هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

دخل و خرج

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۱، ۰۸:۳۱ ق.ظ

«بر آن کدخدا زار باید گریست      که دخلش بود نوزده خرج بیست»

ما که نبودیم، ولی بزرگانمان می‌گویند قدیم کسب و کار برکت داشت؛ چند پول سیاه، گره‌های زیادی را وا می‌کرد، مردم زحمت کمتری می‌کشیدند و ثمر بیشتری می‌دیدند و بهتر زندگی می‌کردند. بخش شیرینی در هر روز به نام «بعد از ظهر» وجود داشت که بندگان خدا آن را صرف خانواده و تفریح و جمع‌های دوستانه و ... می‌کردند! هر مردی «یک» هنر داشت و «تک‌شغل» بود و با همان هم امورات می‌گذشت و تندرست بودند و شاد بودند و آرام بودند و باخدا بودند ... .

چه شد که «آن روزهای روشن» گذشت؟ چرا این شد؟ و چرا «برکت» از زندگی‌هایمان رفت؟

چه شد که خانواده‌ی پرجمعیت، با «یک شیفت» کار پدر «زندگی» می‌کرد و امروز، خانواده‌ی خلوت با «چهار شیفت» کاری (دو تا پدر و دو تا مادر!) فقط «زنده» است؟!

چه بر سرمان آمد که امروز بند «دل»هایمان با «دلار» پاره می‌شود و «سکته» می‌کنیم از دست «سکّه»؟ چرا «بازار» زمانی «باز آر» بود و دیگر نیست و هرچه می‌بری، به مراتب بی‌بهاتر از آن را به خانه می‌آوری؟!

یک جای کار اشکال دارد ... نه! من می‌گویم دو جا! بله، دو جای کار عیب دارد ... .

پول می‌آید و می‌رود ... مثل همان قدیم! از همان اوّل اختراع پول هم همین بوده، حتّی قبل‌تر از آن! می‌گویند عرب "طلا" را از آن روی "ذَهَب" نام نهاده‌ که رفتنی است! آری، می‌آید و می‌رود و من می‌گویم اشکال و عیب و ایراد، از هر دو طرف «آمدنش» و «رفتنش» است ... . اصلاً دخل و خرج اشکال دارد!

 

دخل:

مردمان قدیم، کار می‌کردند برای رضای خدا و خدمت به خلق خدا. می‌گفتند «وظیفه‌ی ما این است که خدمت کنیم به خلق خدا» و می‌گفتند «روزی‌رسان خداست» و آن بالای مغازه که می‌زدند «هو الرزّاق» واقعا اعتقاد داشتند به آن ... .

مردمان قدیم، در بند «حلال» بودن پول بودند، نه «زیاد» بودن آن، و باور داشتند که «چرخ زندگی» با «پول حلال» می‌چرخد، نه با «پول زیاد»! و باور داشتند که «پول زیاد» اگر حلال نباشد، اگر خداپسند نباشد، اگر آه مردم پشت سرش باشد، چرخ را نمی‌چرخاند که هیچ، چوب می‌شود لای آن!

امروز امّا، کاری که می‌کنیم برای خوش‌آیند رئیسمان است! مخلوقی ضعیفتر از خودمان! می‌خواهیم دل او را به دست بیاوریم! آنهایی هم که خیلی پیشرفت کرده‌اند، می‌گویند ما «مشتری‌مدار» هستیم و هدفمان جلب رضایت ارباب رجوع است! (حالا اگر منافع دو مشتری با هم تضاد داشت چه؟!)

امروز همه‌ی ما گرفتار زندانی شده‌ایم به نام «عدد»! بازخواست رئیس از کیفیت کار نیست، از «تأخیر در ورود و تعجیل در خروج» است. حقوق را بر مبنای «نیّت خالص» و «بازدهی» نمی‌دهند، ساعتهای حضور را محاسبه می‌کنند! آنقدر که در «گزارش‌ها» با «اعداد» بازی می‌شود، به «استعدادها» کاری ندارند! ارزش‌گذاری آدمها هم کاملاً «عددی» شده! از درس و دانشگاه و ... بگیر تا شاخصهای تعیین رتبه‌ی حقوقی کارکنان که بر مبنای «تعداد» سالهایی است که سر کلاس رفته‌اند و واحد پاس کرده‌اند و «تعداد» سالهایی که کار کرده‌اند! (حالا اگر بخش اعظم آن ساعات و سنوات کاری را پشت میز چُرت زده باشند چه؟!)

نتیجه‌ی این مدل محاسبه‌ی «ارزش کار» این است که «نیّتها» خراب می‌شود و نیّت که خراب شد، دیگر کار هیچ ثمره و اثری ندارد و پولی هم که برای آن کار ردّ و بدل می‌شود، شبهه‌ناک و فاسد و بی‌برکت می‌شود و حتّی اگر زیاد هم باشد، خرج جاهایی می‌شود که نباید ... و زندگی را «شیرین» نمی‌کند ... .

خرج:

مردمان قدیم، خیلی ثروتمند بودند! ثروت «قناعت» داشتند ... . بزرگتر از دهانشان لقمه بر نمی‌داشتند، به «داده» راضی بودند و انضباط مالی داشتند. ساده و سبک زندگی می‌کردند و «زرق و برق» را در چشمان امیدوار و دل راضی‌شان داشتند. سفره‌شان به جای این که چند غذا داشته باشد، یک غذا داشت، ولی در عوض چندین دست در سفره می‌رفت! لباسها را «رفو» می‌کردند و ظرفهای چینی را «بَش» می‌زدند و کاری به حرف مردم نداشتند!

پدران قدیم، سرشان هم می‌رفت، تعهّدشان برای گذاشتن نان حلال بر سر سفره زن و بچه‌شان نمی‌رفت! این حلال‌خوری‌شان بود که یک تار سبیلشان از هزار چک و سند معتبرتر بود. «نان از عمل خویش» می‌خوردند و «منّت حاتم طایی» نمی‌بردند و برای مال دنیا پیش کس و ناکس سر خم نمی‌کردند. و پدرهای قدیم آن بعد از ظهر گرم و زیبا را داشتند و هزار فنّ و هنر بلد بودند برای شاد کردن زن و بچه‌‌شان که ریالی هم خرج نداشت!

مادران قدیم، آنقدر استادانه آشپزخانه را مدیریّت می‌کردند که در هر دو سه هفته، حتّی یک غذای تکراری بر سر سفره نمی‌آمد و در این روآروی پر شور و حال انواع و اقسام کوکو و آش و خورش‌های مختلف کدو و بادمجان و کشک و کله جوش و اشکنه و ... ، حتّی پدر «نان‌آور» هم یادش نمی‌آمد که چند ماه است حتّی یک «سیر» گوشت و مرغ برای خانه نخریده است!

بچه‌های قدیم هم بزرگ بودند! اوّلش که بهترین هم‌بازی‌شان، برادران و خواهران خودشان بود و دارایی و نداری‌شان یکی بود و اگر هم هم‌بازی غریبه‌ای داشتند، وقتی می‌دیدند آن هم‌بازی فلان اسباب‌بازی و بهمان امکانات را دارد، بزرگوارانه چشم می‌بستند و به داشته‌شان می‌نازیدند و  بی‌خیال بودند؛ چون دست خالی «پدر» را دیده بودند و «چاله‌های» زندگی‌شان را فراموش نکرده بودند ... .

امروز امّا، پدران می‌دوند و می‌دوند تا «پول زیاد» در بیاورند! تقلّایشان برای نان شب نیست، برای زرق و برقی است که در چشم و دلشان ندارند و می‌خواهند در ویترین زندگی‌شان بگذارند! هنر شاد کردن زن و فرزند را ندارند و جبران این بی‌هنری را در فراهم آوردن امکانات و تجمّلات می‌بینند! امکانات و تجمّلاتی که به قیمت «پول زیاد» تهیّه می‌شود و جمع کردن آن پول زیاد هم آسان نیست ... یا این که با گردن «کج» دست «دراز» می‌کنند و یا «دست‌کجی» می‌کنند و یا آن «بعد از ظهر شیرینشان» را می‌سوزاند!

مادران امروز هم، آنقدر مشغله دارند که از روی ناچاری کارهای بی‌اهمیتی مثل رفت و روب و شست و شوی و پخت و پز را به ابزارهای برقی سپرده‌اند و کارهای بی‌اهمیت‌تری (!) همچون «تربیت فرزند» را به ابزارهای غیر برقی (خدمتکار و مهد و مدرسه و معلم خصوصی و ...) واگذاشته‌اند!

پدر و مادرهای امروز، وقتی که خرید می‌کنند، کاری به رضایت خدا و آرامش قلب خودشان ندارند؛ مهم برایشان رضایت خلق‌الله و پیشگیری از «حرف مردم» است! مگر می‌شود در این روزگار بدون اسپیلت و هوم سینما و ال ای دی زندگی کرد؟! مگر می‌توان بدون مارک گوچی و شانل و پرادا و ورساچ سری در میان سرها برآورد؟!

وقتی پدران و مادران امروز اینچنین باشند، بچه‌ها دیگر جایگاه خود را در مدیریت اقتصادی دارند! داشتن تبلت فلان و پلی استیشن بهمان، برایشان خیلی خیلی ارزنده‌تر از رضایت و لبخند مادر است! خودروی شخصی آنقدر مهم هست که حتّی اگر پدر زیر بار قرض و وام سینه‌اش فشرده شود و ناراحتی قلبی بگیرد، مهم نیست! دختر خوب بابا، برای جبران شخصیت و کرامت نداشته‌اش در جلوی چشم خواستگار، از پدرش جهیزیه‌ی صد میلیون تومانی می‌طلبد (که باور کن از آن همه، حتّی دو میلیونش هم وسیله‌ی ضروری و کارفرما نیست!) و داماد هم برای خالی نبودن عریضه، مجلس چند ده میلیون تومانی راه می‌اندازد که برای پر کردن چاه ویل قرض و قوله‌ی آن، باید تا آخر عمر «بعد از ظهرهای شیرین»ش را بسوزاند ... .

و این چرخ فاسد می‌چرخد و چرخه‌ی باطل تکرار می‌شود ... .


می‌گویم، فرض کنیم تحریم‌های اقتصادی جواب داده است و باز هم فرض کنیم دولت نمی‌تواند مشکلات را رفع و رجوع کند؛ ما در دولت کوچک زندگی‌مان چه می‌کنیم؟! اگر دستمان نمی‌رسد به کار بزرگ، چرا کار کوچک را انجام ندهیم و به جای آن فقط نق بزنیم؟ اگر «بیگانه» رحم نمی‌کند، چرا ما به هم رحم نکنیم و هوای هم را نداشته باشیم؟ چرا زن به شوهرش و فرزند به پدرش رحم نمی‌کند در نخریدن آنچه که نداشتنش کشنده نیست؟! و چرا پدر به خودش رحم نمی‌کند و «آرامش قناعت» را به «پول زیاد بی‌برکت» می‌فروشد؟!

یاد بگیریم قبل از آن که بخواهیم دنیا را عوض کنیم، خودمان عوض شویم ... همین!

 

نظرات  (۲۰)

سلام بنده خوب خدا!
هیچ وقت خواننده متن های طولانی  نیستم اما اگر اسم "هم از آفتاب" آن بالا بدرخشد تا آخر و با صدای بلند میخوانم و در دل تحسین میکنم این همه نکته سنجی...
عالی گفتید بزرگوار ... کاش همه این چیز ها را بدانند ...
از قضا دیشب والدین گرام یک عروسی دعوت بودند که 5 مدل غذا و 2 مدل دسر داشتند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از مکان برگزاری و... بگذریم
در حیرت بودم چند ساعتی و این سوال ذهن آشفته ام را رها نمیکرد که "واقعا چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟ این همه خرج برای چه؟؟؟ "
خدا عاقبت همه مان را بخیر کند...
التماس دعا
+ یاعلی
پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون از این که همچون همیشه، به برادر کوچکتان لطف دارید ... و شرمنده‌ام از این که با پرگویی، آزردمتان!
عرایض حقیر، تکرار مکرّراتی است که همه می‌دانند ... فقط دعا کنید تلنگری باشد برای آنان که «رحم» نمی‌کنند ... .
آمین به دعای خوبتان ...
روزگارتان خوش
مولا، یاورتان ...
اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم...
پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون از آمدنتان ...
آمین به دعای خوبتان ...
التماس دعا

سلام! در اینکه تجمل گرایی و  عدم قناعت در مردم هست، شکی نیست! اما این افرادی را که توصیف کردید من خیلی نمیشناسم ! یعنی خیلی دورادور تعاریفشان را میشنوم!! من شاگردهای مدرسه ام را میشناسم که پدر و مادر 4 شیفت کار میکنند برای در آوردن اجاره خانه (که سر سال 600هزارتومان روی اجاره کشیده!!)میدوند برای هزینه تحصیلی فرزندانشان! میدوند برای هزینه گزاف درمانی فرزندشان...

اینهایی که شما تعریف کردید حداقل در اطراف من خیلی نیست!! یک عده محدود هستند که الان هم به فکر ماشین شخصی و عروسی آنچنانی باشند! اکثر و اغلب -حداقل در تهران!- همین کسانی هستند که توضیح دادم...

همینکه حقوق بازنشستگی حتی کفاف خوراک ساده و معمولی یک ماهه را هم نمیدهد... چه برسد یک برج هم به خانواده بخورد..

 

پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون از آمدنتان و سپاس از نقد و نظرتان
من هم همچون شما اینها را می‌بینم ... خودم مستأجرم، مجبورم بدوم برای گذران حدّاقلّی ... می‌دانم و می‌فهمم هزینه‌های تحصیل و درمان را و من هم آدمم! ساکن کوچه‌های پایین شهر مشهد!
ولی یادتان هست آن چند خط آخر را؟ گلایه من از «دوستان» است ... ما از دشمن توقّعی جز دشمنی نداریم! از دولتی هم که عرضه رفع و رجوع مشکلات را ندارد، انتظار اصلاح نداریم! ولی چرا خود ما «مردم» به خودمان رحم نکنیم؟ گلایه من از آن انباردار است که برنجی که پارسال به 2000 تومان خریده، امسال به 4000 تومان می‌فروشد، به بهانه‌ی گرانی! خوب مسلمان! امسال که گرانتر می‌خری، بالأخره با سود منطقی و قیمتی بالاتر می‌فروشی! چرا جنس خرید پارسال را به دو سه برابر می‌فروشی؟ گلایه‌ی من از آن موجر هم هست که چرا با دو برابر کردن اجاره، نفت می‌ریزد به آتش گرانی؟ این آدمها هم از جنس خود ما «مردم» هستند!
اگر خوب به دور و برمان نگاه کنیم، می‌بینیم «خودمان» هم نقش داریم در گرانی ...
بیاییم هوای هم را داشته باشیم ...
باز هم از حوصله‌تان صمیمانه سپاسگزارم ...
التماس دعا

سلام

عالی بود بی اغراق...؛

انگار حرف های دلِ خودم را میخواندم؛

دلم از همان روزها میخواهد، روزهایی که سفره ی اخلاص و سادگی را در کمالِ آرامش پهن می کردند و بر سردرِ خانه ها و دکّان هایشان می نوشتند:

"هذا مِن فضلِ رَبّی"...؛

گاهی خیلی دلم می گیرد از این عصرِ تکنولوژی و فناوری اطلاعات و ارتباطات!

نوشتنِ پُستی با همین مضمون را خیلی دوست دارم، اگر عمری باشد و سعاتی...؛

التماس دعا.

پاسخ:
سلام بزرگوار
سپاس‌گزارم از عنایت همیشگی‌تان به حقیر! و بیشتر بابت این که حوصله فرمودید و این «پرگویی» را خواندید!
اجرتان با حضرت آفتاب ...
التماس دعا

سلام

موافقم.

یک نظر دادم که پرید. اما باز هم می گویم صد بار و صد هزار بار موافقم.

پاسخ:
سلام استاد بزرگوار
سپاس به خاطر حوصله‌ای که برای خواندن این پرگویی ملال‌آور داشتید ...
از بابت آن «پریدن نظر» هم که شاید به دلیل اشکال فنّی وبلاگ بوده، صمیمانه عذرخواهم ...
اجرتان با حضرت آفتاب
التماس دعا ...
سلام
واقعا آدم دلش می سوزد ازین همه بی رحمی که در حق خودمان کردیم......
همه صدای ناله هاشان از گرانی و بیکاری و فلا ن و فلان و انداختن تمام تقصیر ها گردن دولت گوش فلک را کر کرده.... اما هیچ کس فکر نمیکند خودش چقدر همه چیز را گران کرده است....و قبل از هرنوع مشکلات مادی و مالی چقدر خوشی و زندگی را برای خودش گران کرده.....
پاسخ:
سلام بزرگوار
خدا کند بیدار شویم ... و خدا قلبمان را آنقدر مهربان کند که هوای هم را داشته باشیم ...
ممنون از لطف و آمدنتان ...
التماس دعا
۰۱ آبان ۹۱ ، ۰۰:۲۶ مسیح کردستانی
به نام خوب خدا
بنده خوب خدا سلام..

بعضی گفتند: خدا و نان 

و بعضی گفتند: نان و خدا

من میگویم: فقط خدا _ خدا بدون نان ، خدا بدون آب، خدا بدون هیچ چیز _

شیخ ابوالحسن خرقانی
پاسخ:
سلام
خدا کند فقط او را ببینیم و جز او را نبینیم ...
ممنون
التماس دعا
۰۱ آبان ۹۱ ، ۰۳:۰۴ آهسته عاشق می شوم

هیچ جای دنیا، آنقدر شلوغ نیست

که نتوانی با خدایت خلوت کنی...

و هیچ خلوتی

به شلوغی احساس با خدا بودن نیست...

.
.
.
التماس نور[گل]

پاسخ:
سلام استاد مهربان
خلوت با نور ... آهسته آهسته ... تا عاشق شدن ...
سایه‌ی آفتاب بر سرتان مستدام!
یا حق

با سلام

دوست عزیز و گرامی مطلب شما در پایگاه خبری تحلیلی صراط منتشر گردید.

لینک مطلب شما در صراط

http://www.seratnews.ir/fa/weblogموید باشید

یا حق

پاسخ:
سلام
ممنون از عنایتتان ...
خدا کند قابل و لایق لطفتان باشم ...
التماس دعا

سلام

خوشم می آید که اینقدر می توانید بنویسید. من الان خیلی حرفها توی سرم هست که نمی توانم و حالش را ندارم که بنویسم یا بگویم. اما این از اثرات پائیز است. بعدا بیشتر خواهم نوشت.

ممنون که تنهایم نگذاشتید.

پاسخ:
سلام بزرگوار
خیلی لطف دارید و ممنون از این نگاه مهربانانه‌تان ...
«زیاد» نوشتن و حتّی «خوب» نوشتن ارزشی ندارد ... دعا کنید آن مهربان، قطره‌ای اخلاص در اعمالم بچکاند ...
چشم‌انتظار بهاری شدن دل پاکتان و نوشته‌های خوبتان هستم.
التماس دعا
حرفت های خیلی خیلی قشنگ و به جایی بود..ممنون از این همه دقت شما..
ولی یک نکته میمونه..اونم اینکه شاید ما بخوایم در مقابل همه این تحریم ها بایستیم..که این خیلی خوبه..اما این وسط یه عده هستند که ضرر میکنن..جونشون به خطر میفته..اونا همون بیمارانی هستن که نیاز به دارو دارن..وقتی الان یه واکسن ساده آنفولانزا موجود نباشه..و خیلی دارو های دیگه که نداریم داخل کشور..قراره آخرش چه اتفاقی بیفته؟!؟!؟!؟!اخیرا چند نفر مبتلا به ms جون خودشون و از دست دادن..به خاطر نبود دارو..
کی جواب این همه مرگ و میر رو میده؟!
(البته باید بگم قصد انداختن تقصیر به گردن شخص یا اشخاص خاصی رو نداشتم..)
پاسخ:
سلام استاد گرامی
ممنون از حوصله‌ای که برای خواندن این پرگویی گذاشتید و سپاس بابت نقد و نظر عالمانه‌تان.
حتماً درست می‌فرمایید و این «کمترین» ادّعایی نسبت به درست بودن حرفهایش ندارد ... ولی به نظرم، کشورها و شرکتهایی که اجناسی را صادر می‌کنند، حیات اقتصادی‌شان بستگی دارد به همین صادرات متنوّعشان ...

یکی از بزرگترین بنگاههای اقتصادی آلمان با سابقه‌ی حدود 150 سال، شرکت «بایر» (Bayer) است که در تولید و صادرات محصولات متنوّعی فعّالیّت دارد.
یکی از زیرمجموعه‌های این شرکت، شرکت:
Bayer Schering Pharma AG, D_13342 Barlin, Germany
است که  یکی از بزرگترین تولیدکنندگان داروی بتافرون (از داروهای اساسی بیماران MS) در دنیا است.
بخشی از محصولات شرکت بایر که در ایران هم فروش بالایی دارند، به این شرح است:
1. مواد شیمیایی (رنگ لباس، رزین، پوششهای صنعتی، چسب، پلی‌اورتان‌ها، مواد پایه سموم و ...)
2. لامپها و صفحات نمایش بهره‌مند از تکنولوژی LED
3. خوراک و داروهای Pet (حیوانات خانگی)
4. لاتکس و مشتقات آن
5. بذرهای کشاورزی
6. انواع حشره‌کش، علف‌کش و قارچ کش
7. محصولات تشخیصی پزشکی و داروهای متنوّع و ...
(لیست کامل محصولات در آدرس: http://www.bayer.com/en/Products-from-A-to-Z.aspx)

به نظرتان در این لیست، کفّه‌ی محصولات غیرضروری و یا قابل جایگزینی با محصول داخلی (حتّی با کیفیّت اندکی پایینتر) سنگین‌تر نیست؟
اگر واقعاً همّت کنیم و آن غیرضروری‌ها را نخریم، برای حفظ حیات اقتصادی‌شان هم که شده، مجبورند مجبورند مجبورند هرچه که ما بخواهیم به ما بفروشند! و آن وقت است که ما تصمیم می‌گیریم و آن وقت است که برای فروختن داروی بتافرون MS ناز نمی‌کنند! این فقط یک قلم و یک مورد از شرکتهای آنهاست، اگر بخواهیم کلّ محصولات غیرضروری آلمانی (و ایتالیایی و فرانسوی و ... که خودتان بهتر از حقیر می‌شناسیدشان!) را از لیست خریدمان حذف کنیم، آن وقت چقدر سروری می‌کنیم بر سرشان؟!

و از همه‌ی اینها گذشته، «روزی‌رسان» خداست ... اگر ما خوب بندگی کنیم، او خوب خدایی می‌کند و هوای رزق و روزی و داروی‌مان را دارد ... شک نکنید که:
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...
کسی که پروای الهی پیشه کند، خدا برایش گریزگاهی فراهم می‌آورد و از جایی که فکرش را نمی‌کند روزی‌ش را می‌دهد و هرکس بر خداوند توکّل کند، همو او را بس است ...

ببخشایید اگر باز هم «پرگویی» کردم! همواره منتظر نقد و نظر و ارشادتان هستم ... .
التماس دعا ...

سلام استاد
پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون از آمدنتان و حسن ظنّی که به حقیر دارید ...
استادی، برازنده‌ی شما خوانندگان فهیم و فرزانه است، نه این حقیر ...
برای آدم شدنم دعا کنید
التماس دعا

ُسلام

دوباره هم متنتان را خواندم و دوباره هم تاسف خوردم. راستی چطوری می شود با غول چشم و هم چشمی مبارزه کرد؟ چطور می توان از دیدن داشته های یکی دیگر دق نکرد. راستی چطور؟ چطور می شود حسادت را بیرون کرد و به جایش تلاش و خوشی جایگزین کرد؟

پاسخ:
سلام بزرگوار
سپاس که همیشه به این بنده‌ی ناچیز خدا لطف دارید و ممنون به خاطر حسن ظنّتان ... .
به نظرم همه‌ی این‌ها که فرمودید، بر می‌گردد به این که ما درک و تصویر درستی از زندگی و هدف غایی آن نداریم ... . اگر واقعاً به این بلوغ فکری برسیم که این دنیا گذرا است و «داده و نداده»ی آن مهربان، نعمت و عنایت الهی است، خیلی از تنگ‌نظری‌ها و کوته‌بینی‌ها برطرف می‌شود ... .
اگر زندگی و هدف را درست ببینیم، معیارهای امتیاز و رتبه‌بندی ما اصلاح می‌شود و دیگر ترقّی را به خرید بیشتر و کمال را به تجمّل نمی‌دانیم ... و آن وقت است که آرام آرام می‌شویم! و آرام به دنبال رسیدن به همان هدف می‌رویم ... .
باز هم از محبّتتان (مخصوصاً در وبلاگ گران‌مایه‌تان) سپاس‌گزارم ... .
در این شبها و روزهای عزیز، از دعای خیر فراموشم نکنید.
یا حق
۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۸:۱۳ آهسته عاشق می شوم
خداوند در نگاه تو نشسته است.

"بیداری تو طلوع خداوند است"
.
.
.
التماس نور[گل]
پاسخ:
سلام
خدا کند طلوع کنیم، و چشممان به جمال آفتاب روشن شود ...
محتاج نورم ...
یا حق

خیلی سخته عوض شدن...

پاسخ:
سلام
سخت ... ولی ممکن! مثل کفش نویی که کم کم جا باز می‌کند و راحت می‌شود به پایت ...
ممنون از آمدنتان ... سفر سلامت ... ان‌شاءالله با دست و دل پر و شاد برگردید ...
التماس دعا ...
سلام این وبلاگ دوستمه از اون وبلاگهایی که میگفتین باید جذب کنه!
www.rafighe6.blogfa.com
پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون از لطفتان ... خوشبخت شدم از آشنایی با این عزیز ...
روزگارتان خوش
التماس دعا
۰۷ آبان ۹۱ ، ۱۷:۰۲ حسینـ مهدویـ

به قول شاعر:

خواجه پندارد که روزی ده دهد

او نمیداند که روزی ده دهد!

پاسخ:
سلام
نقل است که شیخ (بایزید) در پس امام جماعتی نماز خواند؛ پس از نماز امام جماعت از وی پرسید: یاشیخ! تو کسبی نمی‌کنی و چیزی از کسی نمی‌خواهی؛ از کجا می‌خوری؟
بایزید گفت: صبر کن تا این نماز را اعاده کنم!
گفت: چرا؟
گفت: نماز از پس کسی که روزی‌دهنده را نداند؛ روا نبود ... .

سپاس از حضورتون ، با اجازه لینک شدید.
پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون از عنایتتان ...
حقیر هم انجام وظیفه کردم
اجرتان با آفتاب مهربان
التماس دعا
۱۱ آبان ۹۱ ، ۱۳:۵۴ مشاوره خانواده

سلام بزرگوار

حرف دل خیلی ها را زدین فوق العاده بود...

تشکر....

پاسخ:
سلام استاد
بزرگواری فرمودید
ممنون از لطف و رحمتتان ... دعا کنید به دلها بیفتد ... .
التماس دعا
روزی حلال، نیت پاک، همدلی آدما و هزارااااااااااااان کلمه دیگه،کلماتی هستند که متاسفانه تا چند سال آینده از فرهنگ لغات حذف و کلماتی معکوس جانشین اونها خواهند شد.

علمتون و قلمتون ستودنیه جناب میرمحمدخان


پاسخ:
سلام بزرگوار
ممنون که حوصله کردید و پرگویی حقیر را مطالعه فرمودید ... آن هم با نظر لطف و عنایت ... .
و دعا کنید «نیّت» و «عمل» هم درست شود ... .
شاد و سرفراز باشید
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">