سایهی همسایه ...
جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۵۱ ق.ظ
همسایهی مهربان و باصفا، گوشه دنجی در خانهاش، روی زمین خدا نشسته و با میهمان عزیزش، غرق گفت و گو است. ساده، خاکی، خالص و بیریا ... به بهانه تولّدش جشن گرفتهایم [و البتّه بیشتر به کام خودمان!] پر هیاهو و پر سر و صدا ... نمیدانم قلب خدایی و سادهپسندش با ما و کارهایمان "حال" میکند یا نه، ولی آنقدر آقاست و نظربلند، که به همهی ما لبخند میزند و باز رویش را به طرف آن میهمان نازنینش میکند و باز هم گل میگویند و گل میشنوند ... .
همسایهی نازنین، آنقدر گرانقدر و والامرتبه است که باید شرممان بیاید در حضورش خطایی کنیم، ولی ما آن قدر پررو هستیم که نه تنها شرم نمیکنیم، بلکه خطایمان را هم خطا نمیدانیم ... !
همسایهی باحال ما، خیلی لوتی و بامرام است! حتّی همین امروز و امشب هم که تولّدش است، حواسم را جمع نمیکنم و مدام نامردی و بیصفتی میکنم، ولی او مروّت دارد و سر سیاه زمستان که به خاک تیره بنشینم از فلاکت و بیقدریام، باز هم مردانه هوایم را دارد و حتّی بیدعوت، به خانهام میآید و روشنی و گرما میآورد ... .
********
این شبها که آقا میهمان زیاد دارد، از فاصلهای خیابان را بر خودروها میبندند. ده پانزده دقیقهای باید پیاده بروم تا برسم به حرم و زیارتش کنم، و زیر لب چقدر غر میزنم و البتّه چقدر به خودم وعدهها میدهم و با خودم فکر میکنم که وقتی رسیدم، دست به سینه گذاشتم و سلام دادم، چشم در چشم گنبد و بارگاه آقا، خیلی زود اجرم را بطلبم!
...
و تا برسم و همان صحنهی کذایی سلام دادن، یک چیزی شبیه برق تمام بدنم را مور مور میکند و موهایم سیخ میشود ... نفری که چند قدم از من جلوتر است، با پای کوتاهترش، پای بلندتر را به زمین میکشد و هردوپا بدون کفش ... و حتّی تعارف "ویلچر" خادم را هم پس میزند ...
و خیلی باید سیاه و سنگ باشم، اگر نبارم ... آن لحظهای که روی شالی که به گردنش انداخته، این جمله را میبینم: "کاروان زائرین پیاده امام رضا علیه السلام - قوچان"
********
آی! همسایهها! خوب همسایهای داریم! نیاز به معرّفی و تبلیغ ندارد! فقط جهت اطّلاع میگویم که هروقت شکست عشقی خوردید و واقعاً از همه همه همه ناامید شدید، هروقت مریضتان را همه جواب کردند ، هروقت قرض و قوله تا خرخرهتان رسید و دستتان از همه جا کوتاه شد، هروقت چشمههای امیدتان خشک شد و و خلاصه هروقت به بنبست رسیدید، بروید زیر سایهی این همسایه و فقط یک سلام بکنید ... . "اینجا برای عشق شروعی مجدّد است ... "
فقط یادتان باشد، آن روزی هم که کشتی زندگیتان، بر ساحل امن و سلامت بود هم گاهی به یادش باشید ... .
********
همیشه از تعابیر اغراقآمیز در مورد ائمّه علیهم السّلام گریزان بودهام و با تشبیهات نامناسب در مورد "خلق الله" هم میانهای ندارم، ولی نمیدانم اخلاص مرحوم شیخ عبّاس قمی رحمه الله چه نمکی به این شعر داده (قسمت زیارات امام رضا علیهالسلام در مفاتیح آورده است) که هروقت زیارت میروم، بخواهم یا نخواهم زمزمهام میشود و ... :
شاها چو تو را سگی بباید گر من بُوَم آن سگ تو شاید
هستم سگکی ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته
خود را به خودی کشیده از جُل افکنده به پیش تو سر ذُل
افکن نظری بر این سگ خویش سنگم مزن و مرانم از پیش ...
دعا کنید بیفکند نظر را و نه سنگ را بر این همسایهی ناخلف نااهل ...
********
"ثبت نام خادمی" را یادتان هست؟ آنجا عرض کردم و اینجا هم دوباره، که حرم فقط اینجا و این شهر نیست ... حرم، قلب شماست وقتی چشمتان به یادش تر میشود ... . شک نکنید!
پس شما از من "همسایه" هم "همسایهتر" هستید ... خیالتان تخت!
********
هنوز هم یک عالَم نوشتنم میآید به عشق آن مهربان! ولی خیلی سرتان را به درد آوردم!
فردا هم، خواهم نوشت، اگر آقا روزیام کند ... .
همسایهی نازنین، آنقدر گرانقدر و والامرتبه است که باید شرممان بیاید در حضورش خطایی کنیم، ولی ما آن قدر پررو هستیم که نه تنها شرم نمیکنیم، بلکه خطایمان را هم خطا نمیدانیم ... !
همسایهی باحال ما، خیلی لوتی و بامرام است! حتّی همین امروز و امشب هم که تولّدش است، حواسم را جمع نمیکنم و مدام نامردی و بیصفتی میکنم، ولی او مروّت دارد و سر سیاه زمستان که به خاک تیره بنشینم از فلاکت و بیقدریام، باز هم مردانه هوایم را دارد و حتّی بیدعوت، به خانهام میآید و روشنی و گرما میآورد ... .
********
این شبها که آقا میهمان زیاد دارد، از فاصلهای خیابان را بر خودروها میبندند. ده پانزده دقیقهای باید پیاده بروم تا برسم به حرم و زیارتش کنم، و زیر لب چقدر غر میزنم و البتّه چقدر به خودم وعدهها میدهم و با خودم فکر میکنم که وقتی رسیدم، دست به سینه گذاشتم و سلام دادم، چشم در چشم گنبد و بارگاه آقا، خیلی زود اجرم را بطلبم!
...
و تا برسم و همان صحنهی کذایی سلام دادن، یک چیزی شبیه برق تمام بدنم را مور مور میکند و موهایم سیخ میشود ... نفری که چند قدم از من جلوتر است، با پای کوتاهترش، پای بلندتر را به زمین میکشد و هردوپا بدون کفش ... و حتّی تعارف "ویلچر" خادم را هم پس میزند ...
و خیلی باید سیاه و سنگ باشم، اگر نبارم ... آن لحظهای که روی شالی که به گردنش انداخته، این جمله را میبینم: "کاروان زائرین پیاده امام رضا علیه السلام - قوچان"
********
آی! همسایهها! خوب همسایهای داریم! نیاز به معرّفی و تبلیغ ندارد! فقط جهت اطّلاع میگویم که هروقت شکست عشقی خوردید و واقعاً از همه همه همه ناامید شدید، هروقت مریضتان را همه جواب کردند ، هروقت قرض و قوله تا خرخرهتان رسید و دستتان از همه جا کوتاه شد، هروقت چشمههای امیدتان خشک شد و و خلاصه هروقت به بنبست رسیدید، بروید زیر سایهی این همسایه و فقط یک سلام بکنید ... . "اینجا برای عشق شروعی مجدّد است ... "
فقط یادتان باشد، آن روزی هم که کشتی زندگیتان، بر ساحل امن و سلامت بود هم گاهی به یادش باشید ... .
********
همیشه از تعابیر اغراقآمیز در مورد ائمّه علیهم السّلام گریزان بودهام و با تشبیهات نامناسب در مورد "خلق الله" هم میانهای ندارم، ولی نمیدانم اخلاص مرحوم شیخ عبّاس قمی رحمه الله چه نمکی به این شعر داده (قسمت زیارات امام رضا علیهالسلام در مفاتیح آورده است) که هروقت زیارت میروم، بخواهم یا نخواهم زمزمهام میشود و ... :
شاها چو تو را سگی بباید گر من بُوَم آن سگ تو شاید
هستم سگکی ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته
خود را به خودی کشیده از جُل افکنده به پیش تو سر ذُل
افکن نظری بر این سگ خویش سنگم مزن و مرانم از پیش ...
دعا کنید بیفکند نظر را و نه سنگ را بر این همسایهی ناخلف نااهل ...
********
"ثبت نام خادمی" را یادتان هست؟ آنجا عرض کردم و اینجا هم دوباره، که حرم فقط اینجا و این شهر نیست ... حرم، قلب شماست وقتی چشمتان به یادش تر میشود ... . شک نکنید!
پس شما از من "همسایه" هم "همسایهتر" هستید ... خیالتان تخت!
********
هنوز هم یک عالَم نوشتنم میآید به عشق آن مهربان! ولی خیلی سرتان را به درد آوردم!
فردا هم، خواهم نوشت، اگر آقا روزیام کند ... .