قرآن عزیز، چند تصویر زنده و جذّاب از رابطهی پدر و پسری دارد، آدم و پسرانش، داوود و سلیمان علیهماالسلام، زکریا و یحیی علیهماالسلام و لقمان و پسر صالحش (که در قرآن اسمش نیامده ولی بر اساس روایات گویا «باران» یا «ناتان» نام داشته است) و شاید درخشانترین تصویر در این میان، تصویر ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام و یعقوب و یوسف علیهماالسلام باشد.
ضربالمثل عشق واقعی و بیتوقع، هماره عشق «مادر و فرزندی» بوده است. عشقی که بیشک هیچ قرین و قیاسی ندارد و کسی منکر آن نبوده و نیست؛ ولی جالب است که در قرآن، عاطفیترین و احساسی ترین فضا، بازگویی صحنههای عشق «پدر و پسری» است ... .
***
یکی از سختترین امتحانات الهی برای ابراهیم علیهالسلام که قرار بود به مقام شامخ «امامت» نائل شود، آزمون قربانی کردن جگرگوشهاش -تنها پسرش- اسماعیل علیهالسلام بود. اسماعیلی که خدا در هشتاد و شش سالگیِ ابراهیم به او عطا فرمود و پیامبر بزرگ الهی، سخت به او دل بسته بود.
آزمون سخت بود، ولی پایانی خوش داشت! خداوند گوسفندی را به خونبهای اسماعیل از بهشت فرستاد و پدر و پسر از این آزمون به پیروزی و البته به سلامت گذشتند و اسماعیل زنده ماند!
اسماعیلی که بعدها به یاوری پدرش شتافت و خانه خدا، کعبه مقدس را بازساخت. در قرآن، به دفعات از دعاهای ابراهیم ِ پدر برای پسر برومندش و نسل بعد از او یاد شده که همین دعاها هم، بازگوی لحظاتی از آن مودّت و عاطفهی بیپایان پدر گرامی، نسبت به پسر عزیزش است.
***
تقدیر الهی این شد که نوهی ابراهیم علیهالسلام هم به پسر امتحان شود؛ یعقوب علیهالسلام، پسر نیکصورت و پاکسیرتش، یوسف علیهالسلام را سخت دوست میداشت. یوسف چنان عزیزکردهی پدر بود که محسود یازده برادرش قرار گرفت و برادران ماجرایی را رقم زدند که دل پدر را سوزاند. سوزش آتش این عشق پدری، آرام ِ یعقوب را گرفت و با این که به مژدهی الهی دریافته بود که روزی یوسفش را میبیند، از فراق پسرش آنچنان سوخت و گداخت و بارید تا این که نور چشمانش رفت و نابینا شد ... .
این آزمون هم سخت بود، ولی لطف بیپایان دادار مهربان عاقبت پدر و پسر را به هم بازرساند و بوی پیراهن یوسف، چراغ چشمان پدر را روشن کرد و کلبهی احزانش گلستان شد ... .
یوسف ِ عزیز یعقوب، زنده و تندرست، در حالی که عزیز ِ مصر هم شده بود به پدر بازگشت ... .
***
این آزمایش پدر به پسر، لابد رازی بزرگ دارد و مرتبهای عظیم، که خداوند متعال حتّی تاج سر آفرینش، اشرف مخلوقات، پیامبر اعظمش را هم به آن میآزماید ... . آنجا که در سال هشتم یا نهم هجرت، داغ ابراهیم هجده ماهه به دل مهربان رحمةللعالمین مینشیند و آن کوه صبر و عظمت و ابر رحمت حق، از داغ پسر گریست و عاشقانهترین پدرانهها را فرمود:
«تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب، و انا بک یا ابراهیم لمحزونون».
چشم گریان، و دل اندوهناک است و که موجب خشم پروردگار گردد بر زبان جارى نخواهم ساخت ... اما بدان اى ابراهیم که ما در فقدان و مرگ تو اندوهناک و محزون هستیم ... .
به نظرم، این امتحان هم در عین ناخوشایندی، مرهمی ظریف و آرامبخشی لطیف داشت ... حضور حضرت کوثر ... .
***
امروز هم روز امتحان پدر بود، به عشق پسرانش ...
...
اجازه میدهید به رسم بزرگان، فقط مَقتل بخوانم؟ ثوابش هم هدیه به روح مطهّر ارواحی که در آستان دوست آرام گرفتند ...
ولَم یَزَل یَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَیُقتَلُ، حَتّى لَم یَبقَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام إلّا أهلُ بَیتِهِ خاصَّةً
یاران امام حسین علیه السلام یکى یکى پیش مىآمدند و مى جنگیدند و کُشته مىشدند تا آن که جز خانواده اش کسى با حسین علیه السلام نماند ...
فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام ـ واُمُّهُ لَیلى بِنتُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ ـ وکانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، ولَهُ یَومَئِذٍ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً،
آن گاه پسرش على اکبر علیه السلام ـکه مادرش لیلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ـ قدم به میدان نهاد. او از زیباروىترینِ مردمان و آن هنگام هجده-نوزده ساله بود.
فَشَدَّ عَلَى النّاسِ، وهُوَ یَقولُ:
أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّه ِ أولى بِالنَّبِیّ
تَاللّه ِ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعِیّ أضرِبُ بِالسَّیفِ اُحامی عَن أبی
ضَربَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ قُرَشِیّ
او به دشمن حمله بُرد و چنین خواند:
من على پسر حسین بن علىام
به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر صلى الله علیه و آله نزدیک تریم
و به خدا سوگند که پسر بى نَسَب (ابن زیاد) نمىتواند بر ما حکم براند
با شمشیر مىزنم و از پدرم حمایت مى کنم
شمشیر زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى ...
فَفَعَلَ ذلِکَ مِراراً وأهلُ الکوفَةِ یَتَّقونَ قَتلَهُ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ، فَقالَ: عَلَیَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بی یَفعَلُ مِثلَ ذلِکَ إن لَم اُثکِلهُ أباهُ،
او این کار را بارها به انجام رساند و کوفیان از کُشتن او پروا مىکردند که مُرّة بن مُنقِذ عبدى او را دید و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد اگر بر من بگذرد و چنین کند و من پدرش را به عزایش ننشانم!
فَمَرَّ یَشتَدُّ عَلَى النّاسِ کَما مَرَّ فِی الأَوَّلِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ، فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ بِأَسیافِهِم.
على اکبر علیه السلام مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد که مُرّة بن مُنقِذ راه را بر او گرفت و نیزه اى به او زد و بر زمینش انداخت. سپاهیان، گِردش را گرفتند و او را با شمشیرهایشان تکّه تکّه کردند.
فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَیهِ،
امام حسین علیه السلام به بالاى سر او آمد و ایستاد ...
فَقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوکَ یا بُنَیَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَیناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَى الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ.
فرمود: «خداوند بکُشد کسانى را که تو را کُشتند اى پسر عزیزم! چه گستاخ بودند در برابر [خداى] رحمان و بر هتک حرمت پیامبر!». سپس اشک از چشمانش روان شد و فرمود : «دنیاى پس از تو ویران باد!»
وخَرَجَت زَینَبُ اُختُ الحُسَینِ مُسرِعَةً تُنادی: یا اُخَیّاه وَابنَ اُخَیّاه، وجاءَت حَتّى أکَبَّت عَلَیهِ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَأسِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ، وأمَرَ فِتیانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا أخاکُم، فَحَمَلوهُ حَتّى وَضَعوهُ بَینَ یَدَیِ الفُسطاطِ الَّذی کانوا یُقاتِلونَ أمامَهُ.
زینب علیهاالسلام خواهر امام حسین علیه السلام به شتاب بیرون دوید و ندا داد: اى برادرم و فرزند برادرم! آن گاه آمد تا خود را بر روى [پیکر] على اکبر علیه السلام انداخت. امام حسین علیه السلام سر او را گرفت و [ او را بلند کرد و ] به خیمه اش باز گرداند و به جوانان [ خاندان ]خود فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببرید!» . آنان او را بُردند و در خیمه اى گذاشتند که جلوى آن مى جنگیدند ... .*
***
و ساعتی بعد:
هنگامى که امام علیهالسلام شهادت خاندان و فرزندانش را دید و از آنان کسى جز امام و زنان و کودکان و فرزند بیمارش- امام سجّاد علیهالسلام- نماند، ندا داد:
«هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللَّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِی إِعانَتِنا؟»
آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى در میان شما پیدا مىشود که از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آیا فریادرسى هست که براى خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یارى کنندهاى هست که با امید به عنایت خداوند به یارى ما برخیزد؟».
با طنینافکن شدن نداى استغاثه امام علیهالسلام، صداى گریه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام علیهالسلام به خیمهها نزدیک شد و فرمود: «ناوِلُونی عَلِیّاً ابْنی الطِّفْلَ حَتّى اوَدِّعَهُ» فرزند خردسالم «على» را به من بدهید تا با او وداع کنم.
فرزندش را نزد امام آوردند. امام علیهالسلام در حالى که طفلش را مىبوسید، خطاب به او فرمود:«وَیْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمُهُمْ جَدَّکَ» وای به حال این گروه ستمگر آنگاه که جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله با آنان به مخاصمه برخیزد.
هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود که حرملة بن کاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تیرى به سوى وى پرتاب کرد و گلوى او را درید، خون سرازیر شد.
امام علیهالسلام دستها را زیر گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خونها را به سوى آسمان پاشید و به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا»
«بار الها! اگر در این دنیا ما (در ظاهر) بر این قوم پیروز نشدیم، بهتر از آن را روزى ما فرما».
بعد از شهادت آن طفل، امام علیهالسلام از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبر کوچکى کند و کودکش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود).
علّامه مجلسى مىافزاید: امام فرمود: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ» این مصیبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست.
امام باقر علیهالسلام فرمود: «فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ» از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشید، قطرهاى به زمین برنگشت.
در روایت دیگرى آمده است که امام حسین علیهالسلام فرمود: «لا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصیلٍ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا»
خدایا! فرزندم نزد تو کمتر از بچّه ناقه صالح پیامبر نیست. خدایا! اگر پیروزى (ظاهرى) را از ما دریغ داشتهاى بهتر از آن را روزى ما فرما*
***
و گویا طنین این ندا از فراسوی 1374 سال تاریخ به گوش دل میرسد که فرمود:
شِیعَتِی مَهما شَرِبتُم ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرُونی
اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهِیـــدٍ فَانْدُبوُنی
ای شیعیان من هرگاه آب خوش گوار نوشیدید از لب تشنه ی من یاد کنید و هرگاه درباره ی غریب و شهیدی سخنی شنیدید ؛ به یاد غربت و شهادت من گریه کنید
وَ اَنَا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتَلوُنی
وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ الْقَتْلِ عَمْداً سَحِقوُنی
من نبیره ی پیامبری هستم که بدون گناه مرا کشتند و بعد از کشتن از روی عمد بدنم را پایمال سم ستوران قراردادند و کوبیدند
لَیْتَکُمْ فِی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُروُنی
کَیْفَ اَسْتَسْقِی لِطِفْلی فَابَوْا اَنْ یَرْحَمُونی
ای کاش در روز عاشورا همه بودید و می دیدید که چگونه برای کودکم از دشمن آب گرفتم ، کودکم را بجای آب ، با خون تیر ظلم سیراب کرد ...
***
عشق «پدر و پسری» را سید مهدی شجاعی بسیار عالی نوشته در «پدر، عشق، پسر». درخواست میکنم بخوانیدش و اگر مجالی هست، فصل «بوسهی وداع» آن را در ادامهی این مطلب حقیر ملاحظه بفرمایید ... .
و در آخر، همچون همیشه، محتاج دعای شما خوبانم ... برای ظهور حضرت منتقم، ولیّ الله الأعظم و برای آنکه ما و شما در رکابش جان دهیم انشاء الله ...