هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

مقبول مقتول

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۰۵ ق.ظ

 

تاریک و روشن بامداد بشریّت، وقتی که هابیل و قابیل تازه از روی پای بابایشان بلند شدند ... نه! کمی بعدتر، که رشید شدند و کاربلد شدند و بعد عاشق و حاجتمند و آخرش کارشان کشید به نذر و نیاز ...

هابیل را خدا پذیرفت و قابیل را نه ... یادتان هست؟

قابیل: "مطمئن باش تو را می‌کشم!"

هابیل: "خدا فقط از پرهیزکاران می‌پذیرد ... اگر هم می‌خواهی مرا بکشی، من به روی تو دست دراز نمی‌کنم ... از خدا می‌ترسم ... ."

قابیل، سنگ بزرگی برداشت که البتّه "علامت نزدن" نبود...

خون اوّلین مظلوم مهربان پرهیزکار به زمین ریخت...

...

اولاد هابیل هستیم آیا ... ؟

دست ظلم به روی کسی دراز نمی‌کنیم ... ؟

یا این که، قابیل هستیم، در دل، در خانه، در مردممان ... .

خداوند، پرهیزکارمان کند، باشد که پذیرفته شویم ... .

* با نگاهی به آیات 27 و 28 سوره مبارکه مائده.

<
۹۱/۰۶/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
میرمحمد

دل‌نوشت

نظرات  (۶)

۱۶ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۲۸ گـــُـــل استـــم :)
اولـادِ هـابیل استـم؟؟ :(

×خـداونـد پـرهیزکـارمان کنـد انشاءالله!
پاسخ:

سلام
ان‌شاء الله ...
التماس دعا ...
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل آدمیت مرده بود...شعرش خیلی طولانی تره ولی چون الان حوصله ندارم وکمی از شما میترسم والانم از وقته خوابم گذشته به همین مقدار بسنده میکنم آدم نیستیم هابیل یا قابیل بودنش پیشکش!
پاسخ:

ترس از من...؟! می‌شود بفرمایید چرا؟
پناه می‌برم به خدا اگر باعث ترس یا رنجش بنده‌اش شده‌ام ...
برای آدم شدنم دعا کنید و حلالم بفرمایید ...
نمدونم چرا!کلا کم پیش میاد از کسی بترسم ولی از شما....اگه میام و نظر میدم هم دلیلش حساب نبردنمه که اونم کلا پیش نمیاد!
پاسخ:

باز هم نفرمودید دلیل "ترس" را ... خیلی مراعات می​کنم که کسی را از خودم نرنجانم، ولی نمی​دانم چه خطایی کرده​ام که اینطور ...
ممنون که با همه اینها سایه لطفتان را از سرم کم نمی​کنید و نظر می​دهید ...
باز هم شرمنده و عذرخواهم ...
برادر من این منافق بازیا چیه؟حرفی داری به خودم بگو چرا میری به سحر میگی؟
پاسخ:

سلام بزرگوار
متأسّفم از این که ناخواسته باعث رنجش شدم، ولی خدا می‌داند که منافق‌بازی کردم ... راستش شما نظر داده‌ بودید که از بنده می‌ترسید، من ذیل همان کامنت، خواهش کرده بودم دلیلش را بفرمایید؛ اما چیزی نفرمودید. در کامنتتان، ایمیل یا آدرس وبلاگی نبود، لذا با توجّه به نوشته گوشه وبلاگ "هر گوشه آن نیمکت‌ها ..." (http://madreseyemooshha.blogfa.com/) که نوشته بودند:

نویسندگان

این گروه نیمکت نشیننده و مخوف!!!
سحر سلطان جنگل!
بچه چغک
مهناز (خواجه دستقیچی)
کیمیای بزرگ!
زهرای جان!
و دیگر دوستان...

گفتم شاید پیامم به شما برسد؛ لذا آنجا نظر گذاشتم و درخواست کردم عیوبم را متذکّر شوید ...
امّا بعد با گفته یکی از دوستانتان متوجّه شدم آنجا دیگر نمی‌نویسید ...
محبّت کنید به دوستان بفرمایید از لیست نویسندگان حذفتان کنند تا بنده ناآگاه به اشتباه نیفتم ...
به هرحال باز هم عذرخواه و شرمنده‌ام و از شما تقاضا دارم حلالم بفرمایید ...
برای خالص شدنم دعا کنید ...
یا حق ...
نه خیر خیلی هم اسمم اونجا جاش خوبه!واسه قشنگی دکور گذاشتن!بعدشم گفتم که ترسم دلیل نداره...
پاسخ:

سلام
ممنون از لطفتان ...
صلاح مملکت خویش خسروان دانند ...
جسارتم را ببخشایید، التماس دعا ...
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۲۹ گذرگاه رفتن
سلام علیکم
اینکه با توجه به آیات و روایات مطلب و داستان می نویسید عالی است. بنده خادم یک نشریه قرآنی هستم امیدوارم با شخصیت حقیقی شما بیشتر آشنا شوم تا از مطالبتون در نشریه استفاده کنم. لطفا خودتون را بیشتر معرفی نمایید یا آدرسی و شماره تلفنی بدهید تا بتوانم به قلم ارزشمندتان خدمتی بکنم
پاسخ:

سلام استاد بزرگوارم
ممنون از نظر لطفتان به بنده حقیر ...
حقیقتاً عرض می‌کنم که چیزی برای عرضه ندارم ... جز همین سطوری که همین‌جا می‌نویسم که آن را هم از محضر شما بزرگواران کسب فیض کرده‌ام ...
قلم نوپایم اگر چیزی می‌نویسد که با اغماض حضرتعالی قابل قبول است، هرطور و هرجا که مایل هستید می‌توانید نشر دهید، به هر اسمی که مایل بودید. هرگز، کوچکترین حقّی برای خودم قائل نیستم، برای استفاده از نعمتهایی که "او" به ما داده ...
برای اطّلاع شما و سایر بازدیدکنندگان گرامی، باز هم تأکید می‌کنم، استفاده از مطالب این جریده بی‌مایه، برای همه عزیزان، به هر نحوی که صلاح می‌دانند، بدون اسم نگارنده حتّی، کاملاً آزاد است ... .
و البتّه همواره محتاج نقد و نظر و غلط‌گیری شما اساتید بزرگوار و فاضل هستم ... .
التماس دعا ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">