هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۳۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

همه چیز از یک "زمین خوردن" شروع شد، پای "محمدمتین" یازده ساله به لبه جوی آب خورد و زخم شد. پسرک سابقه ناراحتی خونی داشت و برای همین، مادر قضیه را ساده نگرفت و به "بیمارستان دکتر ..." که بیمارستان تخصصی کودکان شهر است، بردش تا دقیق‌تر و کامل‌تر معاینه‌اش بکنند و بهتر معالجه ... .

دکتر "ف" اولین پزشکی بود که بالای سرش آمد، نیم نگاهی به پسرک انداخت، یکی دو سؤال از مادر کرد و آن دستور را داد، تزریق آنتی‌بیوتیک خاصی با دوز بالا که آغاز ماجرا شد. دارو سنگین بود و پزشک نباید بدون تست حساسیت از پسرک، تجویزش می‌کرد؛ شاید اینترن‌ها چشمشان گرد شد و چیزی به استادشان گفتند، شاید آقای دکتر "ف" هم ته دلش، وجدان "بقراطی"اش خطوری کرد، شاید ... شاید ... شاید ... .

آقای دکتر امّا تجویزش را کرد، بدون توجّه به "آنافیلاکسی" احتمالی و بدون اعتنا به آن شایدها و چشمان نگران مادر ... . شاید آقای دکتر "ف" وقت نداشت که دقت بیشتری کند، شاید می‌خواست تحکّمش را به اینترن‌ها نشان بدهد، شاید چون طفلک ورثه گردن‌کلفتی به دنبالش نداشت، خیلی نترسید، شاید آن ملیت "غیر ایرانی" پسرک موجب شد زیاد سخت نگیرد، شاید ... شاید ... شاید ... .

آنتی بیوتیک کار خودش را کرد و علائم آن بیماری خطرناک عود کرد، و این شد که پسرک هفتاد روز از غذا و آب محروم شد و شیمی‌درمانی سنگین، خرده خرده جسم ناتوانش را خراشید و تراشید.

چه کسی از حال مادر خبر دارد؟ دست و پا زدنش را شروع کرد، دکتر "س" دکتر "ب1" دکتر "ق" و دکتر "ب2" به ترتیب پسرک را دیدند و همه رأی به ادامه آن شیمی‌درمانی تهاجمی دادند. این هفتاد روز، به اندازه هفتاد نسلش درد کشید پسرک و سوخت مادرش ... .

پسرک گفته بود: "مادر! بگذارید بمیرم، ولی از اینجا ببریدم ... بخدا بیمارستان را زندان می‌بینم و این لوله‌های سرم را زنجیر زندان ..." و مادر، مویه‌کنان، چشم به دستان پزشکان داشت، به این امید که اعجازی کنند و آبی را که "تزریق نابجای آنتی بیوتیک" ریخته بود، به جوی جان پسرک برگردانند ... .

"دکترها از آب و غذا مطلقاً منعش کرده بودند و کام طفلکم در تشنگی می‌سوخت ... یک روز، وقتی پرستار خواست سوندی را که به بینی‌ش وصل بود جابجا کند، بینیش زخم شد و خون جاری شد، بچه‌ام خواب بود و برای این که خون را پاک کنم، دستمال کاغذی را زیر بینیش گذاشتم که بیدار شد، در یک آن، خیسی دستمال را که حس کرد، به خیال آب بودنش، آن را با لبانش به دهان کشید و حتی انگشتم را که روی دستمال بود گاز گرفت بچه‌ام ... از تشنگی ..."

"شده بود که در یک آن، شش سرم به بچه‌ام وصل بود، دوتا به دست راست، دوتا به دست چپ، و دوتا هم به پا و شکمش ... بچه‌گکم را خشک کرد این سرمها ..."

"دم دمای افطار که از تشنگی و گرسنگی،‌ دیگر از حال می‌رفتم، یادم می‌آمد از پسرکم و کباب می‌شدم ... من از سحر نخورده ام، و او هفتاد روز نخورد و ننوشید ... وای ... پسرکم ..."

"پسرکم فقط آن روزهای اول می‌توانست حرف بزند، و همان هم فقط می‌گفت من موش آزمایشگاهی نیستم که مادرجان! دکتر "ف" با یک عالمه شاگرد خندانش می‌آیند و می‌روند و من می‌دانم که دارم می‌میرم ..."

هفتاد روز طول کشید زجر "محمدمتین"، پسرک درسخوان و شاد و پراستعداد و مؤذّن مدرسه ... تا این که یک شب زودتر از حلول ماه مبارک رمضان، به میهمانی خدا رفت و راحت شد ... .

"به چشم خودم دیدم نصف شبی، خون بی‌رنگ و سست از گوشها و بینی و حلقش جوشید و خُرّه‌ای کشید پسرکم و تکانی خورد و تمام کرد ... بهشت رضا علیه السلام به خاک سپردیمش، ولی دلم آرام نمی‌گیرد ... دلم می‌خواهد جنازه‌اش را از خاک درآورم و ببرمش همان وطنی که هرگز ندیده‌ام دفنش کنم ... ."

مادر با رخت سیاهِ عزای جوان‌مرگش ماه رمضان را روزه گرفت ... .

پدر، که تعمیرکار لپتاپ و لوازم دیجیتال بود، مشاعرش را باخت و حالا کارش شده کندن پوست درختان و یادگاری نوشتن ... .

دو خواهر "محمدمتین" آنقدر خُلقشان تنگ شده که می‌خواهند همه آبادی و امکانات و امنیت و درس و رفاه اینجا را بگذارند و برگردند به وطنی که هرگز ندیده‌اند، تا نفس نکشند در فضایی که "محمدمتین" در آن از نفس افتاده ... .

مادر، همچنان امید دارد که شکایتش از دکتر "ف" به جایی برسد ... پزشک محترمی که غیر از بیمارستان، نه مطبّی دارد از خودش و نه آدرس و تلفنی به کسی داده ... . [من و شما هم فقط می‌توانیم امیدوار باشیم]

دوستان! "محمدمتین" ایرانی نبود، ولی انسان بود؛ ایرانی نبود، ولی مسلمان بود؛ ایرانی نبود، ولی شیعه بود ... "محمدمتین" به سن تکلیف نرسیده بود که بگویم برای آمرزشش دعا کنید، می‌گویم، برای دل "مادرش" دست به دعا بردارید ... همین ... .

-----------------------------------------------------------

تتمه: اوّلش مادر پرسید چه راهی هست که روح عزیز از دست رفته‌ام را خواب ببینم؟ و منِ غافل گفتم به جای این حرفها، بروید ببینید آن مرحوم، حق‌الله و حقّ‌الناس چه به گردن دارد که شاید برای همان اسیر است! و مادر شکست و خرده‌های قلبش که روی سفره اظهار فضلم ریخت، فهمیدم که چه پرتم از مرحله ... .

تکمله: مادر می‌گوید: "گفته‌اند کمیسیون پزشکی تشکیل می‌شود و در صورتی که رأی به خطای دکتر "ف" بدهند، محکوم می‌شود و خسارت می‌دهد و ... . ولی امیدی ندارم، آنها نمی‌آیند همکار خودشان را خراب کنند" و من: " نگران نباش مادر، مملکت قانون دارد، امیدوار باش، ان‌شاءالله حق به حق‌دار می‌رسد ..." به نظرتان من درست می‌گویم یا مادر؟

تبصره: هنوز چشمانم می‌سوزد و سرم دارد از درد می‌ترکد، ولی اگر نمی‌آمدم و این را نمی‌نوشتم، احساس می‌کردم من هم بقراطم!

تنبیه: داستان نبود، راست بود ... .
 
<
میرمحمد
۳۱ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

 

1. بالاخره ماه خوب خدا هم سفره‌اش را جمع کرد و رفت؛ اگر قدرش را می‌دانستیم، آنقدر سیر و سیراب شده بودیم که تا وعده میهمانی سال آینده، هرگز از زور گرسنگی و تشنگی، به فست‌فود ناسالم گناه نرویم و افت فشار محبّت‌مان، ما را مجبور به تزریق محبت شیمیایی خلق‌الله نکند ... آخر عوارض دارد این داروهای شیمیایی...!

 

2. حکایت همیشگی قلاب انداختن به آسمان، و تقلّا برای یافتن هلال، امسال هم بود! بعد از دلبری‌ها و آتش‌افروزی‌های رمضان مهربان مردادی، شوّال طنّاز و دلربا، آنقدر ابرویش را نازک کرده بود، که دیشب یک عالم گالیله مجنون‌صفت، در سراسر ایران کلّی به دنبالش گشتند و گشتند، تا پیدایش کردند! ریا نشود، یک کمی دلم گرفت ... دوست داشتم سفره، حتی اگر شده، یک روز دیرتر جمع می‌شد! به هرحال و به هرروی، عیدتان مبارک!

 

3. یادتان هست در مورد طرح شهرداری در مورد زوجهای جوان و جوانان دم‌بخت نوشتم؟ (اینجا) چندروزی هست که جذب شروع شده و البته زوج‌ها خیلی زودتر آمده‌اند و نام نوشته‌اند و حالا دوره افتاده‌ایم برای به خط کردن آقا پسرهای مجرد حدود 20 تا 30 سال. خدا لطف دارد، و به کمک او اتفاقات خوبی دارد می‌افتد، وگرنه جنس قوی،‌ از آنجا که خودش را عقل کل دانسته و هیچکس جز خودش را قبول ندارد، خیلی "بدمشاوره" است! توی کلینیک‌های مشاوره که بروی، به ندرت می‌بینی در خیل مراجعین، "آقا" آمده باشد! منطقشان هم معمولاً این است که: "پول بی‌زبان را بدهیم به یک آدم زبان‌باز که فقط حرف بزند برایمان؟! خودم صدتا مشاور را درس می‌دهم!"

 

4. خانه‌ای که چندماهی است مستأجرش شده‌ایم، حیاط بزرگی دارد، خاکی و باصفا! و جایی دارد برای نگه‌داری چارپایان و ماکیان! حدود سه ماه پیش، وسوسه بهره‌وری بهینه از این فضای آماده، وسوسه‌ام کرد و با این خیال خام که "چندتا مرغ بگیریم و ته‌مانده غذایمان را بهشان بدهیم؛ هم اسراف و دورریز غذا و نان نداریم، و هم تخم مرغ خانگی می‌خوریم!" بزرگترین اشتباه سال 91 را انجام دادم! 20 رأس جوجه رسمی روستایی را یکی از آشنایانمان آورد و ما "مرغدار" شدیم! اشتباه استراتژیک من این بود که خیال می‌کردم با توجه به تجارب گذشته، از این 20 رأس جوجه عزیز، احتمالا 2-3 تایشان آخر پاییز شمرده می‌شوند! و ماشاءالله هزار ماشاءالله چنین نشد و فقط یکی از آنها مبتلا به "نیوکاسل" شد و دوا درمان جواب نداد و مرحوم شد و بقیه (به اضافه دوتا که صاحبخانه‌مان قاطی‌شان کرد و یک مرغ که همشیره فرستاد که تنها نباشد!) همچون اژدها خوردند و خوردند و مثل سیمرغ و رخش، بالیدند و بالیدند! بعد از 3ماه هنوز نه تخمی ازشان دیده‌ایم و نه آنقدر بزرگ شده‌اند که قابل قصابی بشوند! با توجّه به اشتهای سیری‌ناپذیر این زبان‌بسته‌ها و مشغله‌های فوق‌العاده زیاد این حقیر، حالا خودتان بقیه سوگواریم را حدس بزنید !!! این جریان بغضی بود که باید همین روز و همین‌جا می‌شکستمش! با همدردی‌تان یاریم کنید رفقا!

5. در این لحظات سرنوشت‌ساز، بالای سرمان ایستاده‌اند و امر به رفتنمان به عیددیدنی می‌کنند! ایشان هیچ عذری را برای تأخیر، ولو به‌روز کردن وبلاگم باشد، نمی‌پذیرند، ولی مطمئنم که شما معذورم می‌دانید! عزت زیاد!

 

<
میرمحمد
۲۹ مرداد ۹۱ ، ۱۰:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

 

وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم،

دل در عبور از سد خار و خاره بندیم

گاه سفر آمد نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید ما را وقت تنگ است

گاه سفر شد باره بر دامن برانیم
تا بوسه گاه وادی ایمن برانیم

وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است

از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای من خموشم

دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب راهوار خویش دارند

گاه سفر آمد برادر گام بردار
چشم از هوس از خورد از آرام بردار

گاه سفر آمد برادر ره دراز است
پروا مکن بشتاب همت چاره ساز است

...

باید خطر کردن سفر کردن رسیدن
ننگ است از میدان رمیدن آرمیدن

تنگ است ما را خانه تنگ است ای برادر
بر جای ما بیگانه ننگ است ای برادر

فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید

یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد
ای یاوران باید ولی را یاوری کرد

گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم

حکم جلودار است بر هامون بتازید
هامون اگر دریا شود از خون بتازید

از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن

گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم

فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد گو ببارد نیست دشوار

جانان من برخیز بر جولان برانیم
زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم

آنجا که جولانگاه اولاد یهودا ست
آنجا که قربانگاه زعتر، صور، صیداست

آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد

جانان من اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را

جانان من برخیز باید بر جبل راند
حکم است باید باره تا دشت امل راند

باید به مژگان رُفت گرد از طور سینین
باید به سینه رفت زینجا تا فلسطین

باید به سر زی مسجدالاقصی سفر کرد
باید به راه دوست ترک جان و سر کرد

جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش

تکبیر زن لبیک گو بنشین به رهوار
مقصد دیار قدس همپای جلودار


چند ساعت بعد:

مشهد، سایه:34  درجه سانتیگراد، آفتاب: 39 درجه سانتیگراد؛ (هوا، گرم که نه، داغ! مردافکن!)

دهان‌های روزه‌دار، بسته ... (کیک و ساندیس، بی کیک و ساندیس!)

روز جمعه وسط تابستان، ادارات و مدارس تعطیل! (پس سرویس‌های ادارات تعطیل!)

مبدأ به خلاف هرسال، ضد نیست و شهداست ... (آدرس عوض شده! آدمها سرگردان!)

مجریان مراسم، طبق معمول، آن آخرهای جمعیت! (بی‌برنامگی طبیعی برنامه‌ها در مشهد!)

و با این همه ....

همه آمدند ... همه آمدیم ...

---------------------------------------------

آخرنوشت: مشهد مقدّس، قدسی است ... خیالتان تخت! اینجا و اینجا را ببینید ...

میرمحمد
۲۷ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر

 

من: با 26 سال سن، چرا هنوز به فکر دومادی نیفتادی؟

او: کار ندارم، پول ندارم، برم زن بگیرم، یکی دیگه رو هم بدبخت کنم؟

من: اگه تو رو به یه آدم پولدار انسان‌دوست معرفی کنم که تضمین کنه، هروقت زن گرفتی، کار و درآمد حسابی برات ردیف کنه، آستین بالا میزنی؟

او: خوب معلومه! عزب از خدا چی می‌خواد، شغل و ازدواج!!!

من: حالا اگه زد و بنده خدا بعد از عقدت، قبل از این‌که کاری برات بکنه، مرحوم شد، یا ورشکست شد، یا هرچی، اونوقت چیکار می‌کنی؟

او: خوب، توکل به خدا دیگه! یه کاریش می‌کنم دیگه!

من: یعنی "توکل به خدا" وقتیه که از "توکل به خلق خدا" ناامید بشی؟!

او: [سکوت]

من: حالا غصه نخور، یکی رو می‌شناسم که خیلی ثروتمنده، اصلا هم مردنی نیست! ورشکستگی هم عمراً! نظرت چیه؟

او: ایول! این شد یه چیزی!

من: وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاء یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ:

و زنان و مردان مجرد خود و بردگان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید. اگر تنگدست باشند، خداوند آنها را به فضل خویش بی‌نیاز خواهد کرد، و خدا گشایشگر داناست ...

کافیه همین وعده حقیقی اون ثروتمند واقعی رو باور کنی!


حاشیه: باور کنید این وعده الهی را! و البته توقع افتادن چمدان پر از پول را هم از آسمان نداشته باشید! اتفاقی که می‌افتد این است که وقتی آقا پسر ازدواج می‌کند و زیر بار مسئولیت آن اسم در صفحه دوم شناسنامه‌اش می‌رود، عقل معاش پیدا می‌کند؛ یعنی حسابگر و دقیق می‌شود، یعنی حواسش به دخل و خرجش هست، یعنی به راحتی از موقعیت‌های شغلی (به بهانه سختی و نامناسب بودن و کسر شأن و وقت‌گیری و عدم بازدهی(!) و ...) نمی‌گذرد، یعنی روی تک تک هزارتومانی‌هایی که دستش می‌آید برنامه‌ریزی می‌کند، یعنی جوان، مرد می‌شود و من، ما می‌شود و مالکیت، دوگانه! و خدا اینطوری برکت را و نعمت را و رحمت را به بنده همسردارش نازل می‌کند! باور کنید!

تتمّه: من تا به حال، حتّی یک مورد ندیده‌ام که مؤمنی بعد از ازدواج، از دوران مجرّدیش فقیرتر بشود! اگر دیدید، حتماً خبرم کنید!


سایت صراط، باز هم لطف داشته ...

<
میرمحمد
۲۶ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

 

سؤالات احکام هم مُد و دِمُده می‌شوند! تا دیروز در مورد روزه می‌پرسیدند، و از امروز، کم کم دارد سیل سؤالات در مورد فطریه سرازیر می‌شود! حقیر هم به رسم "علاج واقعه قبل از وقوع..." در این مطلب، پیش‌پاسخی (!) می‌کنم سؤالات پیش‌بینی شده را! سعی می‌کنم طوری بنویسم که مطابق نظر همه مراجع، درست باشد، و در موارد خیلی مهم، اختلاف نظرها را هم خواهم نوشت:

0. پرداخت فطریه، نوعی عبادت است و قاعدتاً زمان انجام آن باید حتماً قصد قربت داشت.

1. وقت واجب شدن و کنار گذاشتن زکات فطره، شب عید فطر است و قبل از آن، کنار گذاشتن فطریه درست نیست.

2. وقت پرداخت فطریه، برای کسی که در نماز عید شرکت می‌کند، قبل از نماز عید است، و برای کسی که نماز نمی‌رود، تا قبل از اذان ظهر.

3. کسی که بالغ و عاقل است و فقیر نیست، باید فطریه خودش و کسانی که نان‌خور او هستند را بدهد. فرقی نمی‌کند که سرپرست زن باشد یا مرد و فرقی نمی‌کند که نان‌خورها کوچک باشند یا بزرگ، مسلمان باشند یا کافر، روزه گرفته باشند یا نه، خرجی آنها بر وی واجب باشد یا نه.

3و نیم: دختری که در دوران عقد است و نان‌خور پدرش محسوب می‌شود، فطریه‌اش به گردن پدرش است؛ همچنین دانشجویان، سربازان و زندانیان که دولت خرجی‌شان را می‌دهد، اگر خودشان دارند، باید بدهند و اگر نان‌خور پدر محسوب می‌شوند، فطریه‌شان به گردن پدرشان است.

4. فقیر، لازم نیست زکات فطره بدهد؛ و فقیر کسی است که مخارج سال خود و افراد تحت تکفلش را ندارد و کار و کسبی هم برای گذران زندگی ندارد.

5. پرداخت زکات فطره برای جنینی که در شکم مادر است، واجب نیست؛ اما نوزاد، هرچند یک روزه باشد، باید سرپرستش فطریه‌اش را بدهد.

6. نمی‌دانم چه بلایی است در مردم ما، این فعالیت‌های دقیقه نَوَدی! به عنوان مثال، شب عید فطر، افطاری می‌دهند و می‌مانند در این که فطریه مهمان به عهده کیست؟! خیالتان را راحت کنم که اگر مهمان قبل از اذان مغرب بیاید و بعد از افطار برود (یعنی مهمان چندروزه نبوده و شب هم آنجا نمی‌خوابد) از مراجع فعلی، فقط حضرت آیة الله صافی گلپایگانی، می‌فرمایند که فطریه‌اش بر عهده میزبان است؛ خلاص!

6 و نیم. به هر حال، میهمان می‌تواند با وکالت گرفتن از میزبان، فطریه خودش را پرداخت کند.

7. در مورد جنس زکات فطره،‌ به فتوای حضرت امام خمینی رحمه الله و امام خامنه ای حفظه الله، لازم نیست حتما از غذای غالب مردم شهر باشد (یعنی مثلا حتی اگر مردم شهرتان، بیشتر برنج مصرف می‌کنند، شما می‌توانید گندم حساب کنید) به خلاف حضرات آیات مکارم و بهجت و سیستانی، که لازم می‌دانند حتما قوت غالب مردم شهر به عنوان ملاک محاسبه فطریه قرار بگیرد.

8. قیمت خرده‌فروشی گندم این روزها در مغازه‌ها حدودا کیلویی 800 تومان است و قیمت برنج معمولی (پاکستانی) در حدود کیلویی 3000 تومان، پس اگر می‌خواهید فطریه را بر مبنای گندم محاسبه‌ کنید، چیزی در حدود 2500 تومان برای هر نفر می‌شود و اگر می‌خواهید برنج حساب کنید، حدود 9000 تومان که صد البته پرداخت بیشتر از این مبلغ هم موردی ندارد.

9. باید یا همان گندم یا برنج را به عنوان فطریه پرداخت کنید و یا نهایتاً قیمتش را؛ پس نمی‌شود چیز دیگری (لباس، لوازم‌التحریر و...) به عنوان فطریه داد.

10. اولویت برای کسی که می‌خواهید فطریه را به او بدهید: خویشان فقیر، بعد همسایگان فقیر، بعد عالمان فقیر است و اگر به دلیلی، کس دیگری بر اینان برتری داشت، بهتر است به وی بدهید.

11. غیر سید نمی‌تواند زکات فطره را به سید بدهد؛ اما سید می‌تواند فطریه را به سید و غیر سید بدهد.

12. بردن زکات فطره به شهر دیگر،‌ در صورتی که در شهر خودتان فقیر پیدا بشود، به فتوای بیشتر مراجع جایز نیست.

13. اگر فقیری در خویشان و یا همسایگان می‌شناسید و به دلیلی، رویتان نمی‌شود فطریه را به او بدهید، می‌توانید به عنوان هدیه یا عیدی، آن را به او بدهید و به او نگویید که فطریه است، اما باید حتماً خودتان در هنگام پرداخت آن، نیت فطریه بکنید.

 

سعی کردم به صورت جمع و جور و البته تقریباً کامل، احکام ضروری فطریه را بنویسم؛ اگر نکته و یا سؤال خاصی به ذهنتان رسید، در نظرات همین پُست بنویسید.

<
میرمحمد
۲۳ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

"روهینگینا" فرزند کوچک و بی‌دفاع "ائیرینه" از بد روزگار، گذرش به سرزمین پسران "تنزین گیاتسو" افتاد و آنجا ماندگار شد؛ سرزمین پسرانی بی‌مهر و ستم‌پیشه و کشتارگر ...
"تنزین گیاتسو" که بیست و سه سال پیش، جایزه گرفته که هرکار دلش می‌خواهد بکند، به پسرانش (راخین‌ها) دستور داد "روهینگینا" را شکار کرده و کباب کنند؛ و گفت، هرچه بتوانید "روهینگا" را جزغاله‌تر کنید، خوب‌تر است و بیشتر خوشم می‌آید و اگر توانستید خاکسترش کنید که خیلی خوب‌تر تر است! راخین‌های دیوسیرت هم کم نگذاشتند و دمار ... از .... روزگار ... (اینجا را نویسنده، ننوشته، گویا دود چشمش را سوزانده)
"ائیرینه" دورادور، "روهینگینا"ی به سیخ کشیده شده را دید، و فقط دید؛ هرچقدر دلش سوخت، اما دست و دلش به کاری نرفت و نرفت تا این‌که در غروبگاه غریب روز شنبه، بیست و یکم مرداد، قلبش لرزید و اشکش جاری شد ... .
 


تبصره: می‌گویم رفقا! حال که دستمان برای نجات "روهینگینا" کوتاه است، بیایید برای قلب "ائیرینه" کاری کنیم!
تکمله: برای کسانی که نشانی دقیقتری می‌خواهند، می‌گویم که قلب "ائیرینه" در شانه راستش واقع شده.
تنبیه: خیلی‌ها برای "روهینگینا" نوشتند و خیلیها هم برای قلب "ائیرینه" و من از همه دیرتر رسیدم؛ می‌دانم قلبهایشان مهربان‌تر از آن است که نبخشندم ... .


تتمّه: انتخاب اسامی در این داستان، کاملا تصادفی نبوده، و این داستان "پر آب چشم" کاملا واقعی است ... .



سایت گرامی صراط، لطف داشته، مثل همیشه ...
<
میرمحمد
۲۳ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

 

شب قدر، و همه چیز دارد اندک اندک تمام می‌شود ...

شب قدر و همه چیز، دارد کم کم شروع می‌شود ...

بنده خدا، امشب، در هیاهوی عرش و فرش گم می‌شود ...

بنده خدا، امشب، پیدا می‌شود ....

خدا امشب می‌خواند ...

خدا امشب خوانده‌ می‌شود ...

...

و در این "کش کشان عاشق و معشوق" کوشش عاشق بیچاره به جایی خواهد رسید، و تقدیر سال بندگی 91-92 رقم خواهد خورد ...

میرمحمد
۲۲ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

شاعر، در آن وانفسای قدرت‌مندی مخالفین،‌ سروده:

 

ای دل غـلام شـاه جـهان بـاش و شـاه بـاش          پـیـوسـتـه در حـمــایـت و لـطـف اله بـاش
از خــارجـی هــــزار بـه یـک جـو نـمـی خـرنـد         گو کـــوه تــا به کـــوه مـنــافـق سـپــاه بــاش
چـون احـمـدم شفیـع بـود روز رستـخـیـز               گــو ایـن تـن بـلاکــش مـن پــر گـنــاه بــاش!
آن را که دوستی عـلی نیست کافر است             گـــو زاهـــد زمــانــه و گــو شــیـخ راه بــاش
امـروز زنـده ام بـه ولای تـو یــا عــــــــلـی              فـردا بـه روح پـــاک امــامــان گــواه بـاش
قبر امـام هـشتم و سلطــان دیـن رضـــــا              از جــــان بـبـوس و بـر در ِ آن بــارگــــاه بـاش
دستـت نـمی رسد که بـچـینی گـلی ز شاخ         بـــاری بـه گـلـــبـن ایــشــــان گـیــــاه بــاش
مــرد خــدا شـنــاس کـه تـقـوی طـلــب کـند          خواهی سـپـیـد جامه و خـواهی سیـاه باش
[شاعر] طـریـق بـنـدگـی شـــاه پـیـشـه کـن         وآنــگـاه در طــریـــق چــو مــــردان راه بـــاش

 

شاعر در آن گیر و دار شیعه‌کشی، سروده:

 

در مذهب ما کلام حق ناد علی است               طاعت که قبول حق فتد یاد علی است

از جمله آفرینش کون و مکان                           مقصود خدا علی و اولاد علی است

 

شاعر در آن زمانه پر های و هوی صوفیان، سروده:

 

کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل‏            بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

 

شاعر در آن روزگار سرد و خشک، سروده:

 

[شاعر] ز جان محبّ رسول است و آل او        بر این سخن گواست خداوند اکبرم‏

 

و باز هم، از پای ننشسته، و غیرتمندانه سروده:

 

طالع اگر مدد کند، دامنش آورم به کف                گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شعف

...

[شاعر] اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق         بدرقه رهت شود همّت شحنه نجف

 

آری! شاعر سنّی است!!!

 


* در موزد غزل اولی، برایم مهم نیست که در نسخه مُثله شده غنی و قزوینی، حذفش کرده‌اند، و اربابان نشر، شمارگان این نسخه ابتر را میلیونی کرده‌اند! برایم مهم آن است که زمانی در دوره زندیه، فقط این غزل و یک غزل دیگر را در آرامگاه حافظ نقش کردند (ببینید) و در نسخه‌ چاپ سنگی که مادرجانم دارد و مال سال 1330 است و نسخه‌ای که پدرم دارد و چاپ انتشارات امیرکبیر در سال 1348 است و دو نسخه که خودم دارم، یکی با تصحیح دکتر تیمور برهان لیمودهی و یکی با تصحیح محمد بهشتی، این غزل برای راضی کردن برادران ناتنی، حذف نشده... و هست، کامل، و به همین زیبایی!

 

**خودش، روزگار الآن را پیش‌بینی کرده شاید! آخر خودش گفته بود:

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس                     گویا ولی‌شناسان، رفتند از این ولایت

...

عشقت رسد به فریاد، گر خود به سان حافظ           قرآن ز بر بخوانی،‌ با چارده روایت

 

*** امروز، روز علی علیه السلام است، و شاید، بهترین روز بود که این بغض را بشکنم!

یا علی!

میرمحمد
۲۰ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

خدایا! اگر هزار شب قدر هم بیاید و تا صبح، بنالیم و بباریم، آیا همچون علی علیه‌السلام خواهیم شد...؟

یا این که، اصلاً خدایا! چندهزار شب قدر، باید بنالیم و بباریم، تا آخرین پسر علی علیه‌السلام بیاید ... ؟

علی علیه‌السلام، تنهاترین مرد خدا بود، و تو از خیلی از "تن"ها باید بگذری، تا محرم آن "تنهاترین" شوی ...

علی علیه‌السلام، امشب به ملکوتیان، سلام دوباره می‌دهد، بعد از شصت و سه سال جدایی و سی سال "تنهایی" ...

امشب، شب توبه است، شبی که "تو" "به" خدا می‌رسی ... فراموشم نکن آن بالا!

امشب، شب زاده شدن است، از "نو" زاده شدن ... در معصومیت اشک‌هایت فراموشم نکن، ای "نوزاد" ...

<
میرمحمد
۱۹ مرداد ۹۱ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

 

روزگاری، جماعتی تنبل، که زورشان می‌آمد ذکر شریف صلوات (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کامل بنویسند، بدعت (ص) نوشتن را گذاشتند. با این توجیه که می‌خواهیم این اسماء شریفه در معرض هتک و بی‌حرمتی قرار نگیرد و دست بی‌وضو به آن نخورد! ضربه‌ای که این جماعت به فرهنگ و نگارش دینی ما زدند، کم نبود از هرزه‌درایی های توهین‌کنندگان به اسامی ائمه علیهم السلام و البته که آن موقع، کسی صدایش در نیامد!

غافل از آنکه:

اولا: حضرت پیامبر اعظم صلوات الله و سلامه علیه، می‌فرمایند: "هرکس در کتابی یا نوشته‌ای بر من صلوات بنویسد، تـا زمـانی که نـام مـن در آن کتـاب هـست، فرشتگان پیـوسته برای او از درگاه حـق طلـب آمـرزش میـکنند.
(بحارالانوار جلد91صفحه71)

ثانیا: سکه‌های ولایتعهدی حضرت امام رضا علیه السلام را دیده اید؟ اگر ندیده‌اید، اینجا یا اینجا را ببینید؛ به نظر شما، اگر چنین احتیاطی برای اسماء متبرّکه شایسته بود، حضرت عالم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین با ضرب این سکه‌ها برخورد نمی‌نمود؟! یا اقلا حدیثی در مذمت چنین اقدامی نمی‌فرمود؟ چه چیزی
بیشتر از سکه در معرض بی‌احترامی و لمس بدون طهارت؟

ثالثا: مراجع معظم تقلید، در مورد چاپ و نشر اسماء جلاله و متبرکه در روزنامه‌ها و مجلات، فرموده‌اند که چاپ اشکالی ندارد، ولی استفاده‌کنندگان باید مراعات حرمت را بکنند.

رابعاً: آیا علم به این که کسی یا کسانی، در جایی، به قرآن کریم بی‌حرمتی می‌کنند، دلیل می‌شود که چاپ و نشر قرآن را متوقف کنیم؟!

به هر روی، قسمت دردناک‌تر این است که این سنّت غلط، در مواردی هم که ابداً احتمال بی‌حرمتی نیست (مانند بیلبوردها و تابلوهای تبلیغاتی، و نوشتارهای فضای مجازی) هم دیده می‌شود! کافی است قدری در کوچه‌ و خیابان حواستان به تابلوها باشد و در فضای مجازی هم ببینید که مذهبی‌نویسانمان، چگونه می‌نویسند!
و انصافاً در فضای مجازی که لمس اسماء هرگز معنایی ندارد و نوشتن صلوات کامل هم جز Copy و Paste، وقت و هزینه‌ای نمی‌برد، این بی‌انصافی خیلی تلخ‌تر است!

به نظرم، باید یک نهضتی راه بیندازیم برای تکریم و بزرگداشت اسماء متبرّکه؛ نهضت صلوات‌نویسی! همانطور که در صدا و سیما، از چندسال پیش، مجریان اخبار، سنّت حسنه صلوات را پایه گذاشتند و میلیونها صلوات را همراه خود کردند و فضای سراسر میهن را در هنگام آغاز اخبار، معطّر ... .

بیاییم، با هم عهد ببندیم تا در سایت‌ها و وبلاگ‌هایمان، اسامی مقدّس محمّد و علی و فاطمه و اولاد مطهرشان صلّی الله علیهم اجمعین را کامل و درست بنویسیم، و همراه آن، ذکر مقدس صلوات را، آن هم بدون پرانتز و گیومه، که جزء اصلی کلاممان باشد! نه جمله معترضه و قابل حذف!
تا دنیا دنیاست، به حول و قوه الهی، این نوشتار باقی می‌ماند و تا دنیا دنیاست، برایمان ثواب می‌نویسند ان‌شاءالله ... .
اهالی قلم، سرفرازم می‌کنند اگر در نظرات ذیل همین مطلب، پذیرش این عهد را اعلام فرمایند.
 

* این هم بی‌ارتباط با موضوع نیست که دردم می‌گیرد وقتی می‌بینم و می‌شنوم که مدّاحان محترم و خطبای گرامی، برای این که مبادا صلوات فرستادن مردم، مزاحم فعالیت شریفشان شود، از گفتن نام مقدّس محمّد ابا می‌کنند، و بجای آن می‌گویند پیامبر ... دیده‌اید آیا؟! آنها هم نهضتی لازم دارند!

** غیر از ذکر مقدس صلوات، اذکار دیگری هم به این سرنوشت دچار شده‌اند: "علیه السّلام" و "سلام الله علیها" و "عجّل الله تعالی فرجه الشّریف" و "رحمة الله علیه" تبدیل شده‌اند به: (ع) و (س) و (عج) و (ره) و ... همّت کنید عزیزان که این‌ها را هم درست بنویسیم!

***جایی که اسم دو تن از معصومین علیهم السلام را می‌نویسیم، بایستی از عبارت علیهما‌ السلام استفاده کنیم، که این مورد را در این موارد اغلب دیده‌ام که رعایت نمی‌شود: حسن بن علی علیهما السلام، موسی بن جعفر علیهما السلام، علی بن موسی الرضا علیهما السلام و مانند آن.

**** شنیده‌اید حرمت امامزاده را،‌متولی باید رعایت کند؟! صفحه زندگی‌نامه امام رضا علیه السلام را در این سایت وزین مشاهده فرمایید! شاهد عرایض قبلی بنده!

تکمله: پایگاه محترم وبلاگ‌نویسان ارزشی، این پیشنهاد حقیر را در ستون "جنبش‌های وبلاگی" درج فرمود... و نیز پایگاه گرامی عمارنامه، لایق دانستند حقیر را و این مطلب را اینجا بازنشر نمودند؛ اجرشان با صاحب صلوات ان‌شاءالله...
 
<
میرمحمد
۱۸ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ نظر