نایلون را با شعله‌ی شمع می‌چسباندم) و نمی‌دانید چه خوش بفروش بود! تخمه و شاه‌دانه و نقل هم هکذا!

دستی در تولید هم داشتم! می‌رفتم توی صف شیر، چند مرتبه! تا این که چند شیشه شیر می‌خریدم! مادرجان مهربان، با شکر و زعفران می‌آمیختشان و در قالبهای کوچک یخدان، "آلاسکا" یا همان "بستنی یخی" می‌بست و بعد داخل کلمن و باز هم دست‌فروشی!

"فالی" را یادتان هست؟ شیرینی زولبیامانند و پیچ در پیچ (شبیه این تقریباً!) که یک سینی آن را بیست تومان می‌خریدم و مشتری‌ها پنج ریال و یا یک تومان می‌دادند و سرش را می‌گرفتند و بلند می‌کردند، هرچه که به دست می‌آمد و جدا می‌شد، مال مشتری بود! با این تفاوت که خیلی از هم‌صنفی‌هایم (!) کم فروشی می‌کردند و برای این که فالی کمتری نصیب مشتری بشود، جای جای آن را یواشکی با سوزن سوراخ می‌کردند تا موقعی که مشتری فالی را بلند کند، تکّه‌ی کوچکتری نصیبش شود! امّا این رفیق شفیقتان (!) اگر می‌دید کسی کمتر از معمول برده، خودش یک تکّه می‌کَند و تقدیم می‌کرد! از آن خنده‌دارتر این که وقتی بیست و پنج تومان کاسب می‌شدم (پنج تومان بیشتر از مایه)، بقیه را خودم می‌خوردم!!! آخر مادرجان گفته بود که سود بیشتر از آن پنج تومان حرام است! همان موقع‌ها، بهداشت و شهرداری به تولید و توزیع کنندگان فالی گیر دادند و بساط فالی فروشی از کوچه‌های پُر بچه جمع شد! برای همیشه!

پدر مهربانم خیّاطی داشت، توی مغازه‌اش خرده‌کاری‌های خیّاطی را انجام می‌دادم، دوختن دکمه و جادکمه، راسته کردن بندک کمربند، باز کردن درز لباسهایی که شاگردانش به اشتباه دوخته بودند و ... . و گمانم دستمزدی می‌گرفتم! چنین ناخلفی بودم من!

و اینها بود تا کلاس پنجم ابتدایی! دوران راهنمایی، تابستانها به یک فروشگاه لوازم منزل می‌رفتم؛ سخت بود! یک پسر ده یازده ساله و بارکشی اجاق گاز و بخاری و کارتنهای بسته‌بندی شده سرویس استیل و چینی و ... . صاحب مغازه معلّم هم بود، و دستمزدش خوب یادم مانده! هفته‌ای دویست و پنجاه تومان! تمام آن سه تابستان! (تورم آن زمانها اختراع نشده بود!)

تابستان اوّل دبیرستان، وضعیتم بهتر شد! یک مغازه سوغاتی و اجناس زوّاری نزدیک حرم مطهر، که دستمزدش روزی دویست و پنجاه تومان بود (خیلی خوش به حالم شده بود!) کارش سبکتر بود، ولی مشتری و فعّالیّت خیلی بیشتر! تا اواخر دبیرستان آنجا بودم؛ بعدش آنجا تبدیل شد به آبمیوه‌فروشی و چون دیگر این کار را خوش نداشتم، به "شاگردی کتابفروشی" در یک کتابفروشی در همان حوالی تغییر شغل دادم! کاری که مدّتها آرزویش را داشتم! یادم هست که ظهرها که صاحب مغازه تعطیل می‌کرد و می‌رفت تا عصر، خودم را در مغازه قفل شده حبس می‌کردم و غرق می‌شدم در کتاب!

بعد از دبیرستان، با "بازار" خداحافظی کردم! پیاده کردن نوارهای منابع شنیداری کتابخانه بر روی کاغذ، ویراستاری، ترجمه، عکّاسی پرسنلی، فتوشاپ‌کاری (!)، تایپ، نوشتن نامه عاشقانه برای دوستانی که می‌خواستند برای همسرشان عشق‌ بترکانند (!)، صحّافی، تکثیر سی دی، نوشتن تحقیق سفارشی (!)، اپراتوری تلفنخانه، طرّاحی جدول (!)، برق‌کشی، معرّق و ... کارهایی بود که بعد از دبیرستان با آنها پول در می‌آوردم! و موافقم با نظر شما که بعضی‌هایشان خیلی شرافتمندانه نبوده!

حالا هم که در خدمت شما وبلاگ خط‌خطی می‌کنم و گرفتار بیست و چند جوجه‌ی مرغ‌نشده (!) هستم و دو سه جایی چیزهایی به اسم درس در گوش خلق‌الله می‌خوانم و از خودم راهنمایی و مشاوره در می‌آورم و سایر مشاغل صادق و کاذب دیگر!

یک چنین ابوالمشاغلی* بوده‌ایم ما!

 


* مرحوم نادر ابراهیمی، کتابی دارند به نام "ابوالمشاغل" که سرگذشت‌نامه‌شان است. بخوانیدش!

** اگر "حال" و "دل" کار کردن داشته باشیم، کار زیاد است! بی‌کار نمی‌مانیم!

*** زندگی با درآمد خوب و پول فراوان نمی‌چرخد، با پول "بابرکت" می‌چرخد، حتّی اگر کم ... دعا کنید رزق همه‌مان حلال باشد ... .

<

میرمحمد
۳۱ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

 

استخاره می‌گیریم! یا خودمان، یا با مراجعه به عالم و روحانی محل! راحت‌ترین راه برای تصمیم‌گیری، و بهترین بهانه برای شانه خالی کردن از مسئولیّت عواقب ناجور احتمالی تصمیممان!

استخاره می‌گیریم! گاه و بیگاه، برای تصمیم‌های ریز و درشت زندگی‌مان! و خیلی آسان به تصمیم می‌رسیم! و وقتی به این راحتی می‌توانیم مشکلمان را حل (!) کنیم، چه مرضی داریم که قند خونمان را خرج سلّولهای مغز چروکیده‌مان کنیم؟!

***

بزرگترین نعمتی که خدا به آدمی‌زاد داده، و تنها فرقش با جماعت "دیو و دد"، همین "عقل" آکبندی است که ما داریم! و جالب است نحوه‌ی استفاده‌مان از این سرمایه‌ی دست‌نخورده:

اگر بخواهیم کفش و جورابی بخریم، بخواهیم گوشی همراه مناسبی انتخاب کنیم، از منوی رستوران، غذایی متناسب با رژیممان (!) بگزینیم، قطعاً به عقلمان مراجعه می‌کنیم! و آن نشد و راهی نداد، به مشورت و تحقیق متوسّل می‌شویم!

امّا اگر پای تصمیم مهم‌تری در میان باشد، مثل خرید منزل یا خودرو، انتخاب رشته، و از همه مهمتر، ازدواج، دیگر عقل تعطیل! و سرراست‌ترین راه، استخاره است! انگار می‌ترسیم شیشه‌ نازک تنهایی "عقلمان" ترک بردارد!

***

بزرگانمان فرموده‌اند برای امور مهم "استخاره" کنید! و استخاره (مصدر باب استفعال از ریشه خیر) به معنای طلب خیر است. یعنی قبل از انجام آن کار، از خدای مهربان بخواهید که در آن کار، خیر و خوشی قرار بدهد، خیلی راحت به همین زبان مادری، بگویید: "از رحمت الهی طلب خیر و سعادت می‌کنم" و یا اگر خواستید به عربی دعا کنید: "أَسْتَخیرُاللّهَ بِرَحْمَتِهِ" و چه زیباتر که این را در سجده از خدا بخواهید.

اینطوری، کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم، از همان اوّل رنگ و بوی خدایی می‌گیرد و خدای بزرگ هم هوایمان را خواهد داشت ... .

***

گاهی از استخاره، توقّع داریم که غیب بگوید یا از آینده خبر بدهد یا عواقب کار را نشان بدهد. استخاره چنین کارکردی ندارد! فال‌گیری که نیست! جادو و پیشگویی هم نیست! استخاره، فقط برای گرفتن تصمیم برای انجام دادن یکی از دو کار است، همین!

***

حالا برویم سر اصل مطلب! همان استخاره‌ی رایج با همان اصطلاح شایع آن که مشهور شده؛ همان که می‌گوییم "مشورت با خداوند".

وقتی برای تصمیم‌گیری در مورد امر مهمّی دچار تردید و دودلی می‌شویم، اوّل از همه باید از آن بزرگترین نعمت الهی -عقل- استفاده کنیم. خداوند بارها در کتابش به ما تشر زده که "أفلا تعقلون...: چرا از عقلتان استفاده نمی‌کنید؟" همین بس نیست برای به فکر افتادنمان؟! واقعاً عقل را به کار بیندازیم و ببینیم آیا دین و دانش، برای این مسأله، راه حلّی دارد یا نه؟ اصلاً این کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم، پسندیده‌ی پروردگار هست یا نه؟ با خرد و منطق جور در می‌آید یا نه؟

اگر با چراغ عقل نتوانستیم راه را پیدا کنیم، در مرحله‌ی بعد، بهترین ابزار تصمیم‌گیری مشورت است. "همه‌چیز را همگان دانند ..." و "هر سری یک عقلی دارد ..." فرد یا افرادی آگاه، دلسوز، خیرخواه و بی‌طرف، بهترین یاور ما در تصمیم‌گیری هستند.

بدیهی است اگر با فکر و یا مشورت به تصمیم رسیدیم، دیگر جایی برای استخاره نمی‌ماند؛ اگر در مورد کاری که می‌خواهید بکنید فکر کرده‌اید و آن را بدون اشکال عقلی و شرعی دیدید، دیگر تردید نکنید و با توکّل به خدا به پیش بروید؛ مطمئن باشید خواست خدا هم همان است و دیگر "استخاره" و "مشورت با خداوند" معنایی ندارد!

حالا فرض می‌کنیم واقعاً عقل و مشورت راه به جایی نبُرد و واقعاً همچنان بر سر دو راهی ماندیم. یعنی با فکر و مشورت به این نتیجه رسیدیم که واقعاً هر دو راه و هر دو تصمیم کاملاً خوب هستند و کاملاً مساوی! (این حالت خیلی خیلی بعید است! دقّت کنید: هر دو راه در درجه‌ی مساوی از خوب بودن هستند! یعنی مثلاً آن دو خواستگار، هر دو در همه‌ی جهات کاملاً‌ همسانند که در این مورد خاص اصلاً امکان ندارد!) اینجاست که خدای مهربان چاره استخاره را برای رفع تحیّر و سردرگمی پیش پایمان گذاشته. از خوب بودن هر دو طرف مطمئن هستیم، استخاره دلمان را برای گزیدن یک کدام محکم می‌کند، و انتخابمان را انجام می‌دهیم و خلاص!

با همه‌ی این اوصاف، حتّی اگر بعد از استخاره، به تصمیم دیگری مبتنی بر عقل و مشورت رسیدیم، می‌توانیم به آن عمل کنیم، عمل به استخاره واجب نیست!

پس:

+ استخاره، در مورد چیزهایی که گناه بودنشان واضح است، معنایی ندارد! با خداوند مشورت کنیم که آیا خلاف نظرش عمل کنیم یا نه! خنده‌دار نیست؟!

+ استخاره (مشورت با خدا) فقط و فقط در جایی کاربرد دارد که واقعاً با عقل و مشورت به جایی نرسیم. این که "تصمیممان را گرفته‌ایم، حالا برای تیمّن و تبرّک می‌خواهیم استخاره کنیم" یک بازی است! بازی خطرناک! چون ممکن است استخاره بد بیاید و دلمان را نسبت به انجام آن کار خوب، سرد کند.

+ استاد بزرگوار عارف و اهل معنایی  می‌فرمود: "هشتاد سال از خدا عمر گرفته‌ام، و هنوز حتّی هشت مرتبه هم برای امور زندگی‌ام استخاره نگرفته‌ام!" بپرهیزیم از عادت وسواس‌گونه به استخاره!

+ و در آخر، اگر واقعاً نیاز پیدا کردید به استخاره، بهترین استخاره آن است که خودتان انجام بدهید ... گرچه مراجعه به بزرگان اهل دل و اهل معرفت خیلی خوب است، ولی برای "مشورت با خدا" در آن موقعیّت خاص، خودتان با او خلوت کنید، بی‌واسطه ...

نمی‌دانید چگونه؟ به آنجا مراجعه کنید! خیر پیش!

 


صراط عزیز، باز هم لطف داشته ... .

 

<

<
میرمحمد
۳۰ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

 

ماه دختر!

ای سراسیمه رسیده از سفر ...

میوه‌ی قلب پدر ...

قلب این خاک اهورایی، برای تو، سرای تو ...

 

ماه دختر!

نور چشمان برادر ...

ای زلال رحمت حق، بر کویر داغ و گلهای ترنجیده ...

نوبهار شاد و سبز، در تموز سرخ‌فام ریگهای تفتیده ...

چشمه شیرین کوثر، جای پای تو ...

 

ماه دختر!

مهر خاور، آن ابرمرد دلاور،  آن برادر ...

بی‌تو تنها بود، در این خاک بی‌سامان ...

و تو ...

شیدای برادر ...

آمدی ... خوش!

ساحل دلهای دریایی، شهر قم، خاک پای تو ...

 

ماه دختر!

مهربان دختر!

آمدی تا حضرت "مهر" ...

آمدی تا "مهر"بان باشی ... پاسبان "مهر" ...

صد هزاران جان فدای مقدمت بانو!

سینه‌هامان، داغ از سوز فراق و عاشقیِ دیرپای تو ...

 

ماه دختر!

ای چراغ روشن شبهای بی نور و ستاره ...

ای ماه! ای آگاه!

آشنا با ناله‌های "إشفعی لی ..."

پس همانی را که دانی کن ... عند الله ...

ای مهربان بانوی ایران! جان جهان بادا فدای تو ...

 


قبولم می‌کنی بانو ...؟

 

میرمحمد
۲۶ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴۴ نظر

 

1. در راستای "عطربازی"مان، صبح امروز با "دانهیل قهوه‌ای" عزیز هم‌نفس شدیم و اوّل هفته‌مان را با یک عالمه حسّ خوب شروع کردیم! در اتوبوس که بحمدلله اتّفاق خاصّی نیفتاد! ولی به محض پیاده شدن از اتوبوس، چند قدمی که راه رفتم، بانوی میانسال عربی (و یا بانوی عرب میانسالی!) از پشت سر قدمشان را به قدم حقیر رساندند و شیشه‌ی عطر نصفه‌ای را به زور اهدا فرمودند و ما را با انبوهی حیرت و شگفتی تنها گذاشتند! بویش که کردم، همان رایحه لیموی مورد علاقه خودشان را حس کردم! عطر "سیترون" است گویا و البتّه قدری کهنه! حالا از صبح دارم فکر می‌کنم که این بنده خدا اگر وبلاگ‌نویس باشد، امشب اینطوری مطلب می‌زند که:

صبح امروز، از کنار آقایی می‌گذشتم که بوی خوبی می‌داد! از بس بویش خوب بود، ترسیدم چشم بخورد! فلذا شیشه عطر گندیده‌ام را به ایشان دادم که بوی گند بگیرد و خدای نکرده طوریش نشود ...!

و یا این که:

صبح امروز، از کنار آقایی می‌گذشتم که بوی گندی می‌داد! از بس بدبو بود، در حقّش مادری (خواهری؟! رفاقت؟! بوووووق؟!) کردم و شیشه عطر نازنینم را به وی اعطا فرمودم! باشد که آگاه شود به خطای خویش!

قدرنشناس نیستم و همین‌جا صمیمانه ازشان تشکّر می‌کنم، ولی قضاوت در مورد پُست جدید وبلاگ فرضی‌شان با خودتان!!!

 

2. هر مطلب جدیدی که می‌نویسم و منتشر می‌کنم، موجی از کامنتهای تبلیغاتی از جانب موتورهای محترم اسپمر، روانه وبلاگ حقیر می‌شوند! و مطمئنّاً تأیید و انتشار آنها، گامی است در راستای رسیدن آن بزرگواران به اهداف سودجویانه‌شان! به همین دلیل، زین پس ببینید چه بلایی بر سرشان می‌آورم! شما هم بیاموزید!

 

3. سال نود و یک هم دارد به نیمه می‌رسد ... آیا ما هم به نیم آنچه خدا از ما در این سال می‌خواست، رسیده‌ایم ...؟

 

4. این روزها، دیگر رژیم جواب نمی‌دهد و باید ورزش را سنگینتر کنم ... برای دو رقمی شدنم دعا کنید!

 

<
میرمحمد
۲۵ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ نظر
 
چند سالی دیر رسیدم! در زمانه‌ای که "عروس خانم" یک سال بعد "مامان‌خانم" می‌شد، پدر و مادر گرامی من، چهارسالی منتظر شدند تا روادید ما جور شد و پا به این عالم فانی گذاشتیم! از آنجا که خانواده پدری اصلاً نوه‌ای نداشتند و خانواده مادری هم نوه دختری، هنوز نیامده خیلی عزیز بودیم! و از آنجا که خانواده پدری پسردوست بودند و خانواده مادری دختردوست، و از آنجا که در آن دوران هنوز دانش بشر به بلوغ "سونوگرافی" نرسیده بود، قبل از تولّدمان، "محمّد" بابا بودیم و "زهرا"ی مامان!!!
تولّد ما، آن هم درست در روز عید نوروز، آنقدر مبارک(!) بود که پدربزرگ پدری یک نفس از بیمارستان تا خانه پدربزرگ مادری (خدای هردویشان را رحمت کند) بر رکاب دوچرخه 28 بکوبد و مژده آمدن "میرزامحمّد" را بیاورد! خجسته‌ای بودیم برای خودمان!
سرتان را به درد نیاورم، به دلیل همین خجستگی، از همان اوّل دارای چند مادر شدیم! مادر عزیزم، مادرجان بزرگوارم (مادر پدرم)، خاله‌های مکرّمه و ... که هریک به نوبه‌ی خود، سنگ تمام گذاشتند برای تعلیم و تربیت این حقیر! این شد که در حوالی 5 سالی، سواد خواندن و نوشتن را آموختیم!
جهت اطّلاع شما عرض می‌کنم که سبک آموزشی مادر عزیزم، کاملاً با نظام آموزشی قدیم و جدید و جدیدتر (!) متفاوت بود! به جای این که حروف را یاد بگیرم و از ترکیب آنها کلمات را بیاموزم، از همان اوّل املای کلمات را یک به یک از مادرم می‌پرسیدم و بعد از آموختن کلمات، با مهندسی معکوس (!) کم کم به حروف رسیدم! یک چیزی در مایه‌های آموختن تکلّم به زبان مادری و یا یاد گرفتن زبان چینی!!! بنده هم که از همان اوّل به شدّت تشنه علم و دانش بودم (!) هر روز و هر ساعت واژه‌ای یادم می‌آمد و می‌پرسیدم و مادر عزیزم با حوصله و صبر، همان موقع آشپری یا خیاطی یا نظافت یا هزار و یک کار منزل (که مادران آن زمان می‌کردند و مادران این زمان نه!) جوابم را می‌دادند ... .
حالا شما محاسبه کنید طول و عرض حوصله و بردباری مادر عزیزم را برای آموزش انبوه لغات به این کودک فضول و سرتق!
از خواندنی‌هایم اینها یادم است:
1. نوشته‌های روی بسته‌بندی مواد غذایی! که هنوز هم خواننده پر و پا قرصشان هستم!
2. اضافات روزنامه‌هایی که بابای عزیز خیّاطم، به عنوان بسته‌بندی پارچه‌ها و لباسها استفاده می‌فرمودند!
3. یک کتاب داستان کودکانه به نام "الاغ پیر و گرگها!" که عمق فاجعه‌ی اتّفاق افتاده در آن را از همین تیتراژش می‌توانید بفهمید!
4. یک کتاب شعر به نام "شهر هفتصدتا کلاغ" (که چند سال پیش فهمیدم سیاسی بوده!) که توی کاغذ و کتابهای خانه مادربزرگ یافته بودم و با خاله‌های عزیز می‌خواندم و چه کیفی می‌کردم با سرنوشت قهرمانانش شَفی و دَفی!
5. و از همه مهمتر، کتابهای خانه مادربزرگ پدری، که اکثراً مثبت هجده که چه عرض کنم، مثبت سی سال بودند و منِ پنج - شش ساله، با خواندنشان بسی مبهم می‌شدم! این عناوین یادم است: عاقّ والدین، امیر ارسلان، طریق‌البکاء، توبه‌نامه، قصیده مشکل گشا، داستان راستان، دیوان جودی، سراج القلوب، حلیة المتقین، مختارنامه، تعبیرخواب، سیاحت غرب، موش و گربه عبید زاکانی، دیوان حافظ، صد و ده حکایت (که این طفل معصوم، آن را Sodoodeye Hekayat می‌خواند و ملّت را می‌خنداند!)، پیوند دو گل یا عروس و داماد (!) و گناهان کبیره (!!!) باور کنید اینقدر متفکّر و فهیم بودیم ما!
البتّه این مطالعات وسیعمان، عوارضی هم داشت! از جمله این که اکثر سؤالهایی که برایمان در مورد واژگان کتابها پیش می‌آمد، موجب سرخ و سفید شدن مخاطبمان می‌شد و آخرش هم با "بزرگ بشی می‌فهمی" و پذیرایی به صرف "نخود سیاه" سر و تهش هم می‌آمد!
گاهی هم پاسخهای انحرافی، این طفل معصوم را اقناع می‌کرد! مثلاً یادم می‌آید زمانی در یکی از این کتب وزین، در مورد انواع کیفرهای دنیوی و اخروی گناه ز*ن*ا نوشته بود! ما هم که موهایمان از ترس سیخ شده بود، برای رفع ابهام در مورد این واژه غریب به مادربزرگ محترمه مراجعه نمودیم! ایشان هم بعد از سرخ و سفید شدن موصوف، فرموند: "چیزی نیست ننه جان! همین که مردی زنی را کتک بزند!" و گمانم نطفه‌ی این روحیه  "مخالفت با خشونت علیه زنان"،‌ همانجا در ما منعقد شد!
این تازه اوّل ماجرا بود و ماجراها و فجایع عجیب و غریبتر، بعد از ورود به مدرسه رخ داد که هروقت حال و حوصله داشتید، برایتان می‌گویم! پرگوییم را ببخشایید!
 

غرض از نگارش این سطور این بود که آی والدین گرامی! درس عبرت بگیرید از این آیینه عبرت! و بپرهیزید از زودآموزی کودکانتان! تو را به خدا آن نکته تربیتی طلایی ائمه علیهم السلام را به یاد داشته باشید که کودک، باید هفت سال امیری کند ... بگذارید بچه‌تان، بچگی کند!

یک درخواست: برای آمرزش رفتگان خودتان و من، مخصوصاً پدربزرگهای عزیزم که مردان خدا بودند، و من جانشان بودم و آنها هم جان من، صلوات بفرستید ... .
 
<
میرمحمد
۲۵ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

 

اگر یادتان باشد، در مورد روزه و طهارت نوشتم، و وعده دادم که در مورد احکام دیگر هم تا جایی که بتوانم، چنین بررسی را در مورد برخی مسائل بکنم، در این مطلب، به تاج سر بندگی، نماز، می‌پردازم.

1. اذان و اقامه نمازهای یومیّه، گرچه بسیار مورد تأکید و سفارش است، ولی جزء واجبات نیست و بدون آن نماز باطل نمی‌شود. نمازهای غیر یومیّه هم، چه واجب و چه مستحب، اذان و اقامه ندارند.

2. برای نیّت نماز (مانند نیّت همه عبادات) لازم نیست حتماً چیزی را به زبان بیاوریم و یا از دل بگذرانیم، همین‌قدر که حواسمان باشد داریم کدام نماز را می‌خوانیم و برای خدا هست، کافی است.

3. اگر نماز صبح قضا شد، لازم نیست حتماً در صبح دیگری خوانده شود، هر موقع روز می‌شود خواند؛ همچنین در مورد سایر نمازهای قضا شده.

4. نمازی که باید قرائتش بلند خوانده شود (صبح و مغرب و عشاء) قضایش را هم باید بلند خواند، و همچنین نمازی که باید آهسته خوانده شود ... .

5. بالا بردن دستها برای تکبیرة الإحرام (و نیز سایر تکبیرهای نماز)، انجام قنوت و سلام اوّلی نماز، مستحب هستند، و بدون آنها هم نماز صحیح است.

6. خانمها برای نماز باید تمام بدن را بپوشانند، ولی این پوشش لزوماً چادر نیست، یک لباس مناسب هم که پوشش لازم را داشته باشد، کافی است.

7. گفتن الحمد لله بعد از خواندن حمد توسّط امام جماعت، و نیز انگشتر چرخاندن هنگام قنوت، و نیز دست به صورت کشیدن بعد از قنوت، و نیز صورت چرخاندن به چپ و راست بعد از سلام نماز، هیچکدام وجهی ندارند. بپرهیزیم از بدعت و خرافه ... .

8. اگر در هنگام کسی به شما سلام کرد، جوابش واجب است، حتّی اگر کودک باشد؛ و البتّه برای جوابش باید بگویید: "سلامٌ علیکم" و نه "علیکم السلام"

9. کسانی که نشسته نماز می‌خوانند، باید تا جایی که امکان دارد، 7 نقطه‌ای که باید برای سجده روی زمین باشد را روی زمین بگذارند. و اگر باید محلّ پیشانی‌شان بالاتر باشد، بایستی با پایه‌ یا میز یا ... مهر را بالا بیاورند و کف دستها باید روی زمین باشد.

10. اگر در قرائت و تلفّظ درست حرف "ظ" مشکل دارید (مثل من!) ذکر رکوع را همان سه مرتبه "سبحان الله" بگویید! به همین راحتی!

11. هر حرکت اضافی، مبطل نماز نیست، در هنگام نماز، وقتی که ذکری نمی‌گویید می‌توانید یکی دو قدم حرکت کنید (تا جایی که حالت نماز به هم نخورد) و نیز مادر می‌تواند در هنگام نماز نوزادش را در آغوش گرفته و حتّی شیر بدهد.

12. به فرزندتان یا رفیقتان گیر ندهید که نماز ظهر و عصر را و مغرب و عشاء را سریع، پشت سر هم بخوان! اصلاً همین جدا خواندن (پنج وقت) مستحب است!

13. اصلاً کی گفته صورت با آرایش نماز ندارد؟! درست که برای وضو نباید مانعی از رسیدن آب به پوست باشد، ولی برای نماز، همینقدر که مابین پیشانی و مهر مانعی نباشد کافی است.

14. بر روی کاغذ هم می‌شود سجده کرد! مگر این که یقین کنید از پنبه یا کتان تهیه شده!

15. نماز زیارت برای ائمه معصومین علیهم السلام است، نه برای امامزادگان.

16. بانوان گرچه در مقابل نامحرم باید تمام بدن (به استثنای دستها تا مچ و گردی صورت، آن هم بدون زینت و آرایش) را بپوشانند، امّا در هنگام نماز اگر نامحرمی نبود، پوشاندن کف و روی پاها تا قوزک واجب نیست.

17. تمام اذکار نماز (بجز ذکر بحول الله ...) واجب است در حال سکون خوانده شوند.

18. در نماز جماعت، تبعیّت از پیشنماز در اعمال (حرکات) واجب است، ولی در اذکار واجب نیست.

19. در تمام نماز (بجز سلام) جایز نیست غیر خدا را مخاطب قرار داد؛ پس خواندن دعای فرج (الهی عظم البلاء... که در قسمتی از آن اهل بیت علیهم السلام را مخاطب قرار می‌دهیم) و زیارات و ... در هیچ جای نماز (از جمله قنوت) جایز نیست.

20. معروف است که اگر کسی خدای نکرده چیز ناجوری خورد، یا کار ناجوری کرد، تا چهل روز نماز ندارد! و به همین خاطر به او می‌گویند نباید نماز بخوانی! این اشتباه است، ممکن است به خاطر آن گناه، قبول نماز در درگاه الهی سخت شود، ولی این، تکلیف الهی را از گردن گنه‌کار بر نمی‌دارد. اتّفاقاً به نظر من، آن بنده خدا باید بیشتر به نماز و مناجات بپردازد تا گناهش پاک شود . مثل گذشته، بنده خوب و نازنین خدای مهربان شود ... .

در نوشتن این مطلب، نگاهی هم داشتم به کتاب "مردم و برداشت‌های احکام" استاد "محمود اکبری" ببخشید اگر قدری هم بی‌نظم و پراکنده شد! اگر موردی هم به ذهن شریفتان رسید، امر بفرمایید تا اضافه کنم.

 

<
میرمحمد
۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

 

آدم عطربازی هستم! نمی‌دانم حُسن است یا عیب! فقط همین‌قدر می‌دانم که بینی‌ام (همان دماغ!) زود به یک رایحه عادت می‌کند و بعد برای این که خودم هم بوی عطری را که می‌زنم حس کنم و لذّت ببرم، مجبور می‌شوم دوز مصرفی را بالا ببرم و یا این که از عطر دیگری استفاده کنم، که البتّه من راه دوم را برگزیده‌ام!

هر بار که برای خرید عطر می‌روم، از رایحه‌های مختلف، خرید می‌کنم و معمولاً هر یکی دو روز از یک عطر استفاده می‌کنم و بعد عطر بعدی و بعدی تا این که باز برسم به همان عطر اوّلی!

البتّه در خلال این چندین و چندسال تجربه عطربازی، بعضی‌ها را واقعاً پسندیده‌ام و آنهایی را که برایم خیلی عالی بوده‌اند و معمولاً به خودم (!) و دوستانم توصیه می‌کرده‌ام اینها بوده‌اند:

باربریز ویکند، اُپن قهوه‌ای، آزارو ویزیت، مَکسی، بلو شادو، الأحلام و آخری‌ها هم استیشن و ورساچ.

امشب (دیشب؟!) هم به اتّفاق بانو، به دکّان عطّاری (!) رفتیم و ابتدا سراغ دو سه تا از بالایی‌ها را گرفتیم و بعد هم این‌ها را خریدیم:

دیزایر بلو: عطر خنک و دلپذیری که وقتی سراغ باربریز را گرفتیم و فروشنده نداشت، این را پیشنهاد داد و خوشمان آمد و خریدیم! 8 گرم!

اُپن قهوه‌ای: همان رایحه آشنای اُپن، ولی با بوی گرمتر و ماندگاری بالاتر. البتّه نه به مرغوبیّت گذشته! 8 گرم!

دانهیل قهوه‌ای: اوّلش مخلوط بوی چوب داغ و فاستونی اتو خورده می‌دهد! (این تشخیصم فروشنده را خنداند!) ولی بعد از باد خوردن، رایحه‌ای عالی دارد! گرم و مناسب برای پاییز و زمستان! 8 گرم!

اینکانتو: سرد و ملایم، و البتّه در برخورد اوّل شبیه بوی هلو و طالبی عطر "فواکه" ... فروشنده گفت زنانه است، ولی خوب چه می‌شود کرد وقتی خوشمان آمد ازش! 8 گرم!

آکوآ بولگاری: به خلاف اسم نچسبش (که واقعاً نمی‌دانم درست فهمیدم یا نه!) بوی محشری دارد! خیلی آشنا و خیلی غریب ... خنک است و فروشنده گفت ماندگاری زیادی دارد. 8 گرم!

آزارو کُرُم: که به جای آزارو ویزیت نازنین خریدم. بوی تند و تلخی دارد که به مرور و با هوا خوردن، به خنکی می‌زند و حسّتان را خوب می‌کند! 8 گرم!

سی اچ مردانه: یکی از نعمتهای خوب الهی که برای اوّلین بار یافتمش! با رایحه‌ای خیلی شیک و روشن! 12 گرم!

و در آخر هم، فروشنده محترم محبّت فرمودند و 8 گرم از پیشنهاد ویژه‌شان را به عنوان اشانتیون تقدیم نمودند: وان میلیون! (اسمش است! با قیمتش اشتباه نشود!) و واقعاً محشر است! در آن حد که به مچ دستم مالیده‌ام و از سر شب همین‌جور بویش می‌کنم و حالم خوب می‌شود!

گمانم اقلّا تا شب چله بس باشد خرید امشب (دیشب؟!) و منتظر تجربیّات و پیشنهادهای شما نازنینان برای خرید و عطربازی بعدی هستم!

<
میرمحمد
۲۴ شهریور ۹۱ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۴ نظر

امروز موجی از ابراز ارادت به حضرت پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم به راه افتاده است ... موجی که از تبرّا و نفرت از دشمنان حضرتش شروع شد و باعث آن هم اهانت عدّه‌ای کوردل بود به حضرت پاکش ...

1. یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ...
می خواهند نور خدا را به دهانهایشان خاموش کنند ولی خدا کامل کننده ، نور خویش است ، اگر چه کافران را ناخوش آید ...

باور داریم این آیه شریفه را ...  نور حقّ و حقیقت کامل خواهد شد، نشانه‌اش هم همین دست و پا زدنهای جاهلانه آن بی‌خبران از نور!

2. وقتی زبان منطق و استدلال کم می‌آورد و آدمها در مقابل حقیقتی به زانو در می‌آیند، واکنش آنان از دو حال خارج نیست، یا این که در مقابل حق، سر تعظیم فرود می‌آوردند و راه هدایت را می‌گزینند، و یا این که زبان به فحّاشی و وهن می‌گشایند!

3. نوزاد "بشریّت" با هبوط آدم علیه السلام زاده شد، مقارن نوح علیه السلام راه رفتن آموخت و معاصر ابراهیم علیه السلام به سخن آمد و با موسی و عیسی علیهما السلام به نوباوگی رسید و دست در دست حضرت پیامبر اعظم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم به بلوغ رسید و عقل‌رس شد ... خدای را شاکریم که "بشریّت" در دوران جوانی خودش دارد این نواهای بدآهنگ را می‌شنود و این شنونده آنقدر عاقل هست که حقّانیّت و مظلومیّت حضرت مصطفی را بفهمد و بر جسارت و خسارت آن بدخواهان بددهان، لعن و نفرت و نفرین بفرستد ... .

 

4. چاه‌کن همیشه ته چاه است! آمدند ضربه‌ای به اسلام بزنند، حالا می‌خورند! نوش جانشان! می‌بینید و می‌شنوید که پاکستانی و مالزیایی و اردنی و بحرینی و افغانی و ترک و کرد و هندی و ایرانی و ... همه اختلاف نظرهایشان را فراموش کرده‌اند و زیر یک بیرق جمع شده‌اند و همه، فریاد شده‌اند ... روحی فداک یا رسول الله ...

5. و "رحمة للعالمین" از آن فراسوی دوردست، امّتش را تماشا می‌کند و با همان لبخند کریمانه‌اش، برای ما [و حتّی آنان] دعا می‌کند ... همه‌ی هست و نیستم فدای نام مقدّسش، ولی ما برای تکریمش چه کردیم که حالا از توهین به وی چنین برآشفته‌ایم ...؟ بیایید یک گوشه کار را بگیریم ... اینجا ...

 


بند سوم را که می‌نوشتم، به این فکر می‌کردم که این جوان رعنا، هنوز مانده تا عاقل‌مردی شود ... دعا کنید آن مرد مهربان بیاید و دست بر سر این جوان بکشد و عقلش را کامل کند ... شب جمعه است ...

*پایگاه خبری صراط نیوز لطف داشته‌ است، و همچنین سایت گرامی حرف تو.
<
میرمحمد
۲۴ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

 

امروز صبح، بعد از چند بار امروز و فردا، بالأخره نتایج آزمون سراسری اعلام شد و خیلی از عزیزانم، از بستگان دور و نزدیک گرفته تا دوستان و آشنایان و صد البتّه دوستانم در فضای مجازی‌ لبخندی پیروزمندانه زدند! یک تبریک درست حسابی بدهکارم به این عزیزان و از صمیم قلب برایشان آرزوی موفقیّت و شادکامی می‌کنم و دو نکته را خدمتشان عرض می‌نمایم:

1. در هر شهر و دیاری که هستید، و هر رشته و گرایشی که پذیرفته شده‌اید، خادمی آقا را فراموش نفرمایید ... یادمان نرود که هرجا هستیم، دقیقاً همانجا مورد توجّه امام زمانمان هست و مبادا طوری سلوک کنیم که قلب مهربانش را برنجانیم ... حواسمان به همین نکته باشد، در امان خواهیم ماند از خطرات و مفاسدی که ممکن است دامن‌گیرمان شود ... .

2. میوه‌ی شیرینی که امروز بعد از سالها رنج و زحمت، نوش جان کردید، درست است که زحمت آبیاری درختش را شما چندین سال کشیدید، ولی هرگز از "باغبانان مهربان" که نهالش را کاشتند، فراموش نکنید ... هرچه داریم و نداریم، از وجود نازنین پدر و مادرمان است ... قدرشان را بدانیم و همواره نزدیک‌ترین دوستمان بدانیمشان.

دو نکته هم عرض می‌کنم برای آن عزیزانی که امروز، آنچه را که دلشان می‌خواست در سایت سنجش ندیدند:

1. آیا واقعاً "هدف‌گذاری کلان" برای زندگی‌تان کرده‌اید؟ اگر بله، قدری دیدتان را بزرگتر و افق نگاهتان را وسیع‌تر کنید ... دانشگاه، تنها فرصت زندگی و دانشجو شدن تنها مسیر سعادت نیست ... هزاران راه دیگر هست که شما را به آن "هدف متعالی" می‌رساند و شاید تحصیلات عالیه یکی از آن راه‌ها باشد.

بکوشید و ننشینید و اگر از این راه موفّق نشدید، به بالای سرتان نگاهی بیندازید و از هزار راه نرفته راهی دیگر را برگزینید ...

گمان مبر که به پایان رسید کار پیر مغان

هزار باده ناخورده در رگ تاک است

2. دوچرخه‌ام را دزدیدند، ملول شدم، مادرم گفت: اگر با آن دوچرخه، فردا تصادفی می‌کردی، نمی‌گفتی ای کاش دزد می‌برد و من سوار نمی‌شدم؟! گفتم چرا! گفت: حال دزدیده‌اند تا فردا تصادف نکنی! و من از ته دل خندیدم!

پشت پرده واقعاً معلوم نیست چه خبر است! از کجا معلوم دانشگاه رفتن، باعث سقوطمان نشود و باعث رشدمان شود ...؟ منفی‌نگر نیستم، ولی با دید واقع‌نگر، کم نبودند کسانی که دانشگاه، نقطه‌ی سقوطشان شد ... .

وَ عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ

وَ عَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ 


تبصره: خاطره‌ای عجیب دارم در مورد همین دانشگاه نرفتن یک بنده خدا، که اگر مجالی بود و حوصله داشتید، بگویید تا برایتان تعریف کنم!

تکمله: امروز دو میهمان عزیز داشتیم، پدر نازنینم و مادر گرانقدرشان ... همین‌جا ازشان تشکّر می‌کنم که آمدند و برکت به خانه‌ام آوردند ... . برای سلامتی مسافرانمان هم دعا کنید ... .

تتمّه: در راستای اتّفاقات اخیر (!) به لطف خدای مهربان، پیش‌گویی آن بنده خدا نگرفت و حقیر هنوز زنده‌ام و جوجه‌گان هم واکسنشان را نوش جان فرمودند و الحمد لله همه چیز رو به راه و همه جا امن و امان است!

مرتبط:

رحمت!

 

<
میرمحمد
۲۲ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ نظر