مینویسم تا بماند ...
لغتنامه یرگه!
یَرَه: نماد و برَند لهجه مشهدی! به معنای یار و دوست و رفیق صمیمی
چُقوک: گنجشک، همان پرنده آشنای پرهیاهوی صبحهای چهارفصل خدا!
توشلَه: تیله، همان گوی شیشهای و رنگارنگ، که بیشتر از IGI و PES با آن حال میکردیم، بچگیمان!
زِنگیچَه: مفصل بازو و ساعد! همان آرنج خودتان! وای که چه تهدید هولناکی بود از پدر نازنینم: "با هَمِی زِنگیچَه مِزِنُم تو دَهَنِت!"
موسی کو تقی: یاکریم، قُمری، فاخته، که از بس لب بام ما مشهدیها نشست و آن صدای معروف را از خودش درآورد، امر بر ما مشتبه شد و خیال کردیم میگوید "موسی کو تقی؟" و اسمش را همان گذاشتیم!!!
سُمارُق: همان قارچ! با همان سادگی و خوشمزگی، که البته هرجا در دشت و بیابان که میدیدیم، مادرمان میگفت: "دست نزن بِچَه! کِخَه!"
سیبچَه: خربزه کال و نارس، خوشمزهتر از خیار و البته رژیمیتر از خربزههای شیرین لبسوز مشهدی!
پِلَخمون: نمیدانم شما چه میگویید بهش! نه قلابسنگ است و نه تیرکمان! ابزاری چوبی به شکل Y که تکهای جیر از تیوپ مستعمل، زه آن میشد و سلاحی بود برای شکار بیرحمانه چقوک و کفتر و ...!
وِسنی: هَوو (با آن تابوت متحرک چینی، کامیون هُوو اشتباه نشود!)، موجودی ترسناک برای بانوان مشهدی، و دیدار او دردناکتر از زِروَنَه است!
زِروَنَه: ویار، ناخوشی دوران بارداری، که برای بانوان مشهدی قدری قابل تحملتر از وِسنی است!!!
چُخت: سقف، همان سایه بالاسر چهاردیوار خانه!
دوری: دیس یا سینی، چه حالی داشت بیخیال بهداشت و این قبیل سوسولبازیها (!)، وعده غذایی را هرچه بود در یک "دوری" میریخت مادر، و همه دستها، خالی توی دوری میرفت و با لقمه بر میگشت!!!
رازینَه: راهپله، که با گلدانهای شمعدانی و شببو و حسن یوسف و عروس، پلکانی میشد به سمت بهشت!
چولَه قِزَک: مترسک، لولو سرخرمن! موجودی بیآزار، ولی دلآزار پرندگان در بغتِرَّه!
بغتِرَّه: باغ تره، مزرعه سبزیجات و صیفیجات، سفره گسترده خدا، که خاطراتی دارم با سیبچهها و سکنگورها و دستنبوها و خُرفههایی که آنجا بود و هیچ جای دیگر نبود ... .
اَخکوک: زردآلوی نارس سبز، حرامخواری دوران ما، بالای درخت همسایه! و دلدرد بعدش...!
ناخون جِلَّه: نیشگون، نوعی ابراز محبت مادرانه، البته اندکی غلیظتر!
شُله: فقط باید مشهدی باشی تا قدر این نعمت الهی را دریابی! مائدهای خوشخورتر از منّ و سلوی! ملغمهای از گوشت و گندم و حبوبات و ادویه فراوان، که به زور "چمبه" زدن، از شب تا صبح جا افتاده، و لبسوز باید خوردش ...
حرف شُله شد و یک همشهری شکمویمان(!) پیشنهاد فرموند دوتا غذای دیگر مشهدی را هم "اسمبُرد" کنم:
جغُور بغور: غذایی فوق العاده و مرکّب از جگر و سیبزمینی تَف داده شده در روغن که معمولاً به اتفاق پسرخالهها و با ماست سِرو میکردیم(!) و بعد از خوردن آن میزدیم به رختخواب و رختخواب پاره میشد و بقیه ماجرا !!!
قُروتی: همان اشکنه کشک و پیاز که میگویند غذای فقرا و ابزاری برای مقابله با تحریم اقتصادی دشمنان است و برای من، انصافاً از شیشلیک شاندیز هم دوستداشتنیتر است!
نُرده شور: ناودان، آوازهخوان رؤیایی در روزهای بارانی ...
چُمبَه: چاق، بدترین کابوس کودکیم، خطاب شدن به این صفت بود!
چِلاس: شکمو، ریزهخور، ناخنکزن (!)، در راستای همان واژه قبلی!
پِلَشت = لِمَشت = ناشور: کثیف، مقابله به مثل من در مقابل توهینهای قبلی!
کُخ: حشره، عامل بسیاری از شرارتها، داشتن آن بود!
سَرکُن: مدادتراش، یادتان هست وقتی میشکست، تیغش را در میآوردیم و روی آتش، به لوله خودکاری میچسباندیم و رسماً "بازیافت" میشد؟!
میلان: کوچه، گذرگاه همه خوشیها و غمهایمان ... همه عمرمان ...
پیشینگ: ترشح و پاشیده شدن آب به اطراف، خدا رحم کند به وسواسیها !!!
جُلجُل کِردن: تکان خوردن، وول خوردن، و متعاقب آن، تشر بابای مهربانم به من، وقتی سرم را میتراشید که: "یَک دِقَه آروم بیگیر دِگه بچه!"
سُرسُر کِردن: نجوا و درگوشی، رازآلودترین رفتار مادر، با خاله و زن دایی و ...!
مِثمِث = فِس فِس: معطّل کردن، لِفت دادن، قاعدتاً مهمترین مثالش، آماده شدن عیال است برای رفتن به مهمانی!
قِرِشمال: کولی، غُربت، سلطان بیرقیب سرزمین فالگیری و چاقوی زنجان و فرفره چوبی و زیره سیاه قلّابی و هزار و یک دوز و کلک دیگر!
قُژمَه: انگور دانه شده، کنایه بزرگترهایمان به ما وقتی نازکوار، از زیر کار سختی در میرفتیم: "قُژمَه نَری یَرَه!"
چُقُلی: خبرکشی، شکایتبری، "اگه به بابات نِگُفتُم! یَک آش بِرات نِپُختُم!"
چِغَل = چِغَر: سِفت، زُمخت، وقتی دست مهربان مادر یا بابایم، از زحمت زیاد بوسیدنی میشد ...
جیر دادن: جِر زدن، تقلّب، بهترین بهانه برای به هم زدن بازی!
کِلَه وَنگ: الّاف، حالت بنده در هنگام تکمیل این پُست!
خِفتی: گردنبند، مایه پُز خواهرشوهر به عروس!
چوری: النگو، مایه پُز عروس به خواهر شوهر!
اَلِفش: چسبنده، نوچ، مصیبت دستهایمان بعد از خوردن انار و امثال آن!
خوش: مادرزن یا مادرشوهر، حالا این که آیا واقعاً از داماد یا عروس "خوش" بود؟ نمیدانم!
خُسُر: پدرزن یا پدرشوهر، شخصیت کاریزما و در عین حال خنثی! در مقابل داماد یا عروس!
دِلَنگون: عاویضان (!)، در جریان آن سایت کذایی و "گرداب" عزیز و ... که هستید؟! برای جلوگیری از فیلطراسیون با آن املاء نوشتم! ببخشید!
دولَّخ: گرد و خاک به پا کردن، "عیال جان! مِخی جارو کُنی، یَک کَم آب پیشینگ کُن دولَّخ نَرَه!"
سوپور = سوفور: رفتگر، نماد سحرخیزی ... دستش را میبوسم ...
چینگ: منقار، "مرغی که انجیر مُخورَه چینگِش کَجَه!"
چُرنَه: لوله قوری یا کتری یا آفتابه! بدون شرح اضافی!
خِشتَک: فاق شلوار، درآوردنی طرف مقابل، در هنگامه نهایت خشم و خشونت!
ماست خیکّی: ماست چکیده، با نان بربری و سبزی، چه شود!
اَلپَر: دریده، بیحیا، صفت دختر همسادَه، وقتی شیطنت میکرد!!!
سِندَه سلام: گُلمُژه، نوعی ناراحتی چشمی که بحمدالله حالا خیلی کم شده.
گلکاری = فَلِکَه: میدان، گلکاری آب و فلکه آب، معروفترینش!
لاخ: تار مو، "یَک لاخ مویِ نِنَمه به دنیا نُمُدُم..."
بیلاخ: همان لایک (Like) قدیم!!!
اَرِّدَه: چرخ، تایر و مانند آن؛ با یک تکّه چوب، میتازاندیمش و بیشتر از راندن لکسوس بِهِمان لذّت میداد!
لُکَّه: توده، چیز گلوله شده، "رو فرش نَخِز یَرَه! لُکَّش کِردی!"
یه جک مشدی هس که میگه:
مشهدی یواش یواش مره پشت سر نامزدش یهو میزه به کتف نامزدش میگه پخ مویوم عشقت