روضه اول
اصلا چه فرقی میکند که ترک باشی یا فارس؟ عرب باشی یا رومی؟ جوان باشی یا پیر؟ هنر آن است که آنقدر پاک و پاکباخته باشی، آنقدر آزاد و آزاده، و وارسته از هر وابستگی که بتوانی قبضهی شمشیر را محکم در دستت بفشاری، در دو قدمی مرگ، نه! اصلا چهره به چهرهی مرگ، و صدایت نلرزد وقتی با همهی وجودت فریاد میزنی:
فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم «بندهی عشقم» و از هر دو جهان آزادم ...
خوشا به حالت «أسلَم»! خوشا به حالت که قبل از محرّم، مَحرَم شدی. خوشا به حالت که تن و روحت زیر بار گناه، سنگین نشده بود که به زمین بچسباندت ... . خوشا به حالت که آنقدر پیش مولایت آبرو داشتی که قرص و محکم سرت را بالا بگیری و با افتخار بگویی:
أمیری حُسَینٌ و نِعمَ الأمیر ...
«مرد» بودی که «اسیر» چنان «امیر»ی شدی! آخر آن امیر، دست روی هر اسیری که نمیگذارد برای خریدن ... . نمیدانم، شاید در «عرفه» عارفش شدی که جانت را قابل دانست و به حریم «فناء»ش راهت داد ... .
گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است ...
و چه زود مزدت را گرفتی أسلم! داغ داغ! هنوز عرقت خشک نشده بود -یا نه! هنوز خونت لَخته نشده بود- که امیر بالای سرت آمد ... . اصلاً باورت میشد در آن گیر و دار، حواسش به تو باشد و آن نگاه عاشقانهی بیرمقت را ببیند؟ یادت هست وقتی با آخرین نا، خودت را کشیدی و جنازهات را گرداندی به سمت حضرتش، برای آخرین نگاه و واپسین وداع، پردهای از اشک و خون نمیگذاشت چیزی ببینی؟
چشمانت را بستی ... و وقتی بازشان کردی که در آغوشش بودی و گرمای گونهی تابناک حضرت آفتاب را بر چهرهی خونینت حس کردی ... و امیر بر اسیرش گریست ... .
ناز شستت و نوش جانت أسلم! چه کسی سپیدرویتر از تو؟! فخری که تو داری، کی دارد که بفروشد؟! حق داشتی در آن لحظه که هر گوشه گوشهی تنت، از بوسه بوسهی زخمی میسوخت و مینالید، لبخند بزنی و زمزمه کنی:
«مثل من -سعادتمند- کیست که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صورتش را بر صورتم نهاده است!»
و با لبخند، تمام کنی ... .
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب بادهی لعل تو هوشیارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه کآنجا سیاهکارانند ...
کلّ أرضٍ کربلاء ... و باز هم عاشوراء ...
رسد آن حــــــال کـــه در شمعِ وجـــود دلدار
بــــال و پـــــر سوخته، کارِ شب پروانه کنم؟
روى از خـــــانقـــــه و صومعــــــه بـــرگردانم
سجــــده بـــــر خاک در ساقى میخانه کنم؟
حال، حـــاصل نشد از موعظه صوفى و شیخ
رو به کـــــــوى صنمــــى والـــه و دیوانه کنم
بسیار زیبا نگاشتید