هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل‌نوشت» ثبت شده است

 
شرکت در مجلسی که برای بزرگداشت عزیز از دست رفته برگزار می‌شود، گاهی نه برای "ترحیم" و "غفران" آن سفر کرده، که برای تسلّای دل داغدار بازماندگان و "هم‌سوگی" با ایشان است. امروز به چنین محفلی رفتم ...
***

همکاری دارم بسیار بشّاش و آرام و مؤدّب و باوقار، که همیشه خوش‌پوشی و خوش‌اخلاقیش زبانزد است. گمانم دو سال پیش بود و روزی بود نزدیک تعطیلاتی چندروزه که موقع صرف ناهار در جمع همکاران، وقتی گل می‌گفتیم و گل می‌شنیدیم، به مناسبتی بحث از مسافرت شد و همان توصیه‌ها و آدرس دادنها و ...، و دیدم آن همکار خوبم ساکت و سر به زیر، فقط لبخند می‌زند. اینطور مواقع خیلی زود غم نهفته آدمها را حسّ می‌کنم؛ صبر کردم و پس از جمع شدن بساط سفره، ازش پرسیدم که شما برنامه‌تان برای سفر چیست؟

با همان حُجب و وقار همیشگی، پرده از دردی برداشت که تا مدّتها فکر و دلم را مشغول کرده بود ... .

همکار مهربانم، فاطمه شش ساله‌ای داشت که تا دو و نیم سالگی شادمان و شیرین‌زبان بود و هیچ مشکلی نداشت؛ تازه سی ماهه شده بود که روزی می‌بینند هنگام بالا و پایین رفتن از پلّه‌ها تعادلش را از دست می‌دهد و ... . زیاد طول نکشید تا زمانی که لوکودیستروفی (Leukodystrophy) تمام اعصاب دخترک را تحلیل برد و اولش راه رفتن و بعد حتّی حرف زدن را از دخترک گرفت و جلوی چشم مادر و پدرش مثل شمع آب شد ... .

این بیماری با نرخ ابتلای یک مورد در یک و نیم میلیون تولّد، امتحانی شد برای آزمودن بردباری پدر و مادر... و آن روز که همکارم در موردش گفت، اقلّا سه سال بود که فاطمه فقط جیغ می‌کشید، جیغ جیغ و جیغ ... و این، باعث شده بود که خانواده‌اش، نه خواب و استراحتی داشته باشند، و نه آرامش و آسایشی و نه امکان سفر و تفریح و ... . و این سوای مصیبت درمان "بیماری خاص" بود که هزینه‌های کمرشکنش، از همه چیز زندگی عقبشان انداخته بود ... .

معمولاً، کودکان مبتلا به این بیماری، دو سال بیشتر دوام نمی‌آورند و بعد شمع جانشان خاموش می‌شود، امّا آزمون همکار عزیزم، پنج سال و نیم طول کشید و امروز، نه برای ترحیم و مغفرت آن غنچه بی‌گناه و پاک، که برای آرامش دل مهربان همکار نازنینم به مجلسش رفتم و قرآن خواندم ... .

این مطلب را نوشتم، برای بزرگداشت قلب صبور "قاسم" عزیزم که با وجود این همه درد، هرگز‌ خمی به ابرو نیاورد و هرگز نمی‌توانستی بفهمی که در پس این چهره پر "بُشر"، "حُزنی" سنگین بر دلش است.

قاسم بزرگوار! و هم‌سفر صبورش! شفیعه‌ای برای خودتان فرستادید و بشارت بر شما که امام شهیدِ همین امروز، حضرت صادق علیه السلام، فرمود:

پاداش مؤمن بر مرگ فرزندش بهشت است، صبر کند یا نکند ...

همان دم در خواهد ایستاد تا زمانی که پدر و مادرش را زودتر از خودش، وارد بهشت کنند ... .

 

<
میرمحمد
۲۲ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

 

یکم:

آفتاب اسلام که طلوع کرد، پیامبری برانگیخته شد "رحمةً للعالمین" رحمت و آرام و هدایت برای همه‌ی همه‌ی بشریّت، برای کافر و مؤمن، ترسا و مجوس و مسیحی و یهودی ... محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم پیامبر همه شد ... . گروهی سر به فرمان الهی نهادند و ایمان آوردند و شدند "مسلمان" و گروه بیشتری نه، و بر همان که بودند، ماندند ... .

پیامبر ما، پیامبر آنها هم هست، و این که هدایتش را نپذیرفتند، سایه‌ی رحمت آن "عالی‌مقام" را از سرشان کم نکرد و به همین خاطر، با تعبیر "پیامبر اسلام" به شدّت مخالفم! محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم پیامبر همه است ... آخرین پیامبر و برترین پیامبر ... پیامبر اعظم... .

به نظرم ترکیب "پیامبر اسلام" ساخته‌ی کسانی است که خواستند مرزبندی کنند و سهم‌بندی کنند و با زبان بی‌زبانی این گزاره نادرست را به مسلمانان تلقین کنند که "پیامبران دیگر هم [در همین روزگار] رسمیّت دارند و پیروانشان حقّانیّت و شما هم حدّ و مرز خود را بشناسید و تلاشی نکنید برای تبلیغ دینتان! موسی به دین خود و عیسی به دین خود و "پیامبر اسلام" هم به دین خود!!!" گرفتید نکته را؟!

دوم:

ما، جماعتی که علی علیه السلام را خلیفه اوّل می‌دانیم، اعتقاد داریم که معدن و منبع معارفمان، از آن مولاییست که او هم بلاواسطه و بلافاصله، از محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بهره برده است؛ پس اعتقادمان آن است که پیرو واقعی پیامبر اعظم ما هستیم، و شیعه، یعنی همان اسلام ناب و خالص و بقیه: "چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ..."

شیعه، مسلمان کامل و واقعی و حقیقی است و ایمان و عملش از همه بیشتر شبیه رسول الله (اسوة حسنة) است، پس اعتقاد داریم که "اهل سنّت واقعی" هم ما هستیم، و بقیّه این عنوان را ربوده‌اند! و زیرکانه چنین به ما تلقین کرده‌اند که "شما شیعه علی علیه السلام هستید، ولی ما پیرو سنّت نبیّ صلّی الله علیه!"

سوم:

شیعه، اصیل‌ترین مرام و مسلک است؛ به قدمت ظهور اسلام و همه‌ می‌دانید که اولین استعمال این اصطلاح نیز بر زبان مبارک پیامبر اعظم بود که "هذا و شیعته هم الفائزون ..."

ترکیب "شیعه جعفری" را خیلی شنیده‌ایم و به کار برده‌ایم و در بیان فلسفه آن هم گفته‌ایم که حجّت ناطق، حضرت امام صادق علیه السلام مروّج و مؤسّس این مکتب بوده است. این ترکیب هم نوعی مرز بندی بوده در مقابل آنانی که خودشان را "حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی" دانسته‌اند و چون می‌خواستند‌ امام مؤسّس مذهب ما را هم، هم‌عصر و مقارن امام خودشان معرّفی کنند، از امام جعفر بن محمّد علیهما السّلام مایه گذاشتند ... .

به نظرم این ترکیب "شیعه جعفری" هم از همین جهت نادرست است، ما در اصل، مسلمان ناب و "شیعه محمّدی صلّی الله علیه و آله و سلّم" هستیم و در طول آن اسلام ناب، شیعه علوی و حسنی و حسینی و جعفری و رضوی و ... .

مؤسّس مذهب ما (تنها مذهب حقّ) همان مؤسّس اسلام است: خدای رحمان و متعال؛ و بزرگترین مروّج آن هم، حضرت پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم ... .


حاشیه مهم‌تر از متن: بیایید اعتقاد برترین‌مان را به برترین گفتار و عمل بیاراییم، تا زبان بدگویان و بدخواهانی که شیعه را به سستی و کاهلی و بی‌قیدی در عمل و تعبّد متّهم می‌کنند بریده شود ... . اوّلین علامتش هم،‌ همان آخرین وصیّت امام نازنیمان باشد ...

لا یَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ

شهادت و عروجش، به ناسوتیان تسلیت و به ملکوتیان تهنیت باد ... .

<
میرمحمد
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر
 
توی مشهد ما که خبری نیست! اوضاع کاملاً امن و امان است (برای همه عزیزان!) و هرکس هرکار می‌خواهد می‌کند! ولی توی تهران ما گویا خبرهایی بوده و ظاهراً گشت ارشاد، به بعضی خواهران عزیز و دل‌نازک و حسّاسمان گیر می‌دهد و قلب برخی برادران عزیز و دل‌نازک و حسّاس را به درد می‌آورد!
حکایت این خواهران ما، حکایت راکبان فهیم و بافرهنگ و خردمندی است که به زور جریمه و توقیف، بایستی کمربند ایمنی را ببندند و یا این که کلاه ایمنی را بر سر بگذارند! یعنی باید به زور حافظ جان خودشان باشند!



1. خانواده پدری‌م (منهای پدر بزرگوارم که گویا از محل کارشان مرخصی نداشته‌اند!)، عازم ایران‌گردی هستند و 12 همین امشب، پرواز دارند؛ محتاج دعایم برای سلامتی‌شان ... .

2. امروز، موعد واکسن چهارماهگی جوجه‌گان بود! با مراجعه به دامپزشک مربوطه و داروخانه گرامی (که بنده خدا متصدّی‌ش اسلوموشن کار می‌کرد و برای 1550تومان دوا، یک ربع وقتمان را گرفت!) واکسنشان را تهیه نمودیم و به دلیل رقّت قلبی که این رفیقتان دارد (!) (که دل سوزن زدن به سینه یا گردن آن بی‌زبان‌ها را ندارد!) منتظر تشریف‌فرمایی فامیل بزرگوار متعلّقه گرامی هستیم که بیایند و زحمتش را بکشند!

3. یکی دو روز رژیم‌شکنی کردیم و الآن داریم از عذاب وجدان،‌ نِفله می‌شویم! دعا کنید اراده‌مان محکمتر شود تا هرچه سریعتر به آن هدف مقدّس (دو رقمی شدن!) برسیم!

4. فردا بیست و یکم شهریور است! سالگرد حملات یازدهم سپتامبر و نیز موعد آن قرار وحشتناک که با هم گذاشتیم!!! یادتان هست؟! اگر فردا شب چیزی ننوشتیم، دعایش را به جان آن دخترخانم محترم خوزستانی بفرمایید! و فاتحه‌ای هم نثار روح این حقیر سراپا تقصیر!
 
<
میرمحمد
۲۰ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ نظر
 
خیال می‌کنم "دیندار" هستم و خیال می‌کنم کاری می‌کنم برای رضایت قلب مقدّس حضرت آفتاب علیه السلام، ولی گاهی که با خودم که نه، با مردمان دور و برم خلوت می‌کنم، می‌یابم که نه! خبری نیست! از همه عقبم ... از همه ...
تمام قد می‌ایستم به احترام آن دانشجوی معماری، که دلش در گرو معمار هستی است ... آن زائر مجاور دل‌خسته "آفتاب خاوران" که در کشاکش دهر، هروقت کم می‌آورد، پرسه زن حریم شمس‌الشموس می‌شود و بعد همچون "سنگ زیرین آسیا" پایمردی می‌کند به اعتقادش ...
من هنری نکرده‌ام با مسلمانیم! که زاده خانواده‌ای هستم که بسیار مسلمان‌تر از من بوده‌اند و پرورش یافته خانه و محیطی که ایمان و عمل از در و دیوارش می‌باریده است ... .
هنرمند اوست، که پایمردی می‌کند به اعتقادش، و به دیانت و تقوایش، وقتی استاد زبان‌درازی می‌کند به انکار "خدا" و "قیامت" و هم‌کلاسی‌هایش پوز و نیش‌خند می‌زنند و او باز هم بغضش را مردانه فرو می‌خورد و از "خدایش" دفاع می‌کند!
آری! او هنرمند است! و شاهکارش، شکستن آن بغض است، در نیمه شب، سر سجّاده‌ای به خوشبویی همان سجّاده کودکی‌ش ... .
و من می‌دانم! دور نیست آن روزی که خدایش از او دفاع خواهد کرد ... .

أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ ...


یادم رفت بگویم، خیال می‌کردم بابا ندارد، ولی حسودیم شد وقتی دیدم روز پدر را به چه بابای مهربانی تبریک گفته ... .

تکمیلی: اخلاص و مردانگی را باید از او بیاموزم ... بعد از نشر این مطلب، برای این که مبادا شناخته شود، آدرس وبلاگش را حذف کرد ... "و آنان که در زمین گمنامند، در آسمان مشهورترند ..."
<
میرمحمد
۲۰ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

این یک پُست وابسته به پُست قبلی است!

1. وضعیّت رگ دستم به لطف خدا رو به بهبودی است! ممنون از لطف و احوال‌پرسی‌تان!

2. به لطف خدای مهربان، نیمه دوم افتتاحیه هم به خوبی و خوشی برگزار شد! باز هم ممنون از دعایتان!

3. مهمان گرامی، "آقا" تشریف دارند و چون دیشب به علّت تاریکی نشد دقیقاً رؤیتشان کنیم، امروز صبح به خدمتشان شرف‌یاب شدیم، و فهمیدیم که سفیدرنگ و خوشگل و البتّه خشن هستند! (چون مرغ‌جوجگانمان را خیلی "نوک‌نوازی" می‌کنند!) و امروز متوجّه شدیم بنده خدا خیلی خودمانی و بی‌رودرواسی هستند و از همان دان مرغ و گندمی که برای سایر دوستانشان می‌خریم، می‌خورند!!! ما را بگو که دیشب کشف کردیم باید "کنجاله سویا و ذرّت" برایش تهیه کنیم و امروز همه‌اش تشویش تهیّه این توشه را داشتیم!

4. کارنامه امروزمان هم (شنبه بود خدای نکرده!) به لطف خدا بد نبود! صبح ساعت شش و ربع ترک منزل کردیم و شب ساعت بیست و یک و سی مشرّف شدیم به همان منزل!!! و الآن هم (که فردا شده!) داریم برایتان می‌نویسیم!

مثل همیشه دعا کنید، ذرّه‌ای، فقط ذرّه‌ای اخلاص در کارهایم باشد ... .

میرمحمد
۱۹ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

 

معشوق می‌گوید: اگر دوستم داری فلان کار را بکن!

عاشق می‌گوید: می‌دانی که اصلا دلم نمی‌خواهد! ولی چون تو می‌گویی، چشم!

***

بایدها و نبایدهای الهی، دو دسته هستند، یکی آنهایی که با عقل و میل من هم جور هستند؛ یعنی به راحتی می‌توانم با وجدانم، حکمتش را بفهمم و به آن عمل کنم، مثل: دروغ نگفتن، مردم‌آزاری نکردن، احترام به والدین، نخوردن سمّ، انفاق و ...

دسته دیگر، چیزهایی هستند که خدا گفته، ولی ممکن است من، با عقل نابالغم، فلسفه آن را درک نکرده باشم؛ مثل: نماز خواندن، روزه گرفتن، حفظ چشم، رعایت حجاب، نخوردن چیزهای حرام و ...

می‌گویم: معیار "عشق و بندگی" ما به آن دادار مهربان، مقدار تقیّد و تعبّد ماست به آن دسته چیزهایی که ازمان خواسته، ولی فلسفه‌اش را نیافته‌ایم، و فقط و فقط به عشق او، و برای "عبودیّت" او پایبندشان هستیم، حتّی اگر خلاف میلمان هم باشد ... . وگرنه، انجام چیزهایی که عقل و دلمان هم آن را می‌خواهد که خیلی هنر نیست! هست؟!

بیایید عاشقانه بندگی کنیم ...

 



تکمله: صبح امروز، برای دومین بار رگ دستم را به فصّادی خبره  و خردمند سپردم ... و نمی‌دانید بعد از تخلیه آن همه خون سنگین و کثیف و تعدیل مزاج "سوداوی" چه حال خوبی به آدم دست می‌دهد ... . هماره، دعاگوی آن طبیب حکیم، و تیم پزشکی همراهشان هستم، که ماهی یک بار به مشهد می‌آیند؛ زیارت می‌کنند و طبابت بی‌مزد و منّت ... پاداش خیرشان با دادار مهربان ... .

تتمّه: عصر امروز، افتتاحیه‌ای که قبلاً عرض کرده بودم، برگزار شد، در نهایت آبرومندی و شکوه و با استقبال واقعاً درخور تقدیر مخاطبین نازنین ... . از همه برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان ممنونم و برایشان آرزوی موفقیّت و خوشبختی می‌کنم ... دعا کنید نیمه دوم افتتاحیه که فردا برگزار می‌شود هم به همین خوبی صورت پذیرد!

تبصره: به جماعت جوجگان مرغ‌نشده مان، عصر امروز یک مهمان گرامی دیگر هم اضافه شد! بوقلمون زیبای مجهول‌الجنسیّتی (!) که صاحبخانه مهربان و گرامی‌مان محض رضای خدا ابتیاع فرمودند و محض رضای خدا نگهداری‌ش را به ما سپردند! ما هم محض رضای خدا داریم توی اینترنت تحقیق می‌کنیم که به این زبان بسته‌ی پر سر و صدا چی بدهیم که بخورد و بهش برنخورد! تا مراتب مهمان‌نوازی‌مان را ثابت فرماییم، محض رضای خدا!!!

تنبیه: این بود کارنامه جمعه عزیزمان، یک روز تعطیل! بیشتر از این سرتان را درد نمی‌آورم، فقط برای بند آمدن نشتی خون محلّ زخم فصدمان دعا فرمایید! سایه‌تان مستدام!
<
میرمحمد
۱۷ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
 
پوزش‌نامه: "بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار" پی لقمه‌ای حلال از خانه‌مان بیرون می‌زنیم و شبانگاه "پلاسین معجر و قیرینه گرزن" به صورتی کاملاً جنازه شده برمی‌گردیم! هرچند در جاهایی که خدمت‌ می‌گزاریم، کمابیش دستمان به اینترنت می‌رسد، امّا فرصت و تمرکزی برای نوشتن نمی‌یابیم! (تازه این مال روزهای خوبمان است و از چندروز دیگر که به سلامتی درسها شروع شود، که دیگر واویلا!) در منزل هم، چند ساعتی که شبانگاه مزاحم وقت شریف اینترنت محترم می‌شویم، صرف خبرخوانی و پاسخ دادن ایمیلها و .... می‌شود، پس عذرمان را بابت دیر به دیر نوشتن بپذیرید!

هم‌شهری‌نامه:
یک جایی خوانده بودم: "بس که دیوار دلم کوتاه است...هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد...به هوای هوسی هم که شده، سرکی می کشد و می گذرد ..." حالا می‌آیند و می‌گذرند، و به خیال خود غمگین‌مان می‌کنند! ولی غافلند از این که رد شدن از همان زیرگذر پر از دود خانه هم‌شهری مهربانمان کافی است که غم عالم را فراموش کنیم ... اصلاً مگر می‌شود همسایه آن آقای نازنین، کم بیاورد؟
به ناامیدی از این در مرو، امید اینجاست ... فزونتر از عدد قفلها کلید اینجاست ...

حرص‌نامه: اگر جویای حال جوجگان مرغ‌نشده‌مان هستید (به بند چهارم اینجا مراجعه فرمایید)، دست‌بوس (یا دست‌نوک!) هستند! و همچنان فقط می‌خورند و هم‌چنان هنوز ثمری به جز تولید روزانه چندکیلو کود مرغی اعلا ندارند! البتّه اخیراً تغذیه‌شان را منحصر کرده‌ایم به دان مرغ و با توجّه به گرفتاری‌های مضاعف بنده، زحمت تر و خشکشان بیشتر به دوش متعلّقه محترمه افتاده است! دعا کنید خداوند صبرشان (مان) دهد!

تشکّرنامه:
از شهرداری محترم مشهد صمیمانه متشکّریم که در بهترین موقعیّت زمانی، طرح عظیم راه‌اندازی اولین خط BRT شهرمان را دست گرفته‌اند و در این ایّام عزیز که مصادف با آمدن سیل زوّار گرامی می‌باشد، نصف خیابان امام رضا علیه السلام را شخم فرموده‌اند! و همچنین راهور ناجای محترم راه‌بلد(!) که در راستای سامان‌دهی ترافیک اطراف حرم مطهّر، کلّا خیابان‌های منتهی به حرم را می‌بندند و خلاص!
به راستی مدیریّت بحران را باید از این بزرگواران آموخت!

التماس‌دعا‌نامه:
قبلاً در مورد طرح "کوچه خوشبختی" برای زوجهای جوان در پُست "مربی‌گری تیمهای پایه" برایتان نوشته بودم، به لطف خدا استقبال زوجها خیلی عالی بود، به جای 50 زوج سهمیه فرهنگسرایی که سر می‌زنم، تا الآن حدود 470 زوج ثبت نام نموده‌اند و فردا افتتاحیّه دارند و دعا کنید به خوبی برگزار شود و دعا کنید دل مجرّدآقاها هم مهربانتر شود و آنها هم همینطور پرشور بیایند و ثبت نام کنند!

<
میرمحمد
۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

 

تاریک و روشن بامداد بشریّت، وقتی که هابیل و قابیل تازه از روی پای بابایشان بلند شدند ... نه! کمی بعدتر، که رشید شدند و کاربلد شدند و بعد عاشق و حاجتمند و آخرش کارشان کشید به نذر و نیاز ...

هابیل را خدا پذیرفت و قابیل را نه ... یادتان هست؟

قابیل: "مطمئن باش تو را می‌کشم!"

هابیل: "خدا فقط از پرهیزکاران می‌پذیرد ... اگر هم می‌خواهی مرا بکشی، من به روی تو دست دراز نمی‌کنم ... از خدا می‌ترسم ... ."

قابیل، سنگ بزرگی برداشت که البتّه "علامت نزدن" نبود...

خون اوّلین مظلوم مهربان پرهیزکار به زمین ریخت...

...

اولاد هابیل هستیم آیا ... ؟

دست ظلم به روی کسی دراز نمی‌کنیم ... ؟

یا این که، قابیل هستیم، در دل، در خانه، در مردممان ... .

خداوند، پرهیزکارمان کند، باشد که پذیرفته شویم ... .

* با نگاهی به آیات 27 و 28 سوره مبارکه مائده.

<
میرمحمد
۱۳ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر
 
بارها دیده‌ام عزیزانی را که از سر عشق و ارادت به حضرت ضامن آهو علیه‌السلام، و با سودای پوشیدن ردای خدمت حضرتش،‌ به آب و آتش می‌زنند تا اسمشان برای "کشیک افتخاری" در بیاید.
با کارگزینی آستان قدس اگر صحبت کنی، می‌گویند: "لیستی داریم از چندین هزار نفر متقاضی و چون اولویّت‌ها به نحوی است که فُلان و بنا به قانون بَهمان ...شرط سنّی باید X باشد و جنسیِت XY و مدرک تحصیلیتان N و حراست آن گفته و حسابداری این گفته ..." الی آخره! و آخرش هم چیزی دستگیرت نمی‌شود!
خیلی وقتها هم شده که به این حقیر رو زده‌اند که: "شما، آن طرفها، آشنا نداری...؟" و اینطوری مثلاً خواسته‌اند میان‌بُر بزنند به کوی دوست! من هم که البتّه نازک‌دل! روی احدی را زمین نمی‌اندازم، چه برسد به نورچشمهایم ... .
غرض از نوشتن این پُست، ثبت نام این عشّاق اهل بیت علیهم السّلام است، برای خدمت‌گزاری حضرت امام رضا علیه السلام، که البتّه بدون محدودیّت سنّی و جنسیّتی و فارغ از سطح مدرک تحصیلی است؛ ساکنین تمام شهرها هم در اولویّت یکسان هستند، بدون تبعیض!
فقط قبلش، به عنوان معرّفی و یا توافق‌نامه و یا EULA و یا هرچیزی که دلتان می‌خواهد، چند کلمه حرف حسابِ این برادر کوچکتان را گوش کنید:

حرف حساب یکم: یادتان هست آیه شریفه 169 سوره مبارکه آل عمران را؟
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
هرگز کشته‌شدگان در راه خدا را مرده‌ مپندارید، بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند ...
و می‌دانید که حضرت امام هشتم علیه السلام، افضل شهدا هستند و قطعاً از اشرفِ زندگان و روزی‌خوران نزد پروردگار مهربان... . اگر ذرّه‌ای در این مورد شک کنیم، شیعه بودنمان نقص دارد!

حرف حساب دوم: من، حرم و محدوده خدمت‌گزاری به حضرت ثامن‌الائمه علیهم السلام را فقط همان فضای محصور در چهاردیواری نمی‌دانم که لزوماً باید با بازرسی بدنی واردش شوید. من، سرتاسر رُبع مسکون این کره خاکی (و بلکه همه گیتی) را حرم، قلمرو حکومت و سرزمین تحت اشراف حضرتش می‌دانم، شما غیر از این فکر می‌کنید؟!

حرف حساب سوم: خدمت‌گزاری امام رضا علیه‌السلام، فقط چوب‌پر دست گرفتن و ویلچر هُل دادن و دربانی و کفشداری و امثال آن نیست؛ گرچه هرکدام به جای خود تلاشی مقدّس و فعالیّتی لازم است، ولی به نظر شما، سرزمین تحت حکومت حضرت عالم آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین، فقط اینها را می‌خواهد؟!

حرف حساب چهارم: فرض بفرمایید قلب و دیده‌مان بصیر شده و حضرتش را چنانچه هست، بر مسند حکومت و ولایت ببینیم؛ حضرت امام علی بن موسی علیهما السلام، حکیمانه و عادلانه فرمانروایی می‌کنند و می‌دانیم که از لوازم عدالت، گذاشتن هر چیزی سر جای خودش است. به نظر شما، به حکومت و ریاست حضرتش زیبنده است که یک "پزشک" و یا "معلّم" و یا "وکیل" را به جاروکشی بگُمارد و یک "روحانی" یا "وزیر" یا "صنعتگر"‌را به کفشداری؟ آری! حقیر هم مانند شما می‌دانم که هرکدام از این خدمت‌ها در محضر آن مولا، مایه فخر و امتنان است، ولی اگر حرمش را همانطور که گفتم به گستره جهان، وسیع ببینیم چه؟

حرف حساب آخر:
پزشک گرامی! مطبّ تو، گوشه‌ای از حرم امام رضا علیه السلام است، همانجا خادمی حضرتش را بکن ... خواستی خالص‌تر و ملموس‌تر نوکریش را بکنی، همان 12 ساعت در هفته را که عشقت می‌کشد اختصاص دهی به خدمت حضرت، توی مطبّت بنشین، و شیعیان حضرتش را رایگان بپذیر ... باور کن امام، این خدمت را از تو بهتر قبول می‌کند ...
استاد عزیزتر از جان! کلاس درس تو ....
قاضی ارجمند! محکمه قضاوت تو ...
وزیر محترم! وزارتخانه تو ...
بانوی خانه‌دار گرامی! خانه تو ...
هنرمند فرهیخته! نگارخانه تو ...
کاسب نازنین! مغازه تو ...
روحانی مکرّم! و یا وکیل معظّم! دفتر کار تو ...

و جوان نازنین! اتاق شخصی تو ...


خوب! با قبول این شرایط، حالا ثبت نام می‌کنیم برای خادمی حضرت! عرض کردم هیچ محدودیّتی در ظرفیّت پذیرش نداریم! با هر جنسیّت و تحصیلات و سن‌ّ و شغل و ...! از همین لحظه هم شیفت کشیکتان شروع می‌شود تا آخر عمر، حضور و غیاب هم در لیست آن بالا، لوح محفوظ، ثبت می‌شود ...
هر که دارد سر همراهی ما ... بسم الله ...


السّلام علیک،‌ یا علیّ بن موسی الرّضا المرتضی ...
 
<
میرمحمد
۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ نظر

 

باید بیاموزم، اگر نقطه ضعفی از عزیزی دیدم، سعی کنم با آن طوری رفتار کنم، که عزیزم رنجه نشود، نه این که آن را اهرم و ابزاری کنم برای آزردنش، و برای سوزاندنش ... .

باید بیاموزم، همچنان که درک شدنم توسّط دیگران، برایم خوشایند است و دلم را آرام می‌کند، من هم باید درکشان کنم، و دلشان را آرام کنم ... .

باید بیاموزم، آدمهای اطرافم، "آدم" هستند، مثل خودم، آینه‌ای از نیازها و رازهای خودم ... همانطور که دیدمشان بخواهمشان، نه همانطور که انتظار دارم شکل بگیرند ... .

باید بیاموزم، قبل از این که در دادگاه قلبم، کسی را محکوم کنم، حتماً بدون افراط و تفریط محاکمه‌اش کنم ... پیش‌داوری، ناشی از غریزه است، نه عقل ... .

باید بیاموزم، زندگی همین آمدن‌ها و رفتن‌هاست، همین زخم زدنها و بریدن‌ها، همین سوختن‌ها و ساختن‌ها ... اگر زندگی، خوشایندم شد، باید به ایمانم شک کنم که:

"الدّنیا سِجنُ المؤمن و جنّة الکافِر..."

خدایا! راضیم کن به رضای خودت ...

پاورقی: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است ....


امشب، در تلویزیون، لاشه سوخته چند خودرو را دیدم و داغ دلم برای آن دختری تازه شد که بارها و بارها برایش بارانی شدم ... حاضرم زندگی‌ام را بدهم، ولی او  یک بار دیگر هم شده،  هم‌خنده بابایش شود ... شما هم مثل من، با دیدنش، به یاد رقیّه می‌افتید؟
 
<
میرمحمد
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ نظر