معشوق میگوید: اگر دوستم داری فلان کار را بکن!
عاشق میگوید: میدانی که اصلا دلم نمیخواهد! ولی چون تو میگویی، چشم!
***
بایدها و نبایدهای الهی، دو دسته هستند، یکی آنهایی که با عقل و میل من هم جور هستند؛ یعنی به راحتی میتوانم با وجدانم، حکمتش را بفهمم و به آن عمل کنم، مثل: دروغ نگفتن، مردمآزاری نکردن، احترام به والدین، نخوردن سمّ، انفاق و ...
دسته دیگر، چیزهایی هستند که خدا گفته، ولی ممکن است من، با عقل نابالغم، فلسفه آن را درک نکرده باشم؛ مثل: نماز خواندن، روزه گرفتن، حفظ چشم، رعایت حجاب، نخوردن چیزهای حرام و ...
میگویم: معیار "عشق و بندگی" ما به آن دادار مهربان، مقدار تقیّد و تعبّد ماست به آن دسته چیزهایی که ازمان خواسته، ولی فلسفهاش را نیافتهایم، و فقط و فقط به عشق او، و برای "عبودیّت" او پایبندشان هستیم، حتّی اگر خلاف میلمان هم باشد ... . وگرنه، انجام چیزهایی که عقل و دلمان هم آن را میخواهد که خیلی هنر نیست! هست؟!
بیایید عاشقانه بندگی کنیم ...
تکمله: صبح امروز، برای دومین بار رگ دستم را به فصّادی خبره و خردمند سپردم ... و نمیدانید بعد از تخلیه آن همه خون سنگین و کثیف و تعدیل مزاج "سوداوی" چه حال خوبی به آدم دست میدهد ... . هماره، دعاگوی آن طبیب حکیم، و تیم پزشکی همراهشان هستم، که ماهی یک بار به مشهد میآیند؛ زیارت میکنند و طبابت بیمزد و منّت ... پاداش خیرشان با دادار مهربان ... .
تتمّه: عصر امروز، افتتاحیهای که قبلاً عرض کرده بودم، برگزار شد، در نهایت آبرومندی و شکوه و با استقبال واقعاً درخور تقدیر مخاطبین نازنین ... . از همه برگزارکنندگان و شرکتکنندگان ممنونم و برایشان آرزوی موفقیّت و خوشبختی میکنم ... دعا کنید نیمه دوم افتتاحیه که فردا برگزار میشود هم به همین خوبی صورت پذیرد!
تبصره: به جماعت جوجگان مرغنشده مان، عصر امروز یک مهمان گرامی دیگر هم اضافه شد! بوقلمون زیبای مجهولالجنسیّتی (!) که صاحبخانه مهربان و گرامیمان محض رضای خدا ابتیاع فرمودند و محض رضای خدا نگهداریش را به ما سپردند! ما هم محض رضای خدا داریم توی اینترنت تحقیق میکنیم که به این زبان بستهی پر سر و صدا چی بدهیم که بخورد و بهش برنخورد! تا مراتب مهماننوازیمان را ثابت فرماییم، محض رضای خدا!!!
تنبیه: این بود کارنامه جمعه عزیزمان، یک روز تعطیل! بیشتر از این سرتان را درد نمیآورم، فقط برای بند آمدن نشتی خون محلّ زخم فصدمان دعا فرمایید! سایهتان مستدام!