هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی ----- پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم

هم از آفتاب

علم، رسمی سربه‌سر قیل‌است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگی‌ها پاک کن...

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

  • ۳۰ مرداد ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه سلام

پیوندها

۳۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

نام: مطلقه (متأهل سابق و دختر اسبق!)

سن: 18 سال، 24سال، 30 سال، ...

 جُرم: ازدواج ناموفق!

همین داده‌های بالا، در مورد یک "انسان" کافی است که حتّی اگر در بدترین شرایط زندگی هم باشد، از دید برخی به چشم "هلویی راحت‌ برو در گلو" دیده شود و انواع پیشنهادهای ریز و درشت برای ازدواج موقّت، از زمین و آسمان و در و دیوار برایش بجوشد! از مشاور و دادیار و وکیل و محضردار و منشی دفتر و آبدارچی دادگاه و اعوان و انصارشان گرفته، تا شوهرخاله و پسرعمو و نوه عمه، تا همسایه بالایی و پایینی و چپی و راستی، تا چنگیزخان قصّاب و پرویزخان نجّار و شهرام بقّال و بهرام چقّال، همه و همه،‌ نیش‌هایشان تا بناگوش مربوطه باز شده، و با دهان آب‌افتاده، به آن "انسان" سلام (البته پرطمع!) و مهربانی می‌کنند (تیری توی تاریکی! شاید گرفت!) و بنا به این قاعده خودساخته که "بیوه = میوه" درصدد [سوء]استفاده بهینه از لقمه آماده برمی‌آیند! و دردمندانه‌تر آن که این حرکات و سکنات آقایان سفت‌تنبان(!) باعث می‌شود که زن‌هایشان، یعنی همانهایی که باید غمخوار و دل‌آرام آن "انسان" در این وانفسا شوند، هی از او فاصله بگیرند و از ترس تقّ و لقّ شدن ارکان زندگی‌شان، بایکوتش کنند ... .


این حرکات ناجوانمردانه آقایان فوق‌الذکر، گرچه از اخلاق پهلوانی خیلی دور است، ولی حقیر در این سطور، روی سخنش با متّهم درجه یک این تراژدی غیرانسانی است، خودِ آن "انسان" ...

اولین کسی که سقوط ارزشت را باور می‌کند، خودت هستی، "انسان" جان! که به مجرّد متارکه، خودت را مجرم و وازده می‌بینی و می‌دانی...

اولین کسی که شروع می‌کند این بازی را، خودت هستی که خیال می‌کنی شأنت از دختر خانه خیلی پایین‌تر آمده "انسان" جان...!
مگر تو، از او چه کم داری؟ که خواستگار او، باید به آب و آتش بزند تا لایق شود دستش به گوشه چادر او بخورد‌ ولی تو، خودت را آنقدر ورشکسته می‌بینی که مُفت مُفت، خودت را در اختیار یک "مردنما" قرار می‌دهی، که "مدتی با هم باشیم، اگر خوشش آمد، بگیردم!" مگر تو خودروی کارکرده‌ای که مشتری، سوارت شود و دوری بزند تا "چه قبول افتد و که در نظر آید...؟!" تو وعده ازدواجش را باور کرده‌ای! امّا نمی‌دانی که هدف او، و خواسته او، و نیاز او، همان دور زدن بوده! و از اول هم پول خرید نداشته! دیده‌ای رند مکّاری را که پول عطر خریدن ندارد، به عطرفروشی می‌رود، به بهانه تست عطر، خودش را معطر می‌کند، و بعد راهش را می‌کشد و می‌رود!!! این حکایت همان است "انسان" جان!

آی "انسان"! بخدا تو هیچ از آن دختر دم بخت کم نداری که اضافه هم داری، کلی تجربه و معرفت و صبوری و بساز بودن را ... و مرد، باید خودش را بکشد تا به تو برسد، خودت را ارزان نفروش!

آی "انسان"! آنکه آمده و می‌گوید زنم با من خوب نیست و زندگی‌م تلخ است و دارم می‌میرم و با زنم درگیرم و عنقریب از زندگیم می‌رود و چه و چه و چه و آخ و آه و اوف و ... مرد نیست و نامرد است؛ یا راست می‌گوید که می‌خواهد بنیانی دیگر را روی خرابه بسازد (و سرنوشتی جز خرابی نخواهد داشت، که فوندانسیون ندارد!!!) و یا دروغ که می‌خواهد تیغت بزند! من از این جماعت هستم و می‌شناسم همجنسِ ناجنسِ خودم را "انسان" جان!
آی "انسان"! آن مجرّدی هم که می‌آید و نوای عاشقی و ازدواج سر می‌دهد و البته با پیشنهاد ازدواج موقّت، بدبخت گرفتاری است مثل خودت، که برای فرونشاندن آتشش، هر دروغی را می‌بافد و می‌لافد، تا به "تنت" برسد! مبادا وعده ازدواجش را باور کنی که او برای ازدواج، تنها نیست! مادر و خواهر و خویش و طایفه‌ای دارد که احتمالا از گرفتن زن بیوه برای شازده‌شان خوششان نمی‌آید!
وارد این بازی نشو "انسان" جان! که باید به زر نوشت این جمله را که:
ازدواج نکردن، خیلی بهتر است از بدازدواج کردن...

و یادش بخیر آن نیسان آبی که پشتش نوشته بود:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی            باش تا گوهرشناس قابلی پیدا شود ...

تتمّه: بد نفهمید عرایض حقیر را! مخالف ازدواج موقت نیستم، ولی آن را دوایی خاص، برای مریض خاص خودش می‌دانم، نه نقل و نباتی که به کار همه بیاید! شاید بعداً بیشتر در موردش بنویسم.

تکمله: تمامی اسامی فوق غیرواقعی بوده و تشابه اسمی در مطلب فوق کاملا اتفاقی است! و حقیر هرگونه اتهام به دامان پاک شهرام و بهرام و ... عزیز را شدیداً محکوم می‌نماید!

تبصره: می‌دانم که این روز و شبها، گاهِ نوشتن از "علی" و "توبه" است، چیزهایی دارم که می‌نویسم و تقدیم چشم و دل پاکتان خواهم کرد. عجالتاً فقط التماس دعا دعا دعا که خیلی نیازمندم به آن ... .
 
مرتبط:
<
میرمحمد
۱۸ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

همچین ناجور حرصم می‌گیرد وقتی جنسی می‌خرم و می‌بینم رویش نوشته: "قیمت مصرف کننده: هزار تومان!" خوب خوش‌انصاف! این رسم مشتری‌مداری است که قیمت مشتری را روی جنس، آن هم اینقدر نازل، بزنی؟! خوب است من هم به تو و جدَ و آبادت اتیکت قیمت بزنم؟! نوشتن یک "برای" چقدر خرج دارد مگر؟! مرضی شده این خلاصه‌نویسی توی ادبیات ما! بعدا بیشتر در موردش خواهیم حرفید (!!!)

<
میرمحمد
۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

"قرض‌الحسنه" به نظرم ترکیبی اشتباه است،‌ و از آن اشتباه‌تر، چیزی که به اسم قرض‌الحسنه و وام به خورد خلق‌الله می‌دهند! قرض و وام دادن به مؤمن برای رفع گرفتاریش، مستحب، وبسیار پسندیده و از افضل اعمال است، اما 1000تومان که قرض دادی باید همان 1000 تومان را بگیری، و سود حتی یک ریالش هم حرام است و خودت و خانواده‌ات و جامعه‌ات را همین حرام‌های ریز و درشت به باد فنا می‌دهد.

 می‌خواهم در مورد یک سوء تفاهم بزرگ برایتان بنویسم، "وام" دانستن "تسهیلات اعطایی بانکها". حتما می‌دانید یکی از خدماتی که این روزها بانکها و تعاونی‌های اعتبار به مردم می‌دهند، "تسهیلات فروش اقساطی" است که مردم ما، آن را با وام اشتباه می‌گیرند!

دلم برایتان بگوید، قرض و وام، پولی است که قرض دهنده محض رضای خدا به قرض‌گیرنده می‌دهد، و قرض‌گیرنده به هر درد زندگی‌ش که بخواهد می‌‍زند و بعدا هم عین همان را به آن قرض‌دهنده نیکوکار بر می‌گرداند و احتمالا قدری دعایش هم می‌کند و تمام!

اما "تسهیلات فروش اقساطی" به زبان ساده‌اش این می‌شود که مثلا من پول خرید نقدی یخچال یک‌میلیون تومانی را ندارم و به بانک مراجعه می‌کنم و بانک مرحمت فرموده آن کالا را برای من نقد خریداری ‌می‌کند و بعد به حقیر به مبلغ یک‌میلیون و سیصد‌هزار تومان به اقساط می‌فروشد. یعنی در حقیقت دو "معامله" و داد و ستد انجام می‌شود.

پس: پولی که مشتری از بانک می‌گیرد، قرض نیست و  مال خودش نیست، بلکه باید به وکالت از بانک برود و آن جنسی را که فاکتورش را آورده بخرد و بعد آن را از مالک جدید (بانک) بخرد.

پس: برای حلال بودن آن سیصدهزار تومان، حتما باید این دو معامله انجام شود و لاغیر.

پس: آوردن فاکتور جعلی و قرارداد صوری، دردی دوا نمی‌کند و این می‌شود که پولی که بانک برای خرید نقدی به طرف داده، او می‌رود به جای دیگری می‌زند و در حقیقت تصرف نامشروع در مال بانک کرده؛ و پس از آن پول بیشتری برمی‌گرداند، که این هم می‌شود "ربا" دادن و دو حرام و دو ضربه به خود و خانواده و جامعه ... .

پس: فقط امضا کردن اوراق و اسناد،‌ برای صحت این معامله کافی نیست و طرفین واقعا باید از مفاد آن دقیقاً مطلع بوده و با قصد و نیت همان، معامله را جاری فرمایند. [همانطور که مهر و امضای شناسنامه و دفتر ازدواج، کسی را به کسی محرم نمی‌کند و حتما عقد ازدواج لازم است]

درخواست: ای که دستت می‌رسد، کاری بکن! عزیزی که دارنده‌ای و برازنده‌ای و می‌توانی قرض بدهی! به برادر و خواهر تنی و ناتنی و دینی‌ات بده و ثواب نجومی‌اش را هم ببر تا آن بندگان خدا هم دچار این پیچ‌ و خم‌های شبهه‌ناک نشوند ... .
 
<
میرمحمد
۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

"قرض الحسنه" به نظرم ترکیبی اشتباه است. ظاهرش به مضاف و مضاف‌الیه شبیه است، ولی معنی آن به ترکیب اضافی (قرض دادن حسنه) نمی‌خورد، از آن طرف هم اگر بخواهیم ترکیب وصفی بگیریم، معنی درست می‌شود ولی باز ظاهرش جور در نمی‌آید! (نعت و منعوت تطابق ندارند) به گمان حقیر، این ترکیب که برگرفته از این آیه شریفه:

مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً وَاللّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (245 سوره بقره)

است، توسط بعضی پارسی‌زبان‌های خیلی عربی‌تر از اعراب به این روز افتاده! اگر "قرض حسن" می‌بود، نه ظاهرش ایراد داشت و نه معنیش خراب می‌شد و نه ما این پُست را مرتکب می‌شدیم!!!

پس‌نوشت یکم: ظاهر و ترکیب و تجزیه را بی‌خیال شویم و مخ مطلب را بگیریم، این قرض حسن چه ثوابی دارد ها! فرموده‌اند ثواب صدقه ده برابر و ثواب قرض دادن هجده برابر است ... .

پس‌نوشت دوم: آمدم به ترکیب "قرض‌الحسنه" گیر بدهم، یادم آمد یکی از همکاران نازنینم (سید علی حصار) که دستی به خیر دارد و دلتنگش هم هستم، توی صفحه بانکداری اینترنتی‌اش، عنوان این حساب را نوشته بود "قرض‌الپسنده!!!" پرسیدم قرضُ الچی چی؟ گفت: "قرضُ الپَس نَده!!!" ... یعنی کلَ دانش ادبیاتمان دود شد!

<
میرمحمد
۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از آنجا که حقیر، زاده و بزرگ‌شده کوچه‌های خاکی پایین پای شهر مشهد حضرت امام مهربانیهزاران سلام بر روح پاکش باد بوده ام، و نمی‌دانم آیا زمان ایشان هم لهجه تهرانی اختراع شده بوده (!)، یا اینکه هنوز لهجه مردمانش اصیل بوده، و از آنجا که در این مورد به شدت احساس تعلق خاطر می‌کنم و دردم می‌گیرد وقتی می‌بینم استاد دانشگاه اصفهانی،‌ با همان لهجه قشنگش تدریس می‌کند، ولی منِ مشهدی با رفیقم هم که حرف می‌زنم‌ لهجه قشنگ‌ترم را عمل می‌کنم (!) و از آنجا که می‌بینم دیگر راستی راستی دارد لهجه‌مان، مثل خیلی چیزهای دیگرمان از دست می‌رود و هیچکس به فکر نیست، تصمیم گرفتم یک پست اختصاصی و همواره درحال تکمیل برای واژگان این لهجه نازنین ایجاد نمایم! دست همه بر و بچه‌های باصفای همشهری را هم می‌فشارم و می‌بوسم که هم در تکمیل آن دستم را بگیرند و هم اینکه (مهمتر از این پُست) در تکلم به این لهجه، یاری کنند ...

برای دیدن واژگان به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.

---------

پس‌نوشت: تا به حال ندیده‌ام هیچکدام از شهرداران و فرمانداران و مسئولان این شهر بهشتی، به لهجه مشهدی تکلم فرمایند...! پرتوقعی است آیا؟!

میرمحمد
۱۶ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر
پسر، داغ تب کرده ... با شوق زاید الوصفی، این و آن را می‌بیند، گریه می‌کند، می‌خندد، خودش را لوس می‌کند، چرب‌زبانی می‌کند، مؤدب می‌شود، حرف گوش کن می‌شود، دیرخواب و زودخیز می‌شود، فعال و کارکُن می‌شود، و می‌جنگد و می‌جنگد ...
تا راضی می‌کند پدر و مادر را به خواستگاری، تا زمینه‌های ازدواج را فراهم می‌کند، تا کمک و هم‌فکری و هم‌کاری همه را جذب می‌کند، تا، تا،‌ تا ...
آخر نمی‌دانید که! او عاشق شده است!
آن سوی میدان هم، دختر تا می‌تواند دست و پا می‌زند و می‌کِشد و کشش می‌آفریند برای خانواده تا راضی به این وصلت شوند، و او هم می‌کوشد چون می‌داند که:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی    کوشش عاشق بی‌چاره به جایی نرسد ...
آخر نمی‌دانید که! او هم عاشق شده است!
بالاخره کارها همانطور که می‌خواهند و برایش جان کنده‌اند، راست و ریست می‌شود و از الف تا یاء مقدمات و مؤخرات ازدواج با هزار جان کندن ردیف می‌شود و سرانجام، روزی یا شبی در حضور فامیل و آشنا و همه، آن خطبه ملکوتی خوانده می‌شود و این دو "سر"، "هم‌سر" می‌شوند ...
...
چند ماهی می‌گذرد، و همه چیز هم، می‌گذرد ... دیده‌اید یا شنیده‌اید آیا؟ مجنون، اندک اندک عاقل می‌شود! و لیلی ذره ذره بالغ! و آن موقع هست که زندگی می‌شود "روزمرّگی" یا "روز مرگی" و با پُز تهوّع آور روشنفکری، هر روز و هرشب، وقیح توی صورت هم جمله "وصال، سنگ قبر عشق است" را استفراغ می‌کنند ...
...
دیده‌اید یا شنیده‌اید آیا...؟
و می‌دانید چرا؟
یادتان هست؟ پسر شیدا و شیفته جمال دختر شد، آن روز اولی که دختر، توی کلاس، یا ماشین، یا کافه، یا پارک یا هرجا، بی‌باک و بی‌پروا، به روی پسر تابید و درخشید و چشمش را خیره کرد و پسر هم بی‌باک‌تر و بی‌پرواتر، چشمانش را به آن خورشید دل‌آرا دوخت و شدت تابش و کشش چنان بود که وقتی به اطراف نگاه کرد، دیگر چیزی ندید ... .
رونق بازار دختر، حالا رفته، و پسر، آن آفتاب دل‌آرا را اکنون، خورشید قلابی و  تجمعی از نور خیره‌کننده لامپهای درخشانی می‌داند، رنگ به رنگ، ولی مصنوعی، چون حالا مجنون ما دیگر "عاقل" شده!
بازار پسر هم برای دختر کساد شده و غزلهای سرخ و داغ پسر را، مشتی لفاظی برای تور کردن می‌داند ...، چون حالا "لیلی" بالغ شده!
اما این را یادتان نیست، که همان‌وقت در دل پسر، آتشفشانی برپا شد از کششهای ظاهری طرف و در دل دختر نیز ... آخر کسی از دل آدمها خبر ندارد که!
...
پسر از روز اول ترمزی برای نگاه‌هایش و برای دل هرزه‌گردش نداشت، و این بی‌ترمزی، حالا دارد کار دست لیلی ما و البته مجنون ما می‌دهد! از آنجا که خوش گفته‌اند: "در جهان پیل مست بسیار است    دست بالای دست بسیار است" جمال دختر، در پی مقایسه‌های پسر از سکه افتاده و پسر، حالا، منیژه و ژولیت و شیرین و فلانه و فلانه و فلانه (!) را "لیلی‌تر" از لیلی همخانه‌اش می‌بیند!!!
و دختر هم شاید ...!
اما چاره کار چیست؟
زیاده گفتم، و جایز نیست ملال‌آفریدن بیشتر ... اما اگر یک زمانی، یک جایی، یک مجنونی و لیلایی را دیدید که ناپرهیزی کردند و این مدلی هم را دیدند و خواستند و به هم رسیدند، آب پاکی را روی دستشان نریزید که من می‌دانم! شما آخرش همدیگر را مثل آدامس جویده بی‌مزه شده تف خواهید نمود...! نه برادر من! چاره دارد، که خدا هیچ دردی را بی‌درمان رها نکرده و درمانش همین نسخه است که:

دلآرامی که داری دل در او بند                  دگر چشم از همه عالم فروبند ...

مواظب چشمشان باشند، دلشان تا ابد برای هم خواهد تپید برادر!
 

سایت گرامی صراط‌نیوز، باز هم شاگردنوازی کرده است ...
لینک این مطلب در صراط
<
میرمحمد
۱۶ مرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

حقیقت نخست: توی احکام شرعی، مسأله‌ای که در موردش از همه بیشتر سخت‌گیری شده، می‌دونین چیه؟ بله، حق‌الناس ...

حقیقت دوم: مسأله‌ای که از همه بیشتر راجع بهش تساهل و تسامح شده، نجس و پاکیه ... یعنی چیزی که حتی 99% احتمال بدی نجس هست و فقط یک درصد احتمال بدی پاکه، همه مراجع می‌گن محکوم به طهارته! یعنی پاک پاک پاکه!

حقیقت سوم: اعتنا به وسواس و  آب‌ریزی بیش از حد شما بانوی محترم*، مساوی است با زیر بار حق‌الناس رفتن و مدیون شدن ... اولا به شوهر عالی‌مقام که هزینه قبض آب را می‌پردازد، و ثانیا به بیت‌المال ...

حال، متر کنید میزان تعبد و بندگی این بندگان وسواسی شیطان** را...


* گفتم بانوی محترم، زیرا با نهایت تأسف، اغلب مراجعات وسواسی، مربوط به این جماعت گرامی است.

** روایت داریم که وسواسی، بنده خدا نیست، بنده شیطان است ...

کمی مانده به آخرنوشت: ضروری است متذکر شوم که مبتلایان به وسواس عملی، چند گروه متفاوت هستند که برخی از ایشان، واقعا اختیاری در عمل به وسواس و تکرار اجبارگونه کارهایشان نداشته و نیاز به درمانهای فیزیولوژیک دارند تا مداوا شوند؛ روی سخنم در این ارسال، به این گروه نبود.

آخرنوشت: حقیر زیاد سر و کله زده‌ام با وسواسی‌های عزیز، تجاربی هم دارم ... امری بود در خدمتم!

<

<
میرمحمد
۱۵ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

من بچه کوچه‌های دهه شصتم...

ــهم‌بازی توپ پلاستیکی که اگر پول داشتیم و روکشش می‌کردیم، چه خوش به حالمان می‌شد! هم‌بازی گرگم به هوا و هفت‌سنگ و "توشله‌بازی" ...

آن زمان، در شبانه‌روز یک ساعت فقط کودک بودیم! برنامه‌های تلویزیون سیاه و سفیدمان شاهدش بود! و بقیه‌اش هم با این‌که چیزی دستگیرمان نمی‌شد برای اثبات مرد شدنمان، سبیل به سبیل بابا، "ارتش سری" و "گزارش هفتگی" می‌دیدیم!

ــهم‌دوره اعلام سلامتی زرمندگان از رادیو که: "به نام خدا فلانی هستم اعزامی از فلان ..." و خبر دادن به همسایه ...

یادتان هست؟!

فخر فروشی همسایه سمت راستی به این که پیکان مدل 56 دارد و مباهات همسایه سمت چپی به این که تلفن دارد و حسرت من به آن همسایه وسط کوچه، که بچه‌اش موقع بازی از تلویزیون رنگی‌شان تعریف می‌کرد و من:"برو یَرَه خالی نَبند! مَگِه مِشَه آقای "دیدنی‌ها" کتش قِرمِز باشَه؟!"

من بچه کوچه‌های دهه شصتم...

آن وقت‌ها همه چی عمومی بود! حمام عمومی، تلفن عمومی، شادی عمومی و درد، زخم، غم عمومی ...

من خوب یادم است، جنگ بود و محاصره بود و ترور بود و بمباران بود و آتش گرفتن نفتکش‌ها و باد کردن نفت روی دستمان بود و همه مصیبتهای آدم و ما بودیم و سفره‌های نان خالی، ولی خیلی پهن به گستردگی دل آدمها ...

و امروز ...

آهای بچه‌های همیشه‌قهر اتوبان دهه هشتاد و نود و صد! چه می‌دانید کوچه‌های آشتی‌کنان دهه شصت را...؟!

ما نسل سوخته مملکت نبودیم،‌ نسل پخته‌ایم ...


پایگاه وزین خبری-تحلیلی صراط نیوز، مرحمت فرموده و این نوشته حقیر را بازنشر نموده‌اند، در ماه رحمت،‌ برای قلمشان و قدمشان برکت را از سفره‌دار این ماه خواستارم ...

لینک این مطلب در صراط‌نیوز

<
میرمحمد
۱۵ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر

شنیده‌اید و خوانده‌اید،‌ بارها و بارها، که برای پیشرفت در فوتبال مملکت (و سایر ورزشها) باید از سطوح پایه آغازید و نونهالان را دریافت؛ اما زیاد نشنیده‌ایم که برای مسائل فرهنگی جامعه چنین نسخه‌ای پیچیده شود. اتفاق قشنگی که این روزها دارد می‌افتد، آن است که یک نهاد شهری، به فکر سر و سامان دادن به مهمترین نهاد جامعه افتاده ... شهرداری، می‌خواهد به خانواده بپردازد؛ در این که این تولّی‌گری و مسئولیت، کار شهرداری است آیا، فعلا سر بحث ندارم، عرضم این است که این اقدام بسیار فرخنده است و این حقیر خیلی خوش خوشانم می‌شود وقتی می‌بینم که یک کار اصولی و عاقلانه اتفاق می‌افتد!

فرهنگسرای خانواده،‌ طرحی را به نام "کوچه خوشبختی" در دست اجرا دارد که طی آن هر 50 زوج مشهدی و 100 نوجوان دم‌بخت، با یک مشاور متصل شده و این مشاور گرامی، در مراحل مختلف تعیین ملاک‌های انتخاب همسر، گزینش مورد مطلوب، خواستگاری، ازدواج و ... "همیار" آنها خواهد بود و با آنان هم‌فکری خواهد کرد. یک چیزی شبیه "پزشک خانواده" که این بار "مشاور خانواده" یا به قول فرهنگسرا‌چی‌ها (!) "همیار خانواده" هوای خانواده‌ها را خواهد داشت!

حالا همه آرزوی من این است که خدا کند این طرح هم مثل خیلی طرح‌های فرهنگی خوب دیگر، بعد از مدتی سرد و بیات نشود و از دهان مسئولین گرامی نیفتد! و این که این سفره، با همت نهادهای دیگر، از حصار فرهنگسراها خارج شده و پهن‌‌تر و گسترده‌تر شود ... آمین!

امروز، افتتاحیه این طرح قشنگ است گویا! خبری شد، خبرتان می‌کنم!

<
میرمحمد
۱۵ مرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نام : شاهرخ ضرغام 
نام پدر : صدرالدین  
تاریخ تولد :  ۱۳۲۸
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : هفدهم آذرماه 1359
محل شهادت : آبادان
اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد .
شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد .
در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و... 
اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نااهل و... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
 

عجیب حکایتی دارد این شاهرخ، و کارستانی کرده ... قبلا برایتان از علی گندابی نوشم، و این شاهرخ هم از جنس همان "مرد" است ... همان آزاد شده، همان حرَ ...

چون داستان شاهرخ مفصل بود و عکسهای فراوانی هم ضمیمه داشت، بهتر دونستم که در قالب PDF و فایل Word تقدیمتون کنم که برای استفاده‌های بعدی هم راحت‌تر در دسترس باشه. لینک دانلود این سرگذشت‌نامه رو همین پایین گذاشتم و درخواست اکید دارم که دانلود کنید و با دل بخونیدش... همچنین یک تیکه فیلم از مصاحبه شاهرخ هم هست که لینک اون رو هم گذاشتم ...

حال و هوای آدم را بدجور خوب می‌کند این شاهرخ ...

فرمت PDF

فرمت DOC

لینک دانلود فیلم مصاحبه

میرمحمد
۱۴ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر