هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

ارزانترین نوع تخمه‌ی آفتابگردان، حدوداً کیلویی دو هزار تومان است. مطابق اعلام کارخانجات روغن‌کشی (مثلا اینجا) حدودا 30 تا 40 درصد تخمه را روغن تشکیل می‌دهد، یعنی برای تهیه یک کیلو روغن، اقلا حدود دو و نیم تا سه کیلو تخمه لازم است؛ حالا به این اضافه کنید هزینه‌های موادّ افزودنی نگه‌دارنده و کارخانه و کارگر و بسته‌بندی و تبلیغات و ... . با یک حساب سرانگشتی، هر کیلو روغن آفتابگردان حدود 7 تا 10 هزار تومان آب می‌خورد که ما آن را به حدود 3 تا 4 هزار تومان خریداری می‌کنیم! جهت اطّلاعتان عرض می‌کنم، یارانه‌ی روغن هم خیلی وقت است که حذف شده! حال، سؤال اینجاست که پس چگونه روغن به این گران‌قیمتی را کارخانه‌های عزیز به کمتر از نصف قیمت به ما می‌فروشند؟!
خیلی‌ها، تولیدکنندگان و توزیع‌کنندگان روغن را به خیلی چیزها متّهم می‌کنند! امّا بنده اینجا کسی را به چیزی متّهم نمی‌کنم! فقط اینها را نوشتم که این درخواست را از خدمتتان داشته باشم:
روغن مصرفی‌تان را تا حدّ امکان کم کنید، ولی همان کم را روغن خوب و سالم و مطمئن مصرف کنید.
اگر فعّالیِت روزانه‌تان زیاد است و خدای نکرده مشکل خاصّ جسمی ندارید، روغن حیوانی (دنبه، کره و ...) و گرنه، برای سرخ کردن و پخت و پز از روغن کنجد و برای سالاد از روغن زیتون استفاده کنید.
به نظر کمی گرانتر می‌شود، ولی اگر هزینه‌های درمانی «بعدها» را (بیماری‌های قلبی و کبدی ناشی از مصرف روغنهای ناسالم) در نظر بگیریم، این پیش‌گیری هرچند در ظاهر قدری گرانتر، امّا خیلی خیلی به صرفه‌تر خواهد بود.

تندرست باشید!

میرمحمد
۰۸ آذر ۹۱ ، ۱۷:۴۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۹ نظر

 

امشب، نوجوانان سرگرم گل گفتن و گل شنیدنند ... تشنگی امان بریده، ولی وعده وصال چنان مستشان کرده که انگار هزار سال است غم ندیده‌اند! دخترکان کوچک هم سرشان بند بازی است، اینطوری عطش را نادیده می‌گیرند. بزرگترها هم مشغول راز و نیازند و شش‌ماهه ... شش‌ماهه در آغوش مادر است ...

...

ای آفتاب! دیگر طلوع مکن!

دل داری ببینی؟

نوجوانی اگر به خون کشیده شود، فرداست ...

پیری اگر محاسن به خون گلگون کند، فرداست ...

دستی اگر بریده شود، فرداست ...

سری اگر جدا شود، فرداست ...

تیری اگر به چشم روشن و سینه مطهر و گلوی نازک بنشیند، فرداست ...

مشکی اگر دریده شود، فرداست ...

عصر فرداست که مصیبت نعل تازه و گوش پاره و انگشت بریده و اسارت را می‌بینی ای آفتاب!

دلت می‌آید طلوع کنی؟

...

بشریّت فردا عزادار می‌شود ... نه! کائنات فردا عزادار می‌شود ... نه! بود و نبود ... نه! بالاتر ...

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال                 او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال ...

فهمیدی راز سیه‌پوشی کعبه را...؟

...

امشب ...

امشب شهادت‌نامه‌ی عشاق امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه‌ی خون خدا
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الأمان، زین دشت برپا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‌اند
فردا به زیر خارها، گم‌گشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه‌ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی‌دست، سقا می‌شود

امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب بود جای علی، آغوش گرم مادرش
فردا چو گل‌ها پیکرش، پا مال اعدا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثار الله را
فردا عزیز فاطمه، بی‌یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانیْ نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سَر سِرّ خدا، بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصارا می‌شود

ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد حسان
فردا اسارت نامه‌ی زینب چو اجرا می‌شود

«مکن ای صبح طلوع!»

...

میرمحمد
۰۴ آذر ۹۱ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

علمدار علیه‌السّلام روز عاشورا دست داد و سر داد و جان داد، ولی از قدیم تاسوعا را به نامش کرده‌اند.

می‌گویم اگر برای علمدار اشک می‌ریزیم، نه اشک حسرت و عزا و مصیبت، که باید اشک حماسه باشد؛ و اشک حماسه می‌دانی یعنی چه؟ اشکی که وقتی می‌ریزی که می‌بینی برادرت، یکه و تنها، همچون شیر به جماعت بی‌شمار روبهان می‌زند و تار و مارشان می‌کند. برادر خوش قد و بالایت که ماه قبیله می‌خوانندش، تشنه و خاک‌آلود، می‌رزمد و می‌غرد و به «رودخانه رؤیاها» نزدیک می‌شود؛ بخواهی نخواهی چشمانت خیس می‌شود ... نمی‌شود؟

امام علیه‌السّلام را نمی‌دانم امّا ... نبرد برادر را می‌بیند و می‌داند که ساعتی دیگر، علمدارش، به همراه عَلَم به خاک و خون می‌افتد ...

آی جماعت عزادار! این‌قدر «آب آب» نکنید! آب آوردن بهانه بود برای اثبات عاشقی عبّاس علیه‌السّلام ... شاهدش هم، آب نخوردنش ... .

یادتان هست:

والله إن قطعتموا یمینی       إنّی أحامی أبداً عن دینی ...

به خدا به اندازه‌ی ده شب روضه، «اشک حماسه» دارد این تک بیت رجز ...

و ...

آن سیصد متر از فرات تا حرم، چه بر سر علمدار آمد که برای اوّلین بار فریاد زد: برادرم! برادرت را دریاب ...

********

مادّه‌ی عمل‌کننده‌ی مینهای منوّر، ترکیباتی از فسفر است که سوختن آن، غیر از نور شدید و خیره‌کننده، بین 5000 تا 7000 درجه‌ی سانتیگراد حرارت ایجاد می‌کند ... گرمایی که به راحتی فولاد را ذوب کرده و حتّی به جوش می‌آورد ... حالا تصوّر کنید وسط عملیات، در هنگام گشودن معبر، مین منوّر عمل کند و برای لو نرفتن محلّ استقرار رزمندگان، جوان 16-17 ساله با شکم روی مین‌ِ شعله‌ور بخوابد ...
 می‌دانم که چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد تا پرواز روحش، ولی به نظرتان چقدر تشنه می‌شود ...؟

********

می‌دانستم که داوود میرباقری کاربلد است و اگر هم چهره‌ی علمدار را نشان داده، حتماً طوری این کار را کرده که حرمتی نشکند و وهنی نشود ... و دلم گرفت وقتی دیدم «مختارنامه» بی علمدار شد ...

امّا امروز خواندم که آن تکه‌های بریده شده، از جایی درز کرده و در اینترنت پخش شده ... دیدمش و باریدم ...

شما هم اگر خواستید، اینجا شاید باشد هنوز و

اگر یادتان بود و باران گرفت     دعایی به حال بیابان کنید ...

یا حق ...

میرمحمد
۰۳ آذر ۹۱ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر

 

امروز دو مرتبه اخطار گرفتم ... یک بار صبح و یک بار غروب ... خدا قسمتتان نکند چنین تجربه‌ای را ...

امروز دو مرتبه «مرگ» را خیلی خیلی خیلی نزدیک دیدم ... آنقدر نزدیک که به حساب خودم شهادتین را هم خواندم ... و چه ترسی داشتم از مُردن در این حال و روز تبه‌کاری و سیه‌رویی ...

***

دیروز، روز خیلی پرکار و شلوغی بود و دیشب خسته و شکسته به خانه آمدم، اعتراف می‌کنم برخورد درستی با هم‌سرم نداشتم، به بهانه‌ی کاملاً بی‌خودی رنجاندمش و دل پاک و مهربانش را شکستم و همین امروز صبح با آن قدرت‌نمایی «مرگ» هشدار گرفتم ...

***

وای از این فراموشی و غفلت ...

عصر که خسته و پریشان به محلّ کار سوم رفتم، مثلاً درگیر کار شده بودم که صدای شوخی و خنده‌ی دو تا از همکاران بسیار بزرگوار و محترمم آشفته‌ام کرد ... . غافل از این که آن بنده‌های خدا از صبح درگیر کار سنگین بوده‌اند و حالا که کمی سرشان خلوت شده است، مجالی یافته‌اند برای رفع خستگی و تجدید قوا ... . این شد که قدری تند شدم و ناجوانمردانه، پرخاش کردم ... . و آن دو مهربان، با نهایت کرامت و فروتنی، از جسارت کودکانه‌ام گذشتند ... .

هشدار غروب هم، بابت این خبط و خطایم بود ...

***

این را نوشتم که به طور خاص حلالیّت بطلبم از همسر صبورم و از آن دو استاد گرانمایه‌ و مؤمن و از برادر نازنینم، استاد «رضا‌زاده» عزیز و باجناق مهربانم که زحمت بیمارستان و ... به دوش ایشان افتاد ... .

و همچنین، به طور عام حلالیّت بطلبم از شما خوانندگان بزرگوار و دوستان بزرگوارم بابت تضییع وقت و حقّتان ... و بابت بی‌ادبی‌هایم ... نمی‌دانید «مرگ» چقدر نزدیک است و نمی‌دانید چقدر از آن ترسیدم ... .

***

خدایا‌! سپاس که باز هم مهلتم دادی ... . توفیق توبه‌ام عطا فرما، قبل از آن که خیلی دیر بشود ... .

 

 

میرمحمد
۰۱ آذر ۹۱ ، ۱۹:۵۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ نظر