هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

یا للمسلمین ...

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۳۰ ب.ظ

 

همه چیز از یک "زمین خوردن" شروع شد، پای "محمدمتین" یازده ساله به لبه جوی آب خورد و زخم شد. پسرک سابقه ناراحتی خونی داشت و برای همین، مادر قضیه را ساده نگرفت و به "بیمارستان دکتر ..." که بیمارستان تخصصی کودکان شهر است، بردش تا دقیق‌تر و کامل‌تر معاینه‌اش بکنند و بهتر معالجه ... .

دکتر "ف" اولین پزشکی بود که بالای سرش آمد، نیم نگاهی به پسرک انداخت، یکی دو سؤال از مادر کرد و آن دستور را داد، تزریق آنتی‌بیوتیک خاصی با دوز بالا که آغاز ماجرا شد. دارو سنگین بود و پزشک نباید بدون تست حساسیت از پسرک، تجویزش می‌کرد؛ شاید اینترن‌ها چشمشان گرد شد و چیزی به استادشان گفتند، شاید آقای دکتر "ف" هم ته دلش، وجدان "بقراطی"اش خطوری کرد، شاید ... شاید ... شاید ... .

آقای دکتر امّا تجویزش را کرد، بدون توجّه به "آنافیلاکسی" احتمالی و بدون اعتنا به آن شایدها و چشمان نگران مادر ... . شاید آقای دکتر "ف" وقت نداشت که دقت بیشتری کند، شاید می‌خواست تحکّمش را به اینترن‌ها نشان بدهد، شاید چون طفلک ورثه گردن‌کلفتی به دنبالش نداشت، خیلی نترسید، شاید آن ملیت "غیر ایرانی" پسرک موجب شد زیاد سخت نگیرد، شاید ... شاید ... شاید ... .

آنتی بیوتیک کار خودش را کرد و علائم آن بیماری خطرناک عود کرد، و این شد که پسرک هفتاد روز از غذا و آب محروم شد و شیمی‌درمانی سنگین، خرده خرده جسم ناتوانش را خراشید و تراشید.

چه کسی از حال مادر خبر دارد؟ دست و پا زدنش را شروع کرد، دکتر "س" دکتر "ب1" دکتر "ق" و دکتر "ب2" به ترتیب پسرک را دیدند و همه رأی به ادامه آن شیمی‌درمانی تهاجمی دادند. این هفتاد روز، به اندازه هفتاد نسلش درد کشید پسرک و سوخت مادرش ... .

پسرک گفته بود: "مادر! بگذارید بمیرم، ولی از اینجا ببریدم ... بخدا بیمارستان را زندان می‌بینم و این لوله‌های سرم را زنجیر زندان ..." و مادر، مویه‌کنان، چشم به دستان پزشکان داشت، به این امید که اعجازی کنند و آبی را که "تزریق نابجای آنتی بیوتیک" ریخته بود، به جوی جان پسرک برگردانند ... .

"دکترها از آب و غذا مطلقاً منعش کرده بودند و کام طفلکم در تشنگی می‌سوخت ... یک روز، وقتی پرستار خواست سوندی را که به بینی‌ش وصل بود جابجا کند، بینیش زخم شد و خون جاری شد، بچه‌ام خواب بود و برای این که خون را پاک کنم، دستمال کاغذی را زیر بینیش گذاشتم که بیدار شد، در یک آن، خیسی دستمال را که حس کرد، به خیال آب بودنش، آن را با لبانش به دهان کشید و حتی انگشتم را که روی دستمال بود گاز گرفت بچه‌ام ... از تشنگی ..."

"شده بود که در یک آن، شش سرم به بچه‌ام وصل بود، دوتا به دست راست، دوتا به دست چپ، و دوتا هم به پا و شکمش ... بچه‌گکم را خشک کرد این سرمها ..."

"دم دمای افطار که از تشنگی و گرسنگی،‌ دیگر از حال می‌رفتم، یادم می‌آمد از پسرکم و کباب می‌شدم ... من از سحر نخورده ام، و او هفتاد روز نخورد و ننوشید ... وای ... پسرکم ..."

"پسرکم فقط آن روزهای اول می‌توانست حرف بزند، و همان هم فقط می‌گفت من موش آزمایشگاهی نیستم که مادرجان! دکتر "ف" با یک عالمه شاگرد خندانش می‌آیند و می‌روند و من می‌دانم که دارم می‌میرم ..."

هفتاد روز طول کشید زجر "محمدمتین"، پسرک درسخوان و شاد و پراستعداد و مؤذّن مدرسه ... تا این که یک شب زودتر از حلول ماه مبارک رمضان، به میهمانی خدا رفت و راحت شد ... .

"به چشم خودم دیدم نصف شبی، خون بی‌رنگ و سست از گوشها و بینی و حلقش جوشید و خُرّه‌ای کشید پسرکم و تکانی خورد و تمام کرد ... بهشت رضا علیه السلام به خاک سپردیمش، ولی دلم آرام نمی‌گیرد ... دلم می‌خواهد جنازه‌اش را از خاک درآورم و ببرمش همان وطنی که هرگز ندیده‌ام دفنش کنم ... ."

مادر با رخت سیاهِ عزای جوان‌مرگش ماه رمضان را روزه گرفت ... .

پدر، که تعمیرکار لپتاپ و لوازم دیجیتال بود، مشاعرش را باخت و حالا کارش شده کندن پوست درختان و یادگاری نوشتن ... .

دو خواهر "محمدمتین" آنقدر خُلقشان تنگ شده که می‌خواهند همه آبادی و امکانات و امنیت و درس و رفاه اینجا را بگذارند و برگردند به وطنی که هرگز ندیده‌اند، تا نفس نکشند در فضایی که "محمدمتین" در آن از نفس افتاده ... .

مادر، همچنان امید دارد که شکایتش از دکتر "ف" به جایی برسد ... پزشک محترمی که غیر از بیمارستان، نه مطبّی دارد از خودش و نه آدرس و تلفنی به کسی داده ... . [من و شما هم فقط می‌توانیم امیدوار باشیم]

دوستان! "محمدمتین" ایرانی نبود، ولی انسان بود؛ ایرانی نبود، ولی مسلمان بود؛ ایرانی نبود، ولی شیعه بود ... "محمدمتین" به سن تکلیف نرسیده بود که بگویم برای آمرزشش دعا کنید، می‌گویم، برای دل "مادرش" دست به دعا بردارید ... همین ... .

-----------------------------------------------------------

تتمه: اوّلش مادر پرسید چه راهی هست که روح عزیز از دست رفته‌ام را خواب ببینم؟ و منِ غافل گفتم به جای این حرفها، بروید ببینید آن مرحوم، حق‌الله و حقّ‌الناس چه به گردن دارد که شاید برای همان اسیر است! و مادر شکست و خرده‌های قلبش که روی سفره اظهار فضلم ریخت، فهمیدم که چه پرتم از مرحله ... .

تکمله: مادر می‌گوید: "گفته‌اند کمیسیون پزشکی تشکیل می‌شود و در صورتی که رأی به خطای دکتر "ف" بدهند، محکوم می‌شود و خسارت می‌دهد و ... . ولی امیدی ندارم، آنها نمی‌آیند همکار خودشان را خراب کنند" و من: " نگران نباش مادر، مملکت قانون دارد، امیدوار باش، ان‌شاءالله حق به حق‌دار می‌رسد ..." به نظرتان من درست می‌گویم یا مادر؟

تبصره: هنوز چشمانم می‌سوزد و سرم دارد از درد می‌ترکد، ولی اگر نمی‌آمدم و این را نمی‌نوشتم، احساس می‌کردم من هم بقراطم!

تنبیه: داستان نبود، راست بود ... .
 
<
۹۱/۰۵/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
میرمحمد

دردنامه

نظرات  (۱۶)


آنچه دردنامه است درد غرور و تکبر است..........
خدا دکتر را شفا مادر و خانواده را صبر بدهد
پاسخ:

و دعا کنید حق به حق‌دار برسد ...
سلام استاد عزیز

نفس در گلویم حبس شد انگار کسی گلوم را گرفت و جانم را خواست تا بگیرد.

واقعا تاسف دارد

اما نفهمیدم خدا بیامرز کجایی بود؟چرا اینطوری باهاش رفتار کردند ؟

انشاءالله خبر شفایش را در عنوان شادنامه یا انتقام نامه ببینم

به امید اون روز اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
پاسخ:

سلام بزرگوار، ما کجا و استادی؟! شرمنده ترم نکنید ...
محمدمتین، انسان بود و مسلمان بود، همین بس نیست؟ آری! بین ما و او خطّی "کشیده اند" به نام "مرز ایران و افغانستان" ...
خبر شفا...؟! منظورتان خوب شدنش است؟ گفتم که، یک روز مانده به ماه مبارک رمضان خوب شد، برای همیشه ... و شما هم گفتی "خدابیامرز..."
حالا برای شفای دل مادرش دعا کنید
حالا برای آرام دل خواهرانش و پدرش دعا کنید
حالا برای احقاق حقّش دعا کنید ...
التماس همین دعاها، و دعای فرج ...
۰۱ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۳ الطالبة/ مهدیا
سلام علیکم
امیدوارم تو ایران این واقعه دلخراش روی نداده باشه. در جای جای جهان محمد متین هایی قربانی بی رحمی هایی می شوندو کسی خبر دار نمی شود تاکی؟
شاید بهتر باشد برای آمدنش بهتر دعا کنیم تا فرجی شود... شاید بهتر باشد خود را برای آمدنش آماده کنیم نه با زبان که با جان...
اللهم اشف کل مریض وعجل لولیک الفرج.
با احترام
پاسخ:
سلام
سپاس از همدردیتان ...
توی ایران، قلب ایران ...
خدا صاحبمان را برساند ...
۰۱ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۱۳ ×گــُــ :) ــل×
سلـام هم شهری!
به روح "خواج رِبــِـه" قسم دادی بر خود واجب دانستم که بیام
این پسته خیلی غم داشت!هـــعــی
عموما هم لینکی هام مشهدی اند غیر از سه چهارتاشون!
پاسخ:

سلام همشهری
ببخشید اگر رنجاندمتان ...
و ممنون که تفضل فرمودید و آمدید ...
التماس دعا ...
۰۱ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۳۴ ×گــُــ :) ــل×
گفتید تازه وبلـاگ راه انداختی و تازه کاری و اینا!
بابا شما یه چیزی هستی در حدِ استادی که!
خیلی جالب بودن مطالبتان!جِـدَکی
پاسخ:

بخدا راست گفتم استاد! شاهدم هم آرشیو لخت و پتی‌ام! "اول بسم الله" را سیزدهم مرداد نوشته‌ام! بیست روز هم نشده! چوبکاری‌ام نکنید ممنون که روحیه‌ام می‌دهید ... چشم، سعی می‌کنم بهتر بنویسم استاد مهربانم ...
التماس دعا ...
۰۱ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۰۶ تو رو خدا اینو بخون
تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست......20روز دیگه م نتیجه شو میبینی
پاسخ:

جوابم اینجا جا نمی‌شود! پُست جدیدی باید!
واقعا این داستان جدی بود !! ؟؟ راست بود ؟؟

خیلی ناراحت شدم :( خدا به مادرش صبر بده .. .

واقعا بعضی از دکترا خیلی بی لیاقتن
پاسخ:

چندبار گفتم، داستان نبود، راست بود ...
[بعضی] پزشک‌ها شوخی شوخی سهل‌انگاری می‌کنند، اما بیماران جدّی جدّی می‌میرند ...
۰۲ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۰۷ من چادرم را دوست دارم
ای وای...
هیچ کاری نمیشه براشون کرد؟
یعنی از دست ما جز دعا کاری دیگه برنمیاد؟
پاسخ:

از ما نه ... ولی از خیلی ها چرا! دعا کنید آن خیلی ها جز دعا، کار دیگری هم بکنند!
هم عجب جوونی کردم ها...
هی بابام گفت بچه بزن داروسازی! ما هم داغ!
امـــــــــروزه دکترا از جناب عزرائیل هم پیشی گرفته بگفتندی زکی!
این که قتل عام در ملا عامه!

این دکتره نافهم بوده چقد الان واسه پنی سیلین اول تستشو میزنن به طرف! بعد این فرتی به بچه زده!مجوز درمان اون پزشکو اگه دلیل کافی برای کارش نیاره باطل میکنن !!!

بعدم خدا اون بالا هست... با دو دونه استرپتوکوکوس نومونیا عادی دخلشو میاره!
مگه با پشه فرعونو پودر نکرد!
پاسخ:

1. قطعاً حضور شما متدیّنین متعهّد در سنگرهای بهداشت و درمان جامعه، به اصلاح این وضعیت کمک می‌کند.
2. لغو مجوّز نظام پزشکی، متوقّف بر "عدالت" رسیدگی‌کنندگان به پرونده است ... من هم، مانند شما، به عدالتشان امیدوارم ... .
3. از دست خدا، خیلی کارها بر می‌آید! ولی مگر ما را به خلیفگی منصوب ننمود در این خراب آباد ...؟
این روز ها اگر خون هم گریه کنی، عمق همدردی با تو فقط یک کلمه است.....
"آخی..."
«...هر چه آید به​سر ما همه از غیبت اوست...اللهم عجل فرجه...»
پاسخ:

آمین ...
فقط همین ...
التماس دعا ...
راستش دفعه قبل که اومدم مطالبتونو نخوندم...خیلی طولانین.......اما الان جن تاشوخوندم...نمیدونم دندون قبولمیشم یا پزشکی...اما امیدوارم اگه قراره پزشک شم همچین پزشکی نشم.......دعایمان کنید.....
راستی من لینکتون میکنم.......شما چن سالتونه؟؟؟و چه کاره اید؟؟؟ به نظر میاد آدم فهمیده ای باشین.....
پاسخ:
سلام بزرگوار، شرمنده‌ام اگر مطالبم مقبول طبعتان نیست و حوصله‌تان را سر می‌برد ...
برای همین بارها خواهش کرده‌ام در "خوب نوشتن" یاریم کنید ...
امید که هرچه به مصلحتتان باشد، بشود و مهمتر از همه، بهترین سرباز برای حضرت آفتاب باشید ...
بابت عنایتتان و پیوندتان واقعاً ممنون، خدا کند قابل و لایق لطفتان باشم ...
گفتنی‌ها را در پروفایلم عرض کرده‌ام، و تا "فهمیده" شدنم خیلی راه مانده ...
ممنون از آمدنتان، خیلی دعایم کنید ...
سلام
سپاس از مطالبتون...
خدا به فریاد همه مظلومان برسد.
انشاءالله
.
.
راستی چرا این نوشته مورد بازنشر صراط نیوز قرار نگرفت...؟؟؟ خدایا..............
پاسخ:

سلام
ممنون از آمدنتان و سپاس به خاطر لطفتان ...
به دعای شما از صمیم قلب آمین می گویم ...
آن سوال را هم از صراط عزیز بپرسید، شاید مصلحت نبوده ...
برای طلوع آفتاب، دعا کنید ...
چه حقیقت تلخی....
پاسخ:

تلخ تلخ ...
۲۵ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۱۸ گـــل استـم :)
اینُ خونده بودم..ولی خب تکرارش ضرر نداشت.. :(
روحش قرینِ رحمت!
پاسخ:

سلام
ممنون از عنایتتان و بازخوانی‌تان ...
آمین ...
۲۶ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۳۱ آهسته عاشق می شوم
... یا مَنْ یَشْفِى الْمَرْضى ...
... ای آن که بیماران را شفا می دهی ...
جوشن کبیر- بند ۴۱
پاسخ:

سلام
سپاس از مهمانی نور و آینه ...
التماس دعا ...
۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۶:۱۵ امیره نور
ای وای اگه فردای قیامت از ما هم بپرسند...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">