عرفه
عرفه، عرفان
لاف عاشقی میزنم! میگویم عاشقم ولی عاشق چه؟ که؟ منی که نمیشناسمش ... معشوق را تا در نیابی، چگونه میتوانی دوست بداری؟ فرمودند «ما عرفناک حقّ معرفتک ...» و من میگویم «ما عرفتک شیئاً ...»
نشستهام این پایین و چشم به پرده میسایم، غافل از این که یار در پرده است ولی این پرده، یار نیست ... .
چون رفتهای دامنکشان من از تخیّل سودهام
بر پردههای چشم خود منت کشان دامان تو
هر شیوه کز شرم و حیا در پرده بودت ای پری
از پرده آوردی برون، ای من سگ عرفان تو ...
عرفه، عرفات
عرفات، صحرای جنون است ... «آدم» هم که باشی، برای جبران ترک اولی باید مجنون شوی و «صحرانشینی» کنی!
خوبی صحرا آن است که وسیع است ... همه در آن جا میشوند، همه ... . حتّی اگر به آن طول و عرض جغرافیایی معروف پایت نرسید، همه جا برایت عرفات است! آخر مگر جایی هست که معشوق نباشد؟
در صحرا بنشین و چشم بدار به راه ... پاک پاک که شدی، معشوق خودش میآید و به خانهاش میبردت ... . میآید! میبردت! این دو واژه را بارها بخوان و بگو و چشم بدار به راه ... .
میخواهی آتش بگیری؟ این را هم بخوان:
«اءَعْظَمُ اءَهْلِ عَرَفات جُرماً مَنْ اِنْصَرَفَ وَهُوَ یَظُنُّ اءَنَّهُ لَمْ یَغْفِرُ لَهُ»
در میان کسانى که به عرفات رفتهاند، بزرگترین گناه را کسى مرتکب شده است که از عرفات برود و گمان کند خداوند او را نبخشیده است ... .
عرفه، معروف
عاشق که شدی، رخت زرد میشود، خنده و گریهات بوی جنون میدهد، قیافهات از دور داد میزند که حالت خوش نیست!
آخرین نفری که میفهمد عاشق شدهای، خودت هستی! بس که فاش است این دیوانگی ... .
عاشق که شدی، خواهی نخواهی رسوا میشوی، و معشوق خوش دارد این رسوایی را ... .
پردههای تو در تو دارد عاشقی و یک پردهاش این است که جز معشوق، نمیبینی ... . سینهات که پر شد از آتش عشقش، میگدازی و میسوزی و ... چشمت پاک میشود ... .
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
عرفه، اعتراف
معروف عاشقی که شدی، معشوق هم خبردار میشود از این شیدایی و جنونت! اصلاً اولین نفری که باخبر میشود، خود جنابش است! ولی خوش دارد که بیایی و چشم در چشمش، همه چیز را بگویی ... اقرار کنی تا صاف شوی ... آری، پردهی دیگر عاشقی «اعتراف» است! در محضر حضرتش زانو بزن، دست دراز کن و اعتراف کن!
اعتراف کن که هیچ نبودهای و او هستیات بخشید ...
اعتراف کن که بد کردی و او آقایی کرد با خوبی کردنش ...
اعتراف کن که بیش از لیاقتت به تو بخشید ...
اعتراف کن که شرم داری از خطای بیش از این ... بس که بزرگی کرد و پرده انداخت بر تبهکاریت ...
و اعتراف کن که با این همه، باز هم دوستش داری ... دوستش داری ... دوستش داری ...
عرفه، معرّف
رویم نمیشود در خانهاش را بزنم ... سیاهکاریام از حد گذشته ... نه که معشوق نبخشایدم، من دیگر رویش را ندارم؛ بس که من شکستم و او چشم ببست ... .
عاشقش شدم و وصلش را میخواهم، با این «بیآبرویی» چه خاکی بر سرم کنم؟ اگر رفتم و راهم نداد چه ... ؟
وای که نمیدانید چقدر نازنین است آن معشوق! خودش راهش را یادم داده! آدم شریفی را میآورم، او را جلو میاندازم و خودم پشت سرش شرفیاب میشوم ... . معشوق به حرمت شرف و آبروی آن آدم شریف، رویم را زمین نمیاندازد و راهم میدهد ... .
آری! با معرّف میروم ... معرّفی که امضایش همهی سیهرویان اوّلین و آخرین را ضامن است برای شرفیاب شدن ... حتّی اگر خودش بیسر به محضر معشوق مشرّف شده ... .
عرفه، عرفه
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
امروز، بار عام حضرت معشوق است ... بار عام یعنی حضرت یار به تخت نشسته و همه را راه میدهد ... . کوچک و بزرگ، زشت و زیبا، خوب و بد، سپیدروی و سیهروی ... همه همه همه .... .
و خودش فرموده که اگر آن شب را نتوانستی دریابی، امروز را دریاب ... شاید آخرین فرصت باشد!
امروز عید عاشقان است ... و چه عیدی از روز وصل بالاتر؟
زمان و مکان در عرفه به هم میآمیزند ... عرفه، در عرفاتی، که فردا به خانهی معشوق درآیی ... عرفات میشود عرفه و خانهی خدا، روز پاک شدنت و به «قربت» قربان رسیدنت ... .
امروز راه به راه میآمرزد و با لبخند به آغوش میکشد ... .
امروز، خیلی چیزها را میشود شناخت ... خود را، معشوق را و بندگی را ... . و تا نشناسیش، محرم نمیشوی ... .
امروز دست در دست «معرّف» بگذار و ناله کن! و بدان که میپذیردت! خود حضرت معشوق گفته:
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ... .
بگو: ای بندگان من که به خودتان ستم کردهاید! از رحمت او ناامید نشوید که او همهی گناهها را، همهی همه را، یک جا میبخشد! شک نکنید که آمرزنده و بسیار بسیار مهربان است ... .
و عاشق! به خدمت معشوق رسیدی، برای آدم شدن این سیهکار هم دعا کن ... !
* «دعای عرفه» را با «معرفت» بخوانید ... شتاب نکنید برای ختمش! این عشقبازی «معرّف» نازنین است که با حضرت «معشوق» زمزمه کرده ... سطری را که خواندید و فهمیدید و «فهمیدید» به سطر بعدی بروید ... من ضامنم که ثواب خواندن یک سطر با دل و جان، هزاران بار بیشتر باشد از بیست صفحه، لقلقهی زبان ... .
سلام فیه حتی مطلع الفـــــــــــــــــجر...
چقدر از دل برخواسته بود این متن که اینقدر زیبا و با ترنم به دل نشست...
...
...
التماس دعا